eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
843 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
دخترانِ‌ پرواツ
#رمان_اورا...📕 #پارت_شصت_وپنجم🌺 قبل اینکه حرفی بزنه دوباره با بغض گفتم _ خواهش می کنم... _ اشکام ر
...📕 🌺 چند لحظه نگاهش کردم... _ آدرس خونتونو بگید ببرمتون خونه! _ خونه؟؟؟ _ بله. پس کجا؟؟ _ من فرار کردم که نبرنم خونه! اونوقت اان برم خونه؟؟ _ یعنی از خونه فرار کردین شما؟؟ _ نه آقا... نه!! من از زندگی فراریم! از نفس کشیدن فراریم! گوشیش رو برداشت و یه شماره گرفت! _ به کی زنگ میزنی؟؟ از تو آیه نگاهم کرد و انگشتش رو گذاشت رو بینیش. یعنی هیس...! _ الو؟ سلام آقای دکتر! _ ... _ بله اومدم، ولی راستش یه کاری پیش اومد، مجبور شدم برم!! عذر می خوام! _ ... _ چی؟؟ جداً؟؟ ای بابا... باشه پس دیگه امروز نمیام! یا علی مدد! گوشی رو قطع کرد و گذاشت رو داشبورد. _ پس شمایید!! _ کی؟؟ چی؟؟ _ فهمیدن فرار کردین! _ شما پزشکید؟؟ _ نه ولی تو اون بیمارستان کار میکنم! ماشین رو روشن کرد و راه افتاد! _ کجا میری؟؟ _ بذارید یکم دیگه ازاینجا دور شیم! یه ربعی رانندگی کرد. سرم رو گذاشته بودم رو صندلی و آروم اشک می ریختم! چرا هیچوقت نمی تونستم راحت زندگی کنم؟ چرا اینقدر عمر خوشیام کم بود؟! _ حالا می خواید چیکار کنید؟ می خواید کجا برید؟ از تو آینه به چشماش نگاه کردم! چشماش رو دزدید و کنار خیابون نگه داشت! کم کم هوا داشت ابری میشد. با اینکه دم عید بود اما هنوز سرد بود! سرم رو تکیه دادم به شیشه ی ماشین و سعی کردم با خنکاش، داغی درونم رو کم کنم! چه جوابی میدادم؟؟ چشمامو بستم و آروم گفتم _ یه جای خلوت... پارکی، جایی! نمیدونم! _ چیزی می خورین؟ بنظر میرسه ضعف دارین. دستم رو گذاشتم رو شکمم! خیلی گشنم بود اما هنوز معدم درد می کرد! ماشین رو روشن کرد و جلوی یه رستوران نگه داشت. _ چند دقیقه صبر کنید تا بیام. ✍️ادامه دارد... •|محدثه افشاری|• ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva