eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
911 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴«شـال و لِبـاسِ مِشـکیِ مارا بیـاوَرید حَـیِّ العَـزا کـِه مـُحَـرَّم رَسـیـدِه اَست»🏴 💠برگزاری مراسم عزاداری سیدالشهدا (ع) مجموعه فرهنگی یادگاران امام (ره) در دهه اول ماه محرم از پنجشنبه شب، شب زیارتی ارباب ...✨ در مصلای دانشگاه اصفهان . از ساعت :۸:۳۰ شب ⏰ با سخنرانی حجج الاسلام :🎤 و با نوای گرم برادر 📿. 🔴عاشقان حسینی توجه داشته باشید : که مراسم عزای ارباب با در برگزار میشود :) وما‌ منتظر حضور گرمتان هستیم.🍃 😷 eitaa.com/yadegaranir
🤚 هیئت میریم؛ پروفایلامـون خفن یآ تسبیح داریم یا انگشـتر عقیق و دُر ی عکس داریم تو سنگرآی راهیآن نور! عکس بین الحرمین، نزدیک اربعین استوریائ حسرت و کلی نشونه كِ باعث شده به خودمون میگیم "حــــــــــزب‌اللهــے"🖐🏼 ولئ حآجی یِ نگاه بنداز ببین معرفت دارئ که؛ امام زمانتم حال کنه كِ تو سربازشی!:)) ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
•♥️🍃• بزرگے میگه↓ براۍِ اونایےڪه اعتقاداتتونو مسخره میڪنن دعا ڪنین خدا به عشقِ حسین "ع" دچارشون‌ ڪنه ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
☺️ شدی نقش اصلی تو سکانسِ زندگیم ...♥️ ‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌ ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
✨]پیامبر اڪرم (ص): 💐]نباید حُسنِ صورتِ زن را بر حُسنِ دیندارے او برگزید. ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
میگفت: سر نماز مثل حرم امام رضاست، ڪفشاتو میدے به ڪفشدارے تا برے زیارت، بدونِ فڪرِ ڪفش، برے دیدار! [فَاخلَع نَعلَیڪ] سر نماز ڪفشاتو یعنے غصه‌هاے دنیاتو از ذهنت دربیار بده به خدا، فقط دیدار! بعد از نماز میبینے خدا ڪفشاتو واڪس زده بهت تحویل داده! 🍃 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
✿🖇⇟. همہ بہ تغییر دادن دنیا 🌍 فڪر مےڪنند، اما هیچ‌ڪس بہ تغییر دادن خودش فڪر نمےڪند . . .!🌱 〖 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع محرم نزدیک است یادمان باشد ... اول نماز حسین، بعد عزای حسین، اول شعور حسینی، بعد شور حسینی، محرم زمان بالیدن است، نه فقط نالیدن ... بساطش آموزه است نه موزه! تمرین خوب نگریستن است. نه فقط خوب گریستن! #محرم #ما_ملت_امام_حسینیم #اللٰهُمَ‌عَجِّلْ‌لِوَلیِکَ‌الفَرَجْ‌بِه‌حَقِ‌زینَب ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
💠 امام صادق (ع) : هفته ای دوبار نامه ی اعمال بندگان به امام زمان (عج) عرضه می‌شود و در برابر کارهای خوب شما، خدا را شکر می‌کند و برای اعمال بدتان از خداوند بخشش شما را می‌خواهد. تفسیر قمی جلد ۱ ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دخترانِ‌ پرواツ
#عبور‌زمان‌بیدارت‌می‌کند🕰 #نویسنده_لیلا‌فتحی‌پور #پارت38 –اگه دخترا جایگاه خودشون رو حفظ کنن، خ
🕰 در جا از حرفم پشیمان شدم. "آقا‌جان گفته بود که باید زبونم رو تربیت کنم. انگار این زبونم تربیت پذیر نیست. مادر با اخم نگاهم کرد. دست از خیالات برداشتم و سر به زیروارد آشپزخانه شدم. خودم را پشیمان نشان دادم و مظلومانه شروع به سرخ‌کردن بادمجانهایی شدم که مادر پوست کنده بود و کنار اجاق گاز گذاشته بود. سرم را بالا گرفتم. "ای خدای غافلگیر کننده رحم کن." سرخ کردن بادمجانها که تمام شد. آن معجزه رخ داد. مادر کنارم ایستاد و گفت: –دستت درد نکنه. بیا این پیازها رو هم سرخ کن. تا به حال مادر از من تشکر نکرده بود. –خواهش می‌کنم مامان جان، وظیفمه، این حرفها چیه. "ای خدای غافلگیر کننده پس تو اینجوری واسه آدم می‌ترکونی. خیلی باهالی." مادرحق به جانب روبرویم ایستاد. –خب پس تو که می‌دونی وظیفته قبل از این که من بگم بیا کمک کن دیگه، باید حتما یه تشر بهت بزنم. نگاه مبهوتم را به طرف سقف سُر دادم و گفتم: –چشم. سر سفره‌ی شام پدر رو به امیر محسن کرد و گفت: –دیگه کم‌کم باید گوشت رو آزاد بخریم. کم‌کم سهمیه‌ایی رو دارن جمع میکنن. امیر محسن گفت: –بهتر آقاجان، اینجوری که نمیشه، همه‌ی وقتتون توی صف گوشت هدر بره. پدر گفت: –دلم می‌سوزه، آخه مردم از کجا بیارن یهو قیمت کباب سه برابر بشه. مادر گفت: –خیر نبینن اونایی که این بلا رو سر ملت میارن. کاش فقط گوشت بود، فوقش آدم نمیخره، همه چی رو گرون کردن. خدا خودش سزاشون رو بده. امیر محسن گفت: –خودمون رای دادیم مامان جان، خدا چیکار کنه. پدر گفت: –ما که رای ندادیم ولی خب، خشک و تر با هم می‌سوزه. –ما می‌تونستیم بیشتر روشنگری کنیم. خوب کار نکردیم، باید یه جوری سعی می‌کردیم از این دو قطبی بازیا دور باشیم. هر یه نفر ما فقط یه نفر رو قانع می‌کرد، الان اوضاع این نبود. ما یه جورایی باهاشون لج کردیم، نخواستیم متحد باشیم. دلسوزی نکردیم آقا جان. مهربون نبودیم. باید بیشتر می‌گفتیم، ما دنبال برنده شدن بودیم. الانم بدمون نیومده که حرفهای ما درست از آب درامده و اونا شرمنده شدن. پدر به دهان امیر محسن زل زده بود. –حرفت درسته ولی نشدنی، من خودم با چندتاشون صحبت کردم، بعد اسم چند نفر را نام برد و ادامه داد: –یادت نیست چه حرفهایی میزدن، اونقدر با اطمینان حرف میزدن که من رو هم به شک انداخته بودن. البته الان دیگه حرفی نمیزنن. وقتی از دور من رو می‌بینن راهشون رو کج می‌کنن و از اونور میرن. این دو قطبی و این حرفها رو هم خودشون به وجود آوردن دیگه. مادر گفت: –حالا بگیم انتخابات رو اشتباه کردن یا هر چی، گذشته و رفته، الان چرا اینجوری می‌کنن؟ من نمیدونم مردم چشون شده به هم دیگه رحم ندارن. رفتم بادمجون بخرم، آقا نادر کلی کشیده رو قیمت، میگم چرا اینقدر گرونش کردی؟ میگه خانم قیمت دلار خیلی رفته بالا، –بهش گفتم خب رفته باشه، انصافم چیز خوبیه. میگه انصاف رو ببر در مغازه ببین چیزی می‌تونی باهاش بخری. پدر و امیر محسن سرشان را به علامت تاسف تکان دادند. من سکوت کرده بودم و از این بالا رفتن قیمت دلار و غیره فقط حرص می‌خوردم. چون فقط به این موضوع فکر می‌کردم که این گرانیها چه ضربه‌ی سختی به ازدواج جوانها میزند و خواستگاریها چقدر کمتر و کمتر خواهد شد. یاد حرف عمه افتادم که می‌گفت، این که ازدواج کردن جوونها روز به روز کمتر میشه، اکثرش به خاطر اوضاع بد اقتصادی نیست. دلیلش تغییر کردن ذائقه‌ها و سبک زندگیهاست. رو به امیر محسن گفتم: –عمه می‌گفت بیشتر از این که نگران گرونی و انتخاب باشیم باید نگران تغییر ذائقه‌ی مردم باشیم. اگه اون درست بشه، بقیش خودش حل میشه. مادر گفت: –وا! یعنی چی؟ وقتی نون نباشه دیگه... امیر‌محسن گفت: –منظور سلیقس مامان، این حرف هم درسته، یعنی آدمها الان اولویتش همون خوب خوردن و راحت زندگی کردنه، رای و انتخابشون هم در راستای رسیدن به همین هدفشونه، دشمن سالهاست داره کار میکنه و خب موفق هم بوده. ما تازه کم‌کم داریم از خواب پامیشیم. مادر و امیر‌محسن تا جمع شدن سفره حرف زدند. ولی من دیگر سکوت کردم. ترسیدم مادر دوباره حرفی بزند و مرا ضایع کند. موقع شستن ظرفها امیر محسن کنارم ایستاد و شروع به آب کشیدن ظرفها کرد و گفت: –روزه سکوت گرفتی؟ –چی بگم؟ هر چی بگم مامان همچین با "موشک سجیل" میزنه که... –عه، اُسوه؟ تو اینقدر کینه‌ایی نبودی. با تشر گفتم: –اصلا از دست توام ناراحتم. من همه‌ی حرفهام رو به تو میزنم ولی تو تا مرحله‌ی بیرون حرف زدن با صدف رفتی و به من بروز ندادی. وقتی بهت میگم زیادیم میگی... –الان اون چه ربطی... حرفش را خورد و ادامه داد: –باشه، معذرت می‌خوام. باید قضیه‌ی صدف رو بهت می‌گفتم. نگفتم چون هنوز خبر خاصی نیست. –حالا به جز یه جلسه که حرف زدید تو این مدتم کم و بیش ازش شناخت داشتی دیگه، نظرت چیه؟ –اول تو بگو که دیگه ناراحت نیستی. لبخند زدم و او دنباله‌ی حرفش را گرفت.