eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
908 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
.💖. ❪🚚🎶❫ ‏صدایِ اذان آمد، وانتِ و میوه‌اش را رها کرد، با کمی آب وضو گرفت و عاشقانه به نماز خواندن مشغول شد! این همان اَشرف مخلوقاتی است که چه در سختی باشد و چه در رفاه، بندگیش را فراموش نمی‌کند👨🏼‍🌾🧡 『 @Dokhtarane_parva
سلام رفقا چطورید😁 جواب بدید یه شناخت نسبی ازتون داشته باشیم🖐♥️ https://EitaaBot.ir/poll/wdb02n@Dokhtarane_parva
😂 زنه تو سردخونه با بادبزن، شوهر مرحومش رو باد میزد. مرد غسال گفت: خواهر، اون مرحوم، کرونا داشته، نزدیکش نشو... زنه گفت : آخه خدا بیامرز بهم گفته بود، بزار کفنم خشک شه، بعد شوهر کن ... بنظرت الان خشک شده دیگه .... 😂🤣🤣🤣🤣🤣‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ☺️ 『 @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•💛• درڪشور عشق مقتدا خامنه ای ست فرماندهـــے ڪــل قوا خامنه ای ست دیروز اگر عزیـــز مصــــر یوسـف بود امروز عزیـــز دلِ ما خــامــنه ای ست 😍 『 @Dokhtarane_parva
♥️ پسر دایی ام خلبان ارتش بود، من هم دانش سرا درس می خواندم. همین که عقد کردیم، کلی اصرار کرد که باید مستقل زندگی کنیم؛ اما پدر و مادرم می گفتند:«تو هم مثل پسر خودمونی، پروانه هم درس داره؛ زوده حالا بره زیر بار مسئولیت و خانه داری. این جوری، همه شما راحتید هم ما خیالمون راحت تره.» سخت بود، ولی این قدر اصرار کردند تا بالاخره قبول کرد. بعد هم، اتاق خودم را که طبقه بالای ساختمان بود مرتب کردیم و یک سال اول زندگی راتوی همان اتاق سر کردیم. راوی : همسر @Dokhtarane_parva
🌱 نام‌ونام‌‌خانوادگے: شھیدمحمدرضاجابرۍ تاریخ‌تولد: ۵/بھمن/۱۳۶۷ تاریخ‌شھادت: ۱۳/دۍ/۱۳۹۸ محل‌تولد: کشورعراق! محل‌شھادٺ: فرودگاھ‌بغداد محل‌دفن: مقبرھ وادۍالسلـام وضعیت‌تأهل: متاهل تعدادفرزندان: دوفرزند🌸 @Dokhtarane_parva 』 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
•♥️• خوب تࢪ از خوب تࢪۍ😎♥️ 🤭 @Dokhtarane_parva•🖤•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دخترانِ‌ پرواツ
#از_روزی_که_رفتی 👀📚 محبوبه خانم: آره حقیقت داره، بچه ها برای شام میمونید؟ احسان هیجان زده شد: _بله.
👀📚 آیه لبخند زد: _من ازتون نرنجیدم. دست در کیفش کرد و یک پاکت درآورد: _چندتا نامه پیش پدرم گذاشته بود، پشت این اسم شما بود. پاکت را به سمت فخرالسادات گرفت. اشک صورتشان را پر کرده بود. ُنامه را گرفت و بلند شد و به سمت قبر شوهرش رفت... ************************ َ تحویل سال نزدیک بود. آیه سفره ی هفت سینش را روی قبر مردش چیده بود، حاج علی سر مزار همسرش به بهشت معصومه رفته بود، فخرالسادات روی قبر همسرش سفره چیده بود؛ چقدر تلخ است این روز که غم در دل بیداد میکند! سال که تحویل شد، جمعیت زیادی خود را به مزار شهدا رساندند. فاتحه میخواندند و تسلیت میگفتند. "معامله ات با خدا چگونه بود که دو سر سود بود؟ چگونه معامله کردی که بزرگ این قبیله ی هزار رنگ شدی؟ چه چیزی را وجه المعامله کردی که همه به دیدارت می آیند؟ تنها کسی که باخت من بودم... من تو را باختم... من همه ی دنیایم را باختم!" وقتی از سرخاک بلند شد، زیردلش درد می کرد. ساعات زیادی در سرما روی زمین نشسته بود! دستی روی کشمش کشید و کمرش را صاف کرد. فخرالسادات کنارش ایستاد: _با تو خوشبخت بود... خیلی سال بود که دوستت داشت؛ شاید از همون موقعی که پا توی اون کوچه گذاشتی، همهش دل دل میکرد که کی بزرگ میشی، همه‌ش دل میزد که نکنه از دستت بده؛ با اینکه سالها بچه‌دار نشدید و اونم عاشق بچه ها بود اما تو براش عزیزتر بودی؛ خدا هم معجزه کرد برای عشقتون، مواظب معجزه ی عشقت باش! 『 @Dokhtarane_parva
👀📚 حاج خانم دور شد. حاج علی به سمت آیه می آمد، گفته بود که بعد از تحویل سال می آید و آمده بود. حاج علی نشست که فاتحه بخواند که گوشی آیه زنگ خورد؛ رها بود: _سلام، عیدت مبارک! آیه: سلام، عید تو هم مبارک، کجایی؟ رها: اومدیم سر خاکِ سینا، پدرش و پدرم! آیه: مهدی کجاست؟ رها: آوردمش سر خاک باباش، باید باباش رو بشناسه دیگه. آیه: کار خوبی کردین، سلام منو به همه برسون و عید رو به همه تبریک بگو. تلفن را قطع کرد و برگشت. مردی کنار پدرش نشسته بود و دست روی قبر گذاشته و فاتحه میخواند؛ قیافه اش آشنا نبود. نزدیک که رفت حاج علی گفت: _آقا ارمیا هستن. "ارمیا؟ ارمیا چه کسی بود؟ چیزی در خاطرش او را به شب برفی کشاند. نکند همان مرد است؟ او که این گونه نبود! چرا اینقدر عوض شده است؟ این ته ریش چه بود؟ صورت سه تیغ شده اش مقابل چشمانش ظاهر شد و به سرعت محو شد." اصلا به من چه که او چگونه بود و چگونه هست؟ سرت به کار خودت باشد!" سلام کرد و به انتظار پدر ایستاد. ارمیا که فاتحه خواند رو به حاج علی کرد: _حاجی باهاتون حرف دارم! حاج علی سری تکان داد که آیه گفت: _بابا من میرم امامزاده! ارمیا: اگه میشه شما هم بمونید! حاج علی تایید کرد و آیه نشست. 『 @Dokhtarane_parva
👀📚 ارمیا: قصه ی سیدمهدی چه؟ حاج علی: یعنی چی؟ ارمیا: چرا رفت؟ حاج علی: دنبال چی هستی؟ ارمیا: دنبال آرامش از دست رفته‌م. حاج علی: مطمئنی که قبلا آرامشی بوده؟ ارمیا: الان به هیچی مطمئن نیستم. حاج علی: الان چی میخوای؟ ارمیا: میخوام بدونم چی باعث شد از جونش و زنش و بچهش بگذره و بره؟ آیه لب باز کرد: _ایمانش! حس اینکه از جا مونده های کربلاست... بیتاب بود، همه ی روزاش شده بود عاشورا، همه ی شباش شده بود عاشورا! از هتک حرمت حرم وحشت داشت، یه روز گریه میکزد می‌گفت دوباره به حرم امام حسین علیه‌السلام جسارت شده! بعد از هزار و چهارصد سال دوباره حرمت حرم رو شکستن، میگفت میخوام بشم دستای ابالفضل العباس؛ میخوام بشم علی اکبر! میگفت حرم عمه‌م رو به خاک و خون کشیدن؛ گریه میکرد که بذارم بره، پاهاش زنجیر من بود... رهاش که کردم پر کشید! ِآخه گریه های سر نمازش جگرمو آتیش میزد. آخه هر بار سوریه اتفاقی می افتاد به خودش میگفت بی غیرت! مهدی بوی یاس گرفته بود... مهدی دیدنی ها رو دیده بود و شنیده بود. اون صدای <<هل من ناصر ینصرنی>> رو شنیده بود. دیگه چی میخواید؟ ارمیا: خودشو مدیون چی میدونست که رفت؟ حاج علی: مدیون سیلی صورت مادرش، مدیون فرق شکافته شده ی پدرش، مدیون جگر پاره پاره ی نور چشم پیامبر؛ مدیون هفتاد و دو سر به نیزه رفته؛ مدیون شهدای دشت نینوا، مدیون قرآن روی نیزه ها! 『 @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا