من قصد لاس زدن با اونو نداشتم امیر قسم میخورم. این عکسا رو خودتم میدونی کی و براچی فرستاده رو باور نکن
خیره نگاهم کرد. امید داشتم حرفامو باور کرده باشه اما با همون لحنش گفت:
تو از اولش هم همین ادم بودی... من نخواستم باور کنم.
لب باز کردم اما نموند تا توضیح بشنوه و از خونه بیرون زد.
با عصبانیت داد زدم ک همونجا سر خوردم و چنگی ب موهام زدم
حتی نموند تا جوابی بشنوه... اما من بهت ثابت میکنم امیر...اینبار تقصیر من نبود****
دقیقا یک هفته بود پاش و تو این خونه نذاشته بود.
هزار بار بهش زنگ زدم و اون فقط یه جواب بهم داد اینکه دیگ خونه نمیاد و جدا زندگی میکنه هفته بعد هم برمیگرده ترکیه و تا چند ماه نمیاد.
شب و روز کارم شده بود فکر کردن...نخواستم ب سام زنگ بزنم اما به بقیه بچه ها زنگ زدم ک هیچ کدوم جواب درستی بهم ندادن.
طبق معمول روزها خودم رو با دیدن فیلم هاش سرگرم کرده بودم ک صدای باز شدن در اومد
خوشحال از جا پریدم.بعد از یک هفته دیدمش به سمتش دویدم و گفتم:
بالاخره اومدی
سر تکون داد و گفت:
اومدم باهات حرف بزنم
سرتا پاش رو با لذت از نظر گذروندم نمیتونستم به خودم دروغ بگم تا سر حد مرگ دلتنگش بودم
روی مبل نشست و گفت:
زیاد وقت ندارم بیا بشین
سر تکون دادم و کنارش نشستم
بدون اینکه ب صورتم نگاه کنه گفت:
_میخواستم همه چیز و از طریق وکیل حل کنم اما لازم دونستم یه سری چیزا رو خودم بهت بگم
_چه چیزایی؟
🎭 #دوستی دردسرساز
📜 #پارت146
═◦∞☆ #بزن_رو_پیوستن ☆∞◦═
👄『 @dosti_roman ...』💋
جدی گفت
_میخوام طلاقت بدم.برات خونه میگیرم.که مجبور نباشی با پدر و ماردت زندگی کنی.هرماه ب اندازه ای ک لازم داری توی کارتت واریز میکنم اما دیگه نمیخوام رد پات توی خونم باشه.
نفسم حبس شد...طلاق نه...نه الا ک من دست از انتقام کشیده بودم...نه الان ک من تا این حد عاشقش شده بودم
ادامه داد
_دلم نمیخواست اینطوری تموم بشه.با وجود تموم کارایی که کردی من ی قلب پاک ازت دیدم ترنج.فکر میکردم تو اون دختر بدی نبودی که نشون میدادی _ منتظر بودم تا اتیش انتقامت خاموش بشه اما انگار اشتباه میکردم
دستم مشت شد و با حرص گفتم:
_تو حتی نمیخوای ب حرفم گوش بدی
دستش و روی پاهاش بند کرد و بلند شد و گفت:
_چیزی برای توضیح نیستــ.تو راه تو انتخاب کردی
خواست بره پریدم جلوش
_چرا نمیخوای بفهمی.قبول اون روز خریت کردم اعصابم خورد شد ازش خواستم منو تا داروخونه برسونه اما بخدا به روش یه لبخندم نزدم اون بی هوا منو...
_داروخونه؟
رنگ از رخم پرید...لعنتی باز نفهمیدم چی از دهنم در اومد
نمیدونم چیشدکه اون لحظه فقط با فکر نگه داشتن امیر از دهنم بیرون پرید:
_حامله م...
مات و مهبوت نگاهم کرد...به جهنم ک اون خوبه و من ی دروغ گوی عوضی...من دوستش داشتم...نمیخواستم طلاق بگیرم
جلو رفتم ک دستش رو گرفتم و روی شکمم گذاشتم
_اگه میخوای طلاقم بدی یا باید این بچه رو بکشی...یا باید صبر کنی ب دنیا بیاد...
🎭 #دوستی دردسرساز
📜 #پارت147
═◦∞☆ #بزن_رو_پیوستن ☆∞◦═
👄『 @dosti_roman ...』💋
لب هاش تکون خورد و گفت
_بخاطر اون شب
سر تکون دادم...دو دکمه ی بالای پیرهنش رو باز کرد و لبخند محوی روی لبش نقش بست.
از خودم متنفر شدم اینطوری بهش دروغ گفتم
نگاه به شکمم انداخت و گفت
_بابا میشم
لبم و محکم گاز گرفتم دستش و روی شکمم گذاشت...لمسش کرد و گفت
_بچه من اینجاست
نگام کرد و پرسید
_چرا نگفتی؟
با لبخند کم جونی جواب دادم
_هرچقدر بهت زنگ زدم جواب ندادی
ضربه ای ب پیشونیش زد و گفت
_لعنت به من که یه زن حامله رو تنها گذاشتم
مثل سگ پشیمون شدم
لب هام تکون خورد تا بگم دروغ گفتم اما چهره بشاشش اجازه نداد
خودم رو تو بغلش انداختم و گفتم:
_دیگه تنهام نزار
دستاش دورم پیچید و گفت
_دیگه تنهات نمیزارم.قول میدم
_امیر منو ببخش
سکوت کرد و با تاخیر گفت
_الان باید فقط به بچمون فکر میکنیم
سرم و بالا گرفتم و گفتم
_ببین هوا برت نداره...اگه واست توضیح میدم به خاطره که دلم میخواد...اما من اون روز پوریا رو...
انگشتش و روی لبم گذاشت و مانع شد
دیگه حرفش رو نزن هربار با تصورش حس یه بی غیرت عوضی و دارم که نمیتونه زنش رو رام کنه و یه حروم لقمه راحت لبش و لمس میکنه
🎭 #دوستی دردسرساز
📜 #پارت148
═◦∞☆ #بزن_رو_پیوستن ☆∞◦═
👄『 @dosti_roman ...』💋
سکوت کردم... جلو اومد و اروم به سمت مبل هدایتم کرد
من روی مبل نشستم و اون جلوم زانو زد
دستم و گرفت و خیره به شکمم گفت
_دکتر رفتی
سری به علامت نه تکون دادم که گفت
_یه دکتر خوب پیدا میکنم فردا برای معاینه بریم.
شروع شد یه دروغ هزار تا دروغ دیگه با خودش میاره. با لبخند مصنوعی گفتم
_یکی از دوستام موقع بارداریش پیش یه دکتر خوب میرفت شماره ش و ازش میگیرم
سری تکون داد و خواست بلند بشه که اجازه ندادم برای اولین بار از ته دل دعا کردم کاش باردار بشم. با اینکه از بچه خوشم نمیاد اما حفظ امیر برام مهم ترین چیز بود.
منتظر نگاهم کرد اما باز هم من بزدل هر چ قدر دل دل زدم نتونستم حقیقت و بهش بگم
خواستم دستش و رها کنم که اجازه نداد .خودش رو بالا کشید و سرش رو کنار گوشم نگه داشت و اورم پج زد
_تا ب دنیا اومدن بچه همه چیز رو فراموش میکنم اما هیچی تموم نشده ترنج
من دیگه توررو تو زندگیم نمیخوام...
اون بچه رو که به دنیا اوردی قبل از اینکه فیلم و عکسات و ببرم پیش پلیس تا سنگسارت کنن خودت از زندگیم میری بیرون و هرگز سراغ من و اون بچه رو نمیگیری تو نمیتونی یه مادر خوب باشی... همون طوری که نتونستی یه زن خوب باشی...
🎭 #دوستی دردسرساز
📜 #پارت149
═◦∞☆ #بزن_رو_پیوستن ☆∞◦═
👄『 @dosti_roman ...』💋
ازم که فاصله گرفت نفس عمیقی کشیدم.حالم از زنای زرزرو بهم میخورد و حالا خودم باهر حرف امیر بغض میکردم.
به اشپز خونه رفت و گفت
_ببینم چیزی هوس کردی؟
اروم جواب دادم
نه ... ولی برو تحقیق کن مگ نمیدونی زنای حامله دل نازکن؟
نباید دلشون و بشکونی؟ از افسردگی بعد زایمان خبر داری؟ از تاثیرات روخی که مادر میتونه روی بچه بزاره خبر داری؟ توهم لیاقت بچه دار شدنو نداری امیر من این بچه رو ...
صدای دادش حرفم و قطع کرد
_اگه میخوای زنده زنده خاکت کنم برو سقطش کن.من اون بچه رو میخوام اصلا واسه همین باهات خوابیدم.عمدا کردم ک حامله بشی وگرنه فکر کردی عاشق یه زنی میشم که همه مالیدنش
فکم قفل کرد.این روانی ادم بود که من عاشقش بشم؟به سمت اتاقم رفتم و درو محکم کوبیدم به هم.سرمو بین بالش فرو بردم و اشک ریختم
حقته ترنج.اون موقع که جلوی چشمش با سام و پوریا لاس زدی حالا توقع نداشته باش حرفتو باور کنه عوضی تو هنوزم بهش دروغ میگی تو هنوزم...
نمیدونم چه قدر خودمو سرزنش کردم و اشک ریختم فقط میدونم مدت زیادی گذشت تا اینکه دستی لای موهام احساس کردم و صدای مردونه ای که با جدیت گفت
_گریه نکن
🎭 #دوستی دردسرساز
📜 #پارت150
═◦∞☆ #بزن_رو_پیوستن ☆∞◦═
👄『 @dosti_roman ...』💋