#سیدناخامنهای:
✨ باید هدفگذارے کنید؛
بࢪ اساس هدفگذارے، برنامہریزے ڪنید؛ بࢪاساس برنامہریزے، عمل ڪنید؛ بعد عمل خودتان را اندازه گیرے ڪنید؛ آن هم نہ اندازه گیرےِ زبانے، بلڪہ اندازهگیرے با شاخص.
♥️ ⇨ ۱۳۷۹/۱۱/۲۵
↯ #آقامونه
↯ #برنامہ_ریزے
↯ #هدف
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
هدایت شده از عاشقانه های حلال C᭄
🏴| #چالش_امام_حسینے
پیراهن عزای تو جوشن کبیر ماست
ذکر سلام بر تو ، دعای مجیر ماست
↩️ شرکت کننده: 0⃣4⃣
🎁 نفر برتـر: سنگ حرم امام حسینع +
خاک تربت کربلا + قاب فرش حرم امام رضاع
🎁 به نفرات دوم تا دهم هم
جوایزِ نفیسی اهدا خواهد شد.🌹
🎁|برای شرڪت در این چالش بزرگ👇
🏴| https://eitaa.com/joinchat/2754019330C3ded5d8d29
| اولین چالش بزرگ امام حسینی در ایتا☝️
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 #ملت_حسین_به_رهبری_حسین
📹 ببینید | رهبر انقلاب: انقلاب اسلامی، دینی بود، با اعتقادات مردم سروکار داشت، نظامی هم که به وجود آمد نظام دینی و مردمی بود. مردم چون معتقد به اسلام بودند، وارد شدند؛ لذا شما میبینید بچّههایشان، عزیزانشان به جبهههای جنگ رفتند، جنگیدند، مبارزه کردند، کشته شدند، پدر و مادرها دلهایشان آتش گرفت، امّا صبر کردند، شکر کردند، شکایت نکردند؛ چون در راه خدا بود، چون برای امام حسین بود.
📥 نسخه پخش تلویزیونی👇
https://aparat.com/v/MjBeC
#طلبگی👳🏻♂
از اول محرم تا روز عاشورا هر روزصد مرتبه سوره توحید بخوانید و هدیه کنید به امام حسین علیه السلام، آثار و برکات فراوانی خواهید دید،البته به شرطی که دیگران را هم به این کار تشویق کنید.
#آیت_الله_وحید_خراسانی🌱
#محرم
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
#مسیحاےعشق
#پارت_پنجاه_نهم
عمو ماشین را متوقف میکند و به طرفم برمیگردد.
:_خب نیکی جان...وقت خداحافظیه
بغضم را قورت میدهم،نمیخواهم پیاده شوم. اگر پیاده شوم نمیتوانم عمو را بغل کنم. میدانم
خوشش نمیآید.
گوشه ی چشم راستم را میگیرم و خودم را به طرف عمو پرت میکنم
ِ
قطره اشک مزاحم .
عمو،مهربان بغلم میکند.
نمیدانم چقدر میگذرد،دلم میخواهد زمان متوقف شود. دلتنگی از همین حالا به جانم افتاده.
از آغوش عمو جدا میشوم و به صورتش خیره میشوم.
سعی میکند تلخی حلقه ی اشک چشمانشان را پشت شیرینی لبخندش،پنهان کند.
:_دفعه ی بعد،واسه امر خیر خدمت میرسیم
:+عمــــــــــــو؟
:_راس میگم دیگه،به هرحال برادر سیاوش هم هستم
پیاده میشوم،عمو هم.
سعی میکند صدایش نلرزد
:_یه وقت دانشگاه و فکر و خیال های الکی از مطالعه دورت نکنه
:+چشم،عمو زود بیاین دوباره لطفا
:_کلک من زود بیام یا....
با شیطنت میخندد
:+عمو؟
:_چادرت رو دربیار،یه وقت مامان و بابات نبیننت
:+نه این وقت روز خونه نیستن
:_تو هم دیگه برو تو
لبم را گاز میگیرم.
:+دلم براتون تنگ میشه
:_منم همینطور
میدانم چند لحظه ی دیگر بغضم میترکد،دلم نمیخواهد عمو را ناراحت کنم.در را باز میکنم
محکم با عمو دست میدهم
عمو سوار میشود،بوق میزند و میرود. میداند تا نرود من دم در می ایستم
در را میبندم و اشکهای
دلتنگی مجال ریختن پیدا میکنند.
*
تسبیح را کنار مهر میگذارم و به عادت همیشه،سجده ی شکر میکنم.
سر که بلند میکنم،صدای ظریفی به گوشم میرسد
:_قبول باشه
برمیگردم،زن جوانی کنارم نشسته. در اولین نگاه چشمان سبز براقش پشت عینک
طبی،خودنمایی میکند. اشکهایم مانع است برای دیدنش،اما چقدر چهره اش آشناست.
چشمان خیسم را پاک میکنم.
همسر سیدجواد است. اولین بار در مجلس ختم انعام دیدمش. به سرعت لبخند روی لبم
میآید.
این دختر و همسرش را نمیشود دوست نداشت.
:+سلام حنانه جون
:_سلام،خوبی؟
:+ممنون،شما خوبی؟
:_ممنون عزیزم،شکر خدا مام خوبیم.
:+از آقای علوی چه خبر؟
از ته دل آه میکشد...سنگینی نفسش،قلبم را میلرزاند.
به جای لبخند گرم چند لحظه پیش،لب هایش فقط کش میآیند.
:_چی بگم؟ هر چند وقت یه بار زنگ میزنه،چند کلمه حرف میزنه و قطع میشه... یه بارم
نتونستم باهاش درست و حسابی حرف بزنم...
:+انشاءالله صحیح و سالم برمیگردن...تو هم دل سیر باهاشون حرف میزنی
مثل کودکی که وعده های مادرش را باور دارد، از ته دل میخندد. دوباره میشود همان حنانه ی
صمیمی
... :_ ..دعا کن نیکی،تو خیلی قلبت پاکه
ان شاءاللّه
در جواب محبتش،لبخند میزنم.
بعد از رفتن سیدجواد،هر بار که برای نماز یا جلسات قرآن آمدم،حنانه را دیدم.
دختری مؤمن و پاک؛زیبا و شاداب...
حقا که شایسته ی سید جواد است...
★
مقنعه ام را سر میکنم. از دو طرف گوشه هایش را تا میزنم و بالایش را مثلثی میکنم.
چند لحظه در آینه به خودم خیره میمانم. به چشم های قهوه ای ام.همان که شبیه چشم های
عمووحید است..منتهی کمی درشت تر و کمی براق تر...
دلم برایت تنگ شده عمووحیـــد... سه هفته ای از رفتنت گذشته...
از کنار آشپزخانه میگذرم،مامان و بابا نیستند... برای اسکی رفته اند. این را دیشب،از حرف
هایشان فهمیدم..
منیر طبق معمول مشغول آشپزی است .
:_منیرخانم من میرم دانشگاه،کاری نداری؟
:+واسه نهار میاین دیگه؟
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
#مسیحاےعشق
#پارت_شصتم
لبخند میزنم.
:_هم خودم میام،هم دوستم!
منیر هم میخندد،گرم و مهربان و شاید...مادرانه...
:+به سلامت،منتظرم
خداحافظی میکنم و از خانه بیرون میزنم.
تا به حال،نه من و نه فاطمه،اشتیاقی نشان نداده ایم برای اینکه فاطمه به خانه ی ما بیاید.
فاطمه به خوبی از حرفهایم فهمیده بود مامان میانه ی خوبی با امثال او ندارد و من هم دلم
نمیخواست به میهمانم بی حرمتی شود...
اما امروز،مامان و بابا نیستند،برای چند روز... بعد از اسکی چند روزی را در ویلا میگذرانند.
★
برگه را تحویل مراقب میدهم و از جلسه خارج میشوم.
با چند تا از دخترها که بیرون دانشکده نشسته اند خداحافظی میکنم و به طرف ماشین فاطمه
میروم.
در را باز میکنم و مینشینم.
فاطمه،عصبانی به طرفم برمیگردد.
:_سلام فاطمه خانم
:+سلام،کجایی دو ساعته؟؟
:_بابا سر جلسه که نمیتونم بهت خبر بدم،ببخشید دیر شد
:+پسرای دانشکده تون خیلی بی ادبن...
میخندم.
:_دختر پشت فرمون این ماشین لوکس نشستی،انتظار داری با سلام و صلوات از کنارت بگذرن؟
نگاهش غمگین میشود
:+مجبور شدم ماشین بابا رو بیارم...ماشین مامانم تعمیرگاه بود...محسن بفهمه ، به اشد
مجازات محکومم میکنه...
استارت میزند و راه میافتد.
:_قهری؟
جوابم را نمیدهد،پس قهر است.
:_فاطمه؟
...
:_فاطمه؟قهر نباش دیگه
لبخند میزند.
:+خیلی خب آشتی...
★
فاطمه،قاشق را داخل بشقاب خالی اش میگذارد.
:_منیرخانم خیلی خوشمزه بود،دستتون درد نکنه
منیر لبخند میزند،هرچقدر اصرار کردیم با ما غذا بخورد،قبول نکرد.. کنار نشست و تماشایمان
کرد.
:+نوش جان
دور دهانم را با دستمال پاک میکنم.
:_آره منیرخانم،خیلی خوشمزه بود...
منیر باز هم لبخند میزند.
فاطمه بلند میشود و بشقابش را برمیدارد.
منیر بشقاب را از دستش میگیرد:من همه رو جمع میکنم شما برید
فاطمه اصرار میکند:نه بابا،دو تا ظرفه دیگه، با هم جمع میکنیم.
منیر میگوید:نه خانم،شما برید...
به فاطمه میگویم:اصرار بی فایده است،بیا بریم..
فاطمه شانه بالا میاندازد و به دنبالم راه میافند.
روی مبل ها مینشینم.
فاطمه نگاهی به دور و بر میاندازد و مطمئن میشود که کسی نیست.
:_نیکی؟ از سیاوش چه خبر؟
تعجب میکنم.
:+سیـــــاوش؟؟
:_خیلی خب بابا،آقاسیاوش
سعی میکنم بی تفاوت باشم
:+هیچی...
:_عموت هم چیزی نمیگه؟
:+چی مثلا؟
:_ای بابا،چرا این آدم هیچ اقدامی نمیکنه؟
:+عمووحید؟؟
با لحن کنایه وار میگوید
:_مهنــدس،آقاسیاوش رو عرض کردم..
واقعا نمیدانم چه باید بگویم...
بعد از رفتن عمووحید،دانیال،اصرارهایش را از سر گرفت...
فاطمه نزدیک تر میآید.
:_حالا خوبه میدونه تو خواستگار سمج داریا...
:+شاید...شاید واقعا فقط به خاطراز سرباز کردن دخترعمه اش اون حرفا رو زده...
:_همچین آدمیه؟؟
نه...آقاسیاوش،اهل این کارها نیست...
شرمنده از تهمتی که ناخواسته به زبان راندم،سرم را پایین میاندازم..
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
هدایت شده از 🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🏴 اطلاعنگاشت | میانداری با شور و شعور حسینی
▪️حضرت آیتالله خامنهای «مداحی» را پدیدهای منحصر به فرد و دارای نفوذ اجتماعی بالا در میان مردم میدانند. ایشان در بیانات مختلف توصیههایی را برای پیشرفت مداحی و آداب هیئتداری مطرح کردهاند.
▪️ به مناسبت فرارسیدن ایام عزاداری سالار شهیدان پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR در این اطلاعنگاشت مروری بر مهمترین توصیههای رهبر انقلاب به مداحان داشته است.
#ملت_حسین_به_رهبری_حسین
💻 @khamenei_ir
#سیدناخامنهای:
✨ فراموش نڪنیم ڪہ ڪار، تلاش، امید، صبࢪ و برنامہریزے، لازمھ حرڪت از این مسیرهای مہم است. مسیرۍ ڪہ ما داریم حرڪت میڪنیم، مسیر مهمی است؛ یڪ مسیرے است کہ میتواند تاریخ جہان را متحول ڪند.
♥️ ⇨ ۱۳۹۱/۷/۱۹
↯ #آقامونه
↯ #تحول
↯ #برنامہ_ریزے
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』