eitaa logo
رمان دوستی دردسرساز
851 دنبال‌کننده
164 عکس
1 ویدیو
0 فایل
پارت گزاری هر روز ساعت ۰۰∶٢۰ رمان دوم:#خانــ•°ـزاده 🆔: @khan_zadeh چالش داریم شرکت کنید توضیحات بیشتر ♥️👇 Dostan: @etlae_chanel
مشاهده در ایتا
دانلود
نفس توی سینم گره خورد. سرم و توی سینش فرو بردم و عطر مردنش و عمیق نفس کشیدم. دستاش دورم محکم شد...اشکم دراومد.من نمیخواستم ازش جدا بشم...من فقط میخواستم باهاش بمونم.برای همیشه غلط کردم که گفتم همه مردا مثل همن.اون خوب بود خیلی هم خوب بود. نمیدونم تا چه مدت توی بغلش بودم که ازم فاصله گرفت. چشمم به پیرهن سفیدش افتاد.رد نگاهم و دنبال کرد و بادیدن پیرهنش حصمانه گفت -حالا چجوری برگردم شرکت؟ خیره و مظلومانه نگاهش کردم که گفت -هرچی رنگ و لعاب بود مالیدی به پیرهنم. اشکام و پاک کردم و گفتم -بهتر...امثال اون کفتار ها بفهمن صاحاب داری و دندون تیز نکنن برات با نگاه معناداری گف -اگه پیرهنم و دربیارم چی؟ -همون طور که حلقتو دراوردی؟من هیچ وقت حلقمو درنیاوردم. با حسادت گفتم -تا وقتی من زنتم باید همه بفهمن اینو که هنوز طلاقم ندادی.هروقت طلاقم دادی اونوقت برو با...نرو...اونوقتم نرو با کسی.صبر کن یکی پیداشه که لیاقتت رو داشته باشه...یکی که دوستت داشته باشه اما نه مثل من خرکی...فعلا نه ها...فعلا شوهر منی.بدای بعدا میگم مثلا ده سال بعد شایدم بیست سال بعد...