eitaa logo
دختران نظامی
605 دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
6هزار ویدیو
146 فایل
بسم‌رب‌الشہید ‌مشخصات کانال و‌قسم‌بہ‌خستگے‌چشمانت! ‌ ‌شروع‌خادمے:1400/11/4 پایان‌خادمۍ: انشاءالله‌شہادٺ _‌کپے؟! ‌ +صلوات‌یادت‌نره‌مؤمن:) برای حرفای قشنگتون... :) https://daigo.ir/secret/6203690599
مشاهده در ایتا
دانلود
38.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 آیا وکیلم؟! 📌 ویدیویی از جنس وکالت 😃 کلیک کن نترس👇 🆔 @binaasho
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از اسارت دنیـا آزاد مے‌شوے‌، وقتے‌ اسـیر نگاه شهــدا شوے‌...❤️
هَمـیشِـہ‌مۍگُـفـت:☁️ بَـرٰاۍاینڪِہ‌گِـره‌مُحَـبَـت‌مـٰا، بَـرٰاۍهَمـیشِـہ‌مُحڪَـم‌بِشـہ‌ بـٰایَـددَرحَـق‌هَـم‌دیگِـہ‌دُعـٰاڪُنیـم..! شَهـید‌عَبـٰاس‌دٰانِشگَـر✨•• 🌿¦
همــه‌چیـز‌تحـت‌ فـرمان‌خـداست حتـی‌مذهبــی‌ بودن‌تـو'!....👌🏻 😎
- از خدابخواهـید مادررخت‌خواب‌نمیریم بہ‌یقین‌رسیدھ‌ایم‌مرگۍ بهترازشهادت‌نیست!◖ 😎
آرمان جان سلام. بی مقدمه می گویم؛امشب شب جمع‌ست.تو و بقیه شهدا کربلایید.شما در آغوش حسین، جان دادید.زیبا نیست؟ پس دعا کنید،ما هم به خدا،شما و حسین(ع) برسیم.دعا کنید.شما که در محضر خدا روزی می‌خورید.شما که پیش امام حسین هستید.به او بگویید گوشه چشمی،نظری به ما بکند.که اگر او بخواهد از گناهکاران هم شهید میسازد.
قلبِ‌ مَن . . . جـٰایگاه همیشگـے توست! :)♥️ _
اولیــن بار ڪہ با هــم بیــرون رفتیم، گلزار شهــدا بود؛ پنــج نفر بودیم... همینجور ڪہ بہ قبــور مطهــر شهــدا سر میزدیــم بہ مزار شهیــد نیرے‌ رسیدیم. یڪے‌ اومد گفت یڪے‌ از شمــا روضہ بخونہ، همہ ما بهانہ‌اے‌ آوردیم ڪہ روضہ نخونیم امــا آرمــان داوطلب شد. ازش پرسیدیم چہ روضہ‌اے‌میخونے‌!؟ گفت: روضہ خــانم حضرت رقیــه سلام الله علیها خیــلے‌ حضــرت رقیــہ رو دوست داشت 🌷بہ روایت دوست شهیــد🌷
💞 💞 . قسمت . . با بغض یه نگاه به آقا سید کردم و اونم آروم سرشو بالا آورد سکوت عجیبی جمع رو فرا گرفته بود در بود ولی من کردم . ❤️(در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن/شرط اول قدم آن است که مجنون باشی)❤️ . یه لحظه باز با سید چشم تو چشم شدم . چشمامو آروم به نشونه تایید بستم و باز کردم که یعنی من راضیم لبخند کمرنگی توی صورت سید پیدا شد فهمیدم اونم مشکلی نداره . همون دقیقه سید روکرد به بابام و گفت _پس اگه اجازه بدید ما بریم اتاق حرفامونو بزنیم . همه شوکه شدن... این حرف یعنی که آقا سید شرطها رو قبول کرده. . بابام رو کرد سمت من و پرسید: _دخترم تو نظرت چیه؟! . هیچی نگفتم و فقط سرم رو پایین انداختم . که مادر سید گفت _خوب پس به سلامتی فک کنم مبارکه . بابام هم گفت: _گفتم که عمق فاجعه بیشتر از این حرفهاست . مامانم اتاق رو به زهرا نشون داد و زهرا هم آروم ویلچر سید رو به سمت اتاق هل داد...منم پشت سرشون رفتم . وارد اتاق که شدیم زهرا گفت: _خب ریحانه خانم اینم آقا سید ما...نه چک زدیم نه چونه بالاخره اومد توی اتاق شما . یه لبخند ریزی زدم و سید با یه چشم غره زهرا رو نگاه کرد و گفت _خوب زهرا خانم فک کنم دیگه شما بیرون باشین بهتره . _بله بله...یادم نبود دوتا گل نوشکفته حرفهای خصوصی دارن . -لا اله الاالله . -باشه بابا الان میرم بیرون...خوب حرفاتونو بزنینا...جایی هم کمک خواستین صدام بزنین تقلب برسونم? و زهرا بیرون رفت . هم من سرم پایین بود هم آقا سید . آروم با صدای گرفته و ضعیفم گفتم: -آقا سید خیلی معذرت میخوام ازتون به خاطر رفتار پدرم . -خواهش میکنم ریحانه خانم..این چه حرفیه... بالاخره پدرن و نگران شما ...انشاالله که همه چیز درست میشه...فقط الان که از دستشون دلخورید مواظب باشین حرفی نزنین که دلش بشکنه و احترامشون حفظ نشه... . -نمیدونم چی بگم .راستیتش فکر میکردم از وقتی که دیگه به قول خودم به خدا نزدیک شدم باید دیگه دنیام قشنگ و راحت میشد ولی هر روز تر از دیروز شد . آقا سید یه لبخند آرامش بخشی زد و سرش رو پایین انداخت و شروع کرد به بازی کردن با تسبیح قشنگ عقیقش و آروم این بیت رو خوند : _(پاکان زجور فلک بیشتر کشند/گندم چو پاک گشت خورد زخم آسیاب) ریحانه خانم نگران نباشین...شما با خدا باشین خدا هم همیشه با شماست...اگه گاهی هم میکنه به خاطر اینه که ببینه حواستون بهش هست..میخواد ببینه واقعا دوستش دارین یا فقط ادعایین...مطمئن باشین اگه بهش ثابت بشه دوستش دارین یه کاری میکنه که صد برابر شیرین‌تر از قبل هست . حرفهاش بهش آرامش میداد...نمیدونستم چی بگم..فقط گوش میکردم. . . ادامه دارد...