eitaa logo
♡دختــران‌ مهدوی :)💕
527 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
411 ویدیو
5 فایل
بسـم‌رب‌الحسـین :) هیئت‌ مذهبی حضرت معصومه سلام الله دردونه ها و گل‌دونه‌های ۸ تا ۱۸سال💕 ارتباط با ادمین: @fdm6090 @Smb315 آدرس پاتوق دخترانمون: طلاب،علیمردانی۱۳،حسینیه سبزواری ها پنجشنبه های هر هفته ساعت ۹ الی ۱۳☁️🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
♡دختــران‌ مهدوی :)💕
#یادت_باشد 🌻💜 قسمت 7 با اینکه قبلا به این موضوع فکر کرده بودم، ولی الان اصلا آمادگی نداشتم. آن هم چ
🌻💜 قسمت 8 حمیدی که به خواستگاری من آمده بود همان پسرِ شلوغ‌کاری بود که پدرم اسم او و برادر دوقلویش را پیشنهاد داده بود👶🏻🥰 همان پسرعمه‌ای که با سعیدآقا همیشه لباس یکسان مےپوشید😌؛ بیشتر هم شلوار آبی با لباس برزیلی بلند با شماره‌های قرمز!😎 موهایش را هم از ته مےزد؛ یک پسربچه‌ی کچلِ فوق‌العاده شلوغ و بےنهایت مهربان که از بچگی هوای من را داشت🪴⚡️ نمیگذاشت با پسرها قاطی بشوم. دعوا که میشد، طرف من را مےگرفت، مکبر مسجد بود و با پدرش همیشه به پایگاه بسیج محل مےرفت. اینها چیزی بود که از حمید مےدانستم😅 زیر آینه روبه‌روی پنجره‌ای که دیدش به حیاط خلوت بود نشستم. حمید هم کنارِ در به دیوار تکیه داد. هنوز شروع به صحبت نکرده بودیم که مادرم خواست در را ببندد تا راحت صحبت کنیم. جلوی در را گرفتم و گفتم: "ما حرف خاصی نداریم. دو تا نامحرم که داخل اتاق در رو نمیبندن!😒 " سر تا پای حمید را ورانداز کردم. شلوار طوسی و پیراهن معمولی؛ آن هم طوسی رنگ که روی شلوار انداخته بود. بعداً متوجه شدم که تازه از ماموریت برگشته بود🥲؛ برای همین محاسنش بلند بود. چهره‌اش زیاد مشخص نبود به جز چشمهایش که از آنها نجابت مےبارید😇 مانده بودیم کداممان باید شروع کند. نمکدانِ کنار ظرف میوه، به داد حمید رسیده بود؛ از این دست به آن دست با نمکدان بازی مےکرد.🤭 من هم سرم پایین بود و چشم دوخته بودم به گره‌های فرش شش متری صورتی رنگی که وسط اتاق پهن بود🚪؛ خون به مغزم نمےرسید😰. چند دقیقه‌ای سکوت فضای اتاق را گرفته بود تا اینکه حمید اولین سوال را پرسید: "معیار شما برای ازدواج چیه؟🤔 " به این سوال قبلا خیلی فکر کرده بودم، ولی آن لحظه واقعا جاخوردم. چیزی به ذهنم خطور نمےکرد. گفتم: "دوست دارم همسرم مقید باشه و نسبت به دین حساسیت نشون بده. ما نون شب نداشته باشیم بهتر از اینه که خمس و زکاتمون بمونه." گفت: "این که خیلی خوبه. من هم دوست دارم رعایت کنیم🙃" بعد پرسید: "شما با شغل من مشکل نداری؟! من نظامیَم؛ ممکنه بعضی روزها ماموریت داشته باشم، شبها افسر نگهبان بایستم، بعضی شب‌ها ممکنه تنها بمونید." جواب دادم: "با شغل شما هیچ مشکلی ندارم. خودم بچه‌ی پاسدارم. مےدونم شرایط زندگی یه آدم نظامی چه شکلیه. اتفاقا من شغل شما رو خیلی هم دوست دارم." بعد گفت: "حتما از حقوقم خبر دارین! دوست ندارم بعداً سر این چیزها به مشکل بخوریم. از حقوق ما چیز زیادی درنمیاد🥲" گفتم: "برای من این چیزها مهم نیست. من با همین حقوق بزرگ شدم. فکر کنم بتونم با کم و زیاد زندگی بسازم😊" همان‌جا یاد خاطره‌ای از شهید همت افتادم و ادامه دادم: "من حاضرم حتی توی خونه‌ای باشم که دیوار کاه‌گلی داشته باشه، دیوارها رو ملافه بزنیم، ولی زندگی خوب و معنوی‌ای داشته باشیم😍" حمید خندید و گفت: "با این‌حال حقوقمو بهتون میگم تا شما باز فکراتون رو بکنین؛ ماهی ششصد و پنجاه هزار تومن چیزیه که دست ما رو مےگیره." زیاد برایم مهم نبود. فقط برای اینکه جو صحبت‌هایمان از این حالت جدی و رسمی خارج بشود، پرسیدم: "اون وقت چه‌قدر پس‌انداز دارین؟" گفت: "چیز زیادی نیست، حدود شش میلیون تومن." پرسیدم: "شما با شش میلیون تومن میخوای زن بگیری؟!" درحالی‌که مےخندید، سرش را پایین انداخت و گفت: "با توکل به خدا همه‌چی جور میشه😄" بعد ادامه داد: "بعضی شبها هیئت میرم، امکان داره دیر بیام." گفتم: "اشکال نداره، هیئت رو مےتونین برین، ولی شب هرجا هستین برگردین خونه؛ حتی شده نصفه شب." قبل از شروع صحبت‌مان، اصلا فکر نمےکردم موضوع این همه جدی پیش برود.😬 هرچیزی که حمید مےگفت مورد تایید من بود و هرچیزی که من مےگفتم حمید تایید مےکرد😑 پیش خودم گفتم: "این‌طوری که نمیشه!😶 باید یه ایرادی بگیرم حمید بره. با این وضع که داره پیش میره، باید دستی‌دستی دنبال لباس عروس باشم!🤭" به ذهنم خطور کرد از لباس پوشیدنش ایراد بگیرم، ولی چیزی برای گفتن نداشتم. تا خواستم خرده بگیرم، ته دلم گفتم: "خب فرزانه! تو که همین مدلی دوست داری." نگاهم به موهایش افتاد که به یک طرف شانه کرده بود، خواستم ایراد بگیرم، ولی باز دلم راضی نشد، چون خودم را خوب مےشناختم؛ این سادگےها برایم دوست داشتنی بود.😅 وقتی از حمید نتوانستم موردی به عنوان بهانه پیدا کنم، سراغ خودم رفتم. سعی کردم از خودم یک غول بےشاخ و دم درست کنم که حمید کلا از خواستگاری من پشیمان شود،😈 برای همین گفتم...
15.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای اینکه پزشکیان را بشناسید باید روحانی رو بشناسید روحانی در سفر به یزد چه خبری را شنید که از روی عصبانیت هر آن چه خواست بر زبان آورد زیادی گوش بدید خیلی عالیه کلمه زم رو زن نشنوید روح الله زم بشنوید بالای ۲۰۰ نفر از سران دولت روحانی از نفوذی ها شناسایی شدند و از بازجویی‌های زم ، دانیال زاده در اومد ببینید کیست؟ و روحانی داشت سخنرانی می کرد که بهش خبر دادند که دانیال زاده دستگیر شد و روحانی عصبانی شد بنویسم فایده نداره ، گوش کنید -ضروری
ابراهیم بن مالک اشتر .mp3
زمان: حجم: 1.23M
📣پیام نخعی از دل تاریخ به هواداران و : هر ندائی که بوی دوئیت دهد حیلت دشمن است #سعید_جلیلی
🗓فردا دوشنبه ۱۱ تیرماه روز 😍 1⃣ روز عید بزرگ مباهله 2⃣ سالروز بخشش انگشتر در رکوع و نزول آیه ولایت "انما ولیکم.. "(آیه 55 سوره مائده) 3⃣ سالروز نزول آیه تطهیر و صدور حدیث شریف کساء در جریان مباهله 4⃣ سالروز نزول سوره مبارکه انسان (هل اتی) در شان پنج تن آل عبا علیهم السلام میباشد. 🌹 این روز... ۱- غسل ۲- دو رکعت نماز مثل نماز عید غدیر ۳- خواندن دعای مباهله ۴- هفتاد بار استغفار ۵- صدقه دادن ۶- زیارت امیرالمومنین ۷- زیارت جامعه کبیره که از همه مناسب‌تر است.... التماس دعای فرج🤲🏻 منت بزرگی‌ست ما را هم دعا کنید🙏🏻 ‌"♥️"ᴊᴏɪɴ↴ ➜ @Dokhtarann_mahdavi