eitaa logo
- دُخترحاجی .
3.9هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
3هزار ویدیو
58 فایل
- بِنام‌نامی‌ِاللّٰھ - وَقف‌ اکیپِ حاجۍ ¹⁴⁰¹.¹⁰.¹⁴ حزبُ اللّٰهی بودَن را با هَمه تراژدی هایش دوست دارم ؛ [ ما صدای ِ کُل ایرانیم ! ] - نیازهاتون : @tab_dokhtarhaaj .
مشاهده در ایتا
دانلود
مردم‌هروقت‌کارتون‌جایی‌گیر‌کرد امام زمانتون‌روصدا کنیدیاخودش‌میاد، یایکی‌رومیفرسته‌که‌کارتون‌روراه‌بندازه (:🌙 'شهیدتورجی‌زاده'
اگر حاج قاسم شهید نشده بودند الان درجه ارتشبد رو گرفته بودند:)) 💔
چیزی نمیخام غیر از این .. پای ِ پیاده اربعین :]
مصطفی میگفت : - اخم کردن توی ِ محیطی که پر از نامحرمه خیلی هم خوبه !
براےلبخند‌امام‌زمان! براےرضایت‌خدا؛ براےشفاعت‌حضرت‌زهرا! فقط‌باید‌یک‌چیز‌رو‌حفظ‌کرد؛ اونم‌فقط‌حجابِ🦋:)))!
اربعین هیچ چیزش قطعی نیست نه رفتن اونی که میخواد بره نه نرفتن اونی که نمیتونه بره تا یار که راخواهد ...
خاكستروجودمراگردهند‌به‌‌باد  ازاشتياق‌‌روبه‌‌سوی‌كربلا‌کند..
دست این نوکر رو سیاﻫ را بگیر .. خیلے پریشانم آقاے من ؛ خیلے پریشانم .
اے ماه شب هاے دلتنگے ام .. سلام من را به اربابم برسان 💔
ڪلام‌رهبر‌؎: شهدا؎مدافع‌حرم‌اگرنبودند مابایدحالاباعناصرفتنہ‌گرخبیثِ دشمن‌اهل‌بیت‌و‌دشمن‌مردم‌شیعہ درشهرها؎ایران‌میجنگیدیم!🍂✨ ‌
از‌بهر‌فراقت‌به‌ڪجا‌سر‌بزنم . . شوق‌دیدار‌تو‌دارم،‌به‌ڪجا‌پر‌بزنم؟! ‌
گاهی‌دلم‌درشهر...! تنگ‌همانیست‌،که‌نیست...) !
- دُخترحاجی .
_خداحافظ ... آنائل بدون دلیل با من تماس گرفته بود و گرم صحبت کرده بود و میخواست بیاید خانه ام.میدان
پارت ۳۱ به جز چند کتاب فلسفه غرب همه کتاب هارا جمع کردم ، دردسری داشت جمع کردن و جا دادنشان بین کابینت ها و پشت کمد. چند کتاب دانشگاهی را روی مبل گذاشتم و لپ تاپ را هم روی صفحه نیمه برنامه نویسی شده باز کردم . مانده بود کلت را جا ساز کنم . به سختی کلت را روی لباسم نصب کردم و مطمئن شدم که به چشم نمی آید . یا شناسایی شده بودم و برای قتلم می آمد . یا می آمد که از سلامتم مطمئن شود و دلیل سوم که مسخره ترین حالت به نظر می‌رسید این بود که به خاطر احساس صمیمیتی که داشت ، میخواست پا به خانه ام بگذارد . برای هر سه حالت آماده بودم . نزدیک غروب بود که زنگ خانه به صدا در آمد. آنائل بود که با یک دسته گل بیرون ایستاده بود . مثل همه مهمانی های کوچک با کلی تعارف وارد خانه شد و روی مبل کنار کتاب ها نشست . +چیکار میکردی ؟ _دارم یه صفحه رو برنامه نویسی میکنم . +اووووو چند دقیقه ای بیشتر ننشسته بود که بلند شد و چرخی در خانه زد . زیر چشمی مراقبش بودم اما کاری نمیکردم که حساسیتش برانگیخته شود . مطمئن شده بودم که آمده تا زندگی ام را برسی کند . سرش را از اتاق بیرون آورد و صدایش را بلند کرد +راحیل، تنهایی زندگی میکنی؟ _آره ، معلوم نیس؟ +تنهایی اذیتت نمیکنه ؟ _ فرقی برام نداره . از اتاق به طرف من که در آشپزخانه بودم آمد . +آشپزی ام بلدی؟ آفرین _مجبورم ، تنهایی زندگی کردن اینا رو هم داره . تا دو ساعت بعد همان طور در خانه چرخید و حرف زد و پرسید و پرسید و پرسید.. دست آخر با هم شام خوردیم و رفت . رفتنش معادل بود با شروع شدن کار من ، ریز و درشت خانه را برسی کردم که از نبود میکروفون و دوربین و هیچ وسیله دیگری مطمئن شوم . هیچ چیز نبود و انگار فقط آماده بود سر کشی ! مطمئن بودم که تا دو روز دیگر تماس می‌گیرد و جواب آزمون را می‌گوید . همان طور هم شد و دو روز بعد خبر قبولی ام را داد . انگار که دنیا را به من داده بودند ، با قبولی در آموزشگاه نصف مسیر را رفته بودم و نیم دیگر مانده بود . تنها کسی که می‌توانستم خوشحالی ام را با او درمیان بگذارم عمو محمد بود . آن هم با چند کلمه کوتاه ( آزمون. ت.م. برسی. قبولی.) حالا باید راه را برای مرحله دوم برسی میکردم . سر رسیدم را برداشتم و مثل اکثر اوقات ، خط حرکتم را روی آن مشخص کردم . چطور باید شروع میکردم و خیلی زود خودم را به ملکه ماری نزدیک میکردم . تا کجا پیش میرفتم و ... همه چیز را نوشتم ‌. این کار همیشه کمکم می‌کرد تا راحت تر مسیر را بروم . اما به قول بانو حنانه عراقی ، همیشه برای یک نیرو چریک امنیتی ، شرایطی پیش می آید که باید همه برنامه ریزی ها را دور بریزد و در لحظه تصمیم بگیرد . کامپیوتر به صدا در آمد . ایمیلی دریافت کرده بودم ، اما نمیدانستم شخص مجهول چه کسی است . اطلاعاتش را چک کردم ، دانشجو رشته کامپیوتر ، که یک مقاله در مورد ابر کامپیوتر ها برایم ارسال کرده بود . خط اول مقاله را خواندم . از همان خط اول برایم مشخص بود که شخص مجهول عمو محمد است و با یک حساب جعلی ایمیل فرستاده. شروع کردم به خواندن متن مقاله ، متن به طور ماهرانه ای کد گذاری شده بود ، تا نیمه های شب طول کشید متن را بخوانم و رمز گشایی کنم . ماموریت شارلوت و ماری ، جاسوسی اطلاعات نظامی ، سیاسی ، اقتصادی و علمی کشور، ضربه زدن به پیشرفت هایی مثل آزمایشگاه های پیشرفته و رآکتور های هسته ای و ... ، و ترور شخصیت های نظامی و نیرو های مومن انقلابی بود . هنوز کارشان را به طور کامل شروع نکرده بودند و فعلا در حال تیم سازی بودند ، و وقت خوبی بود که من هم وارد حلقه های اصلی تیمشان بشوم . از سمتی دیگر ، شارلوت و ماری برای رسیدن به اهدافشان با مواردی رو به رو بودند و بعضی از قسمت های ماموریتشان را حتی با قوی ترین تیم هم نمی‌توانستند پیش ببرند ، و همین نکته باعث می‌شد که روی بعضی از مسئولین کشور که دنبال تابعیت کشور های دیگر یا به اصطلاح غربگدا(!)بودند، یا مسئولینی که فرزندان و خانواده هایشان خارج از کشور بودند، سرمایه گذاری کنند ! هنوز هم درک نمیکنم چرا کسانی که هیچ تعلقی به کشور و مردمشان ندارند و تنها راه نجات را در نابودی کشورشان می‌دادند، یا کسانی که تابعیت کشور های دیگر را دارند و قسم خورده اند که به جز منافع آن کشور کاری نکنند باید مسئولین این کشور باشند ! اطلاعاتی که نیاز بود من بدانم همین ها بود و چند دستور هم دریافت کرده بودم. من همچنان باید برای رساندن خبر ها از کد مورس استفاده میکردم تا وقتی که شرایط کمی آرام شود و یک نوکیا ۰۰۱۱ به دستم برسد . در آخر هم باید بعد از برسی ایمیل با یک نقطه جواب میدادم ، تا حساب کاربری و ایمیل ها حذف شود . سر که بلند کردم ساعت حدودا ۳ نیمه شب بود ، یک لحظه از ذهنم گذشت که شاید بعد از این فرصت نکنم راحت نماز بخوانم . بی‌اختیار بلند شدم و وضو گرفتم و سر سجاده ام نشستم...
نمیدونن 🫀 آغاز زندگیه
شَـبتون‌مَہدوے🌙♥️
نمیتونم توضیح بدم چِمِه‍ یعنی نمیدونم چِمِه‍ ولی میدونم برم کربلا خوب میشم 🌱
‍ب‍‍خ‍‍ن‍دد‍ن‍‍ی‍ا ارز‍ش ‍ن‍اࢪاح‍‍ت‍‍ی‍ ‍ه‍ا‍ت‍و ‍ن‍دار‍ه‍🌿🖇ツ↶
کربلا‌باشی‌بارونم‌بیاد‌چی‌قشنگ‌تر‌از‌این؟:)🤍🌱
تا کربُ‌بَلا هست ، زمین را عشق است! آه دلِ همواره ِ غمین را عشق است ؛ هر چند که هیچ است همهٔ ارزش ِ ما . . مجنونِ حسینیم ، همین را عشق است .
_
- دُخترحاجی .
_
اربعین‌پای‌پیاده‌گر‌نباشم‌درمسیرکربلا .. در‌میان‌ازدحام‌شهر،‌انگاری‌که‌تنها‌مانده‌ام💔!'(:
_
- دُخترحاجی .
_
مداح‌و‌سخنران‌و‌چای‌ریز‌ .. کار‌ما،دراین‌خانه‌نوکریست(:"
سانروف های حرم سید الشهدا رو دیدین؟ :)💙