eitaa logo
رمان دوستی دردسرساز
851 دنبال‌کننده
164 عکس
1 ویدیو
0 فایل
پارت گزاری هر روز ساعت ۰۰∶٢۰ رمان دوم:#خانــ•°ـزاده 🆔: @khan_zadeh چالش داریم شرکت کنید توضیحات بیشتر ♥️👇 Dostan: @etlae_chanel
مشاهده در ایتا
دانلود
بر خلاف تصورم که فکر میکردم مثل سری قبل گم و گور میشه اما ساعت هشت صبح بود که در با کلید باز شد. بدون اینکه از جام تکون بخورم پتو رو روی سرم کشیدم صدای باز شدن در اتاق اومد. از صدای پاش فهمیدم که از توی کمد یه چیزی برداشت و انگار رفت دوش بگیره . سرم و بلند کردم و یه نگاه به حرص به در حموم انداختم. دوباره ملافه رو روی سرم کشیدم . از وقتی رفته بود برای یک دقیقه هم پلک روی هم نذاشته بودم و لعنت به من که با وجود سیلی که خوردم باز نگرانشم. کلافه بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم هنوز پیرهن امیر تنم بود و قصد نداشتم در بیارمش به آشپزخانه رفتم و میز صبحانه رو چیدم. ده دقیقه بعد با حوله دور کمرش به آشپزخونه اومد و طوری که انگار من وجود ندارم از کنارم گذشت و در یخچال و باز کرد . در یخچال و بست و خواست برگرده که جلوش ایستادم و گفتم -منو نگاه کن. نگاهم کرد... از سردی چشماش تنم لرزید . دست و پام رو گم کردم اما خودم و نباختم و گفتم -من اگه دروغ گفتم فقط به خاطر.... وسط حرفم پرید -بسه... حالم دیگه داره از تو و نقشه ها و دروغات بهم میخوره. 🎭 دردسرساز 📜 ═◦∞☆ ☆∞◦═ 👄『 @dosti_roman ...』💋
جا خوردم از لحنش و اون ادامه داد. -انتقامت گرفتی اگه دنبال اینی دارم میگم بهت . کم آوردم جلوت ضعف کردم جلو دلبریات... اما تموم شد دیگه.... دیگه گول خودت و حرفات و نمیخورم دیگه نمیخوامت تو زندگیم. بغ کرده گفتم: -میخوای طلاقم بدی ؟ سر تکون داد - درخواست شو که از قبل داده بودم .تو اولین جلسه تمومش میکنیم. بر به انتقامت برس با هر کی میخوای لاس بزن هرشب با یکی باش... دیگه واسم مهم نیستی ترنج . حرفاش و با بی رحمی تمام نثارم کرد و جلوی چشمای اشکیم به اتاق رفت و در و کوبوند. همون جا سر خوردم و‌سرم بین دستام گرفتم . *** سام یک ریز حرف میزد و من تمام چشمم دنبال امیر بود که توی اتاق پشت میزش نشسته بود. قرار بود یک ماه دیگه دوباره به ترکیه برن و امیر تا اون موقعه حتما طلاقم داده بود و از همه بدتر اینکه الی هم به اون سفر می رفت. شفته خانم دوباره برگشته بود و حالا هم داشت جلوی دوربین ژست می گرفت. کار خود عوضیش بود اگه تا الان شک‌ داشتم با پوزخند های امروزش مطمئن شدم. کلافه پوفی کردم و گفتم -منم میخوام بیام ترکیه. کلافه گفت -یه ساعته دارم روضه میخونم برات ؟ پروژه ی لوازم آرایشی که تو توش کار کردی تموم شر رفت الی هم که برگشته امیر هم مخالفت صد در صد با کار توعه‌... فعلا مدل برند الیسا الیه .... دستم و مشت کردم و چشمم به خود نحسش افتاد که به سمت اتاق و امیر رفت و جلوی چشم من در اتاق و بست 🎭 دردسرساز 📜 ═◦∞☆ ☆∞◦═ 👄『 @dosti_roman ...』💋
آتیش گرفتم با کارش و خواستم به اون سمت برم که سام جلوم و گرفت و گفت -به خاطر قضیه ی اون شبه که امیر انقدر عصبیه؟ اروم گفتم -نه -اها پس یه جای دیگه آتیش سوزوندی که توپش انقدر پره. تعریف کن ببینم . با فکی قفل شده گفتم -فعلا هیچی نمیدونم جز اینکه میخوام اون دختره ی عوضی و با دستای خودم خفش کنم. تا بخواد حرفی بزنه به سمت اتاقش دویدم و درو باز کردم . اون آویزن دستش رو روی میز گذاشته بود و خم شده بود و کنار گوش امیر وز میزد. با ورود من سر جفتشون به سمتم چرخید و الی با پوزخند گفت -به تو در زدن یاد ندادن؟ به سمتش رفتم و گفتم -نه یاد ندادن... به تو چی؟ یاد ندادن آویزون شوهر مردم نشی؟ با همون پوزخند گفت -شوهر مردم؟ مردی که با تهدید بشینه پای سفره عقد شوهر محسوب نمیشه گلم. خون جلوی چشمم و گرفت . به سمتم حمله حمله کردم که صاف ایستاد. کوبوندمش به دیوار و موهاش و توی مشتم گرفتم و غریدم -ببین هرزه ... من نه بی دست و پام نه بی زبون .... من شوهرم و دو دستی تحویل یه زن جنده پولی نمیدم. 🎭 دردسرساز 📜 ═◦∞☆ ☆∞◦═ 👄『 @dosti_roman ...』💋
بازوم کشیده شد و پشت بندش صدای عصبی امیر اومد -چه خبرته ترنج؟ به خودت بیا. برگشتم و با خشم گفتم -باز میخوای حرفای اینو باور کنی امیر؟ سرد نگاهم کرد و گفت -سام... ترنج و ببر بیرون از اتاق. نگاه بدی به سام انداختم که اگه یک قدم جلو بیاد می کشمش... با حرص به طرف الی برگشتم ک گفتم -گمشو بیرون... ابرو بالا انداخت و گفت -داشتیم کار می کردیم عزیزم . به نظرم مسائل شخصی تون و توی خونه حل کنید . البته شنیدم امیر پا توی اون خونه نمیذاره. فکم قفل کرد و خواستم حمله کنم به سمتش که امیر دست دور شکمم انداخت. با این وجود داد زدم -می کشمت من کثافط... یه بار چهره کثیفتو رو کردم بازم میکنم . بارزم نشونت میدم پوزخندش روی اعصابم بود . امیر لبش و به گوشم چسبوند و پچ زد -بخوای به این آبروزی ادامه بدی برات بد میشه ترنج. برگشتم و محکم کوبیدم تخت سینش که یک قدم عقب رفت . بی توجه به تهدیدش داد زدم -آبرو ریزی میکنم ... آبرویی هم گذاشتی مگه؟ کل دنیا فهمیدن این دختر خیانت کاره تو هنوز داری باهاش می پری؟ نگاهی به اطراف و کارکنای فضولی که به اتاق سرک می کشیدن انداخت و گفت -ما فقط کار می کنیم. -آها ... منو از کار بر کنار کن که این بیاد جام آره؟ الی گفت -عزیزم اینکه یه بار باهاشون کار کردی دلیل نمیشه همیشه بخوانت من هفت ساله به طور جدی توی این حرفه م. پوزخندی زدم و گفتم -هه ... واسه چی؟ واسه اندام نی قیلونت یا قیافه عملیت؟ 🎭 دردسرساز 📜 ═◦∞☆ ☆∞◦═ 👄『 @dosti_roman ...』💋
عصبانی شد و گفت -حدت و بدون خواستم نشونش بدم حد و حدود چیع که سام گف -یه جورایی با ترنج موافقم...به نظرم ترنج خیلی مدل بهتری برای این پروژه میشه امیر غرید. -تو نظر نده که همه اتیشا از گور تو بلند میشه. دلخور نگاهش کردم.عقب عقب رفتم و گفتم -باشه...باز بازیچه دست این شو...بازم با چهارتا عشوه خرت میکنه اگه یادت رفته یادت بندازم این با بهترین رفیقت ریخته بود روهم... فکر کنم کاسه صبر امیر لبریز شد که بی توجه به همه عربده زد -ببند دهنتو ترنج...بسه دیگه لبخند پیروزمندانه ی الی آزارم میداد سر تکون دادم و گفتم -باشه... رو به الی کردمو گفتم -میدونی چیه؟لیاقتش تویی...لیاقتش هر روز ضربه خوردن ازته... پشتم و کردم و هنوز دوقدم نرفته بودم امیر صدا زد -ترنج.. متوقف شدم اما برنگشتم.با صدای گرفته ای گفت -بزرگترین ضربه رو تو زندگیم تو بهم زدی چشمام از برق اشکام درخشید. برگشتم و نگاهش کردم... با صدای آرومی گفت -این خانوم جز یه همکار چیزی واسه من نیس اما تو زنمی 🎭 دردسرساز 📜 ═◦∞☆ ☆∞◦═ 👄『 @dosti_roman ...』💋
چونم لرزید...گفت -حالا برو نتونستم تحمل کنم و از اتاق بعدشم از شرکت بیرون زدم سام دنبالم دوید...بی توجه به صدا زدناش راهمو رفتم که بازوم رو کشید و گفت -صبر کن چقدر تند میری..عه..گریه میکنی؟ بازوم و از دستس کشیدم و گفتم -بکش کنار.به توچه که من گریه میکنم یا نه. نگاهی به صورتم انداخت و گفت -اگه دردت الیه که من میتونم یه جوری بندازمش بیرون که خودشم تفهمه از کجا خورده -لازم نکرده.راحتم بزار هنوز یک قدم نرفته بودم باز سد راهم شد عصبی داد زدم -ولم کن چی از جونم میخوای؟ -می خوام آرومت کنم دختر خوب دیدی خودتو؟ -من نیازی به جنابعالی ندارم با نگاه معناداری گفت -قبلا که داشتی.اومدی ایران فازت و اسلامی کردی؟یادته تو ترکیه... هنوز حرفش تموم نشده بود کسی یقه ش و از پشت گرفت و کشید تا به خودش بیاد مشت محکم امیر از پا درش اورد. حیرت زده عقب رفتم.امیر با صورتی از خشم قرمز شده عربده زد -هنوز طلاقش ندادم که عین کفتار دورش میپلکی سام بلند شد...گوشه ی لبش و پاک کرد و گفت -ولش کردی که به امون خدا...جلوی جمع سکه یه پولش کردی.توکه نمیخوایش دیگه دردت چیه برادر من؟ -دردم ناموسمه که امثال توی ناموس دزد نمیفهمید..میدونی اهل دعوا نیستم ولی به ولای علی اگه یه بار دیگه دورش بپلکی زنده زنده خاکت میکنم 🎭 دردسرساز 📜 ═◦∞☆ ☆∞◦═ 👄『 @dosti_roman ...』💋
متعجب به امیر نگاه کردم.سام با ترش رویی گفت -خب بابا نوبرش رو اورده امیر نگاه بدی بهش انداخت!به سمت من اومد و زیر بازوم و گرفت که صدام دراومد -توچی میگی؟ با خشم به سمت ماشینش رفت.در و باز کرد و خواست سوارم کنه که عقب کشیدم و گفتم -من با تو هیچ جا نمیام با فکی قفل شده گفت -اون روی سگ منو بالا نیار -هه...بالا بیارم چی میشه؟میخوایی جلوی الی و کارمندا سکه یه پولم کنی؟نخواستم خودم پیاده میرم. هنوز دو قدم نرفته بودم که باز بازوم و گرفت و گفت -اونی که آبرو نزاشته واسه من تویی سوارشو ترنج. خیره نگاهش کردم.بی طاقت در ماشین و باز کرد و خواست هلم بده داخل که گفتم -خودم میتونم بشینم. نشستم...ماشین و دور زد و سوار شد و لحظه ای بعد صدای جیغ لاستیکاش بلند شد تمام حرصشو سر پدال گاز خالی می کرد. سرعتش خیلی زیاد شده بود اما من بیخیال به نیم رخ گرفته اش زل زده بودم 🎭 دردسرساز 📜 ═◦∞☆ ☆∞◦═ 👄『 @dosti_roman ...』💋
طاقت نیاورد و گفت -چرا داری با من بازی میکنی؟ پوزخند زدم و روم رو برگردوندم که این کارم عصبیش کرد.ماشین و کنار زد.دست زیر چونم گذاشت و گف منو نگاه کن و درست جواب بده. فقط زل زل توی چشماش نگاه کردم و باز دل بی صاحبم لرزید دستش از زیر چونم افتاد.مظلوم گفتم -واقعا میخوایی طلاقم بدی؟میخوایی با اون دختره عروسی کنی؟ -مهمه واست؟ سر تکون دادم... -من دیگه هیچ وقت ازدواج نمیکنم ترنج...از حیله و نیرنگ شما زنا بدم میاد دیگه. با اینکه دختر مظلومی نبودم انا وقتی مظلوم میشدم دل خودمم برای خودمم میسوخت. سر تکون دادم و گفتم -باشه ببخشید که اومدم محل کارت و آبروتو بردم..ببخشید که اومدم تو زندگیت اونم مجبوری...حق داری هر حرفی بزنی بهم..میرم خونه دوستم که دیگه رنگمم نبینی تا روز دادگاه فقط... مکث کردم و گفتم -میشه برای آخرین بار بغلم کنی؟ خیره خیره بهم نگاه کرد.ترنج احمق این چه حرفی بود زدی.خودمم اینبار از سبک بازیام خجالت کشیدم. دستم و سمت دستگیره بردم برخلاف تصورم منو توی آغوشش حبس کرد... 🎭 دردسرساز 📜 ═◦∞☆ ☆∞◦═ 👄『 @dosti_roman ...』💋
خفه شو دیگه ترنج... این کارارو میکنی که طلاقت دادم دلتنگت بشم؟ نمیشم... کم بلا نیاوردی سرم. خواستم عقب بکشم که اجازه نداد. با جشم بسته گفت _با این وجود هیچ وقت نمیتونم تحمل کنم اسم دختر دیگه ای جای اسم لعنتیت توی شناسنامم بره. _حتی یه دختر خوب؟ _حتی یه دختر خوب. کلید انداخت و درو باز کرد.. منتظر موند تا اول من وارد بشم. فکر نمیکردم بیاد تو اما اومد و درو بست. یک راست به سمت اتاق رفت. دنبالش کشیده شدم. کتش و از تنش در اورد و از توی کمد پیرهن ابی رنگی و بیرون کشید و پیرهن سفیدش و از تنش در اورد. تکیه به درگاه در دادم و گفتم ‌‌_میخوای بری شرکت؟ جلوی اینه ایستاد و گفت _هوم _یه ماه دیگه میخواین برین ترکیه؟ بازم جواب داد _اهوم ‌‌‌‌‌_الی هم میاد؟ این بار نیم نگاهی بهم انداخت و گفت _معلومه که میاد 🎭 دردسرساز 📜 ═◦∞☆ ☆∞◦═ 👄『 @dosti_roman ...』💋
با اعتماد بنفس و لبخند کج لبم وارد دادگاه شدم. نگاه خیلیا رو روی خودن حس میکردن. همه اینجا با قیافه ی داغون اومده بودن اما من خفن ترین تیپمو زده بودم. چشمم به امیر افتاد که سر به زیر داشت با پاش روی زمین خطوط فرضی میکشید. سرش و برگردوند و با دیدن من مات موند. خیلی وقت بود ندیده بودمش... اون هم خیلی به خودش رسیده بود. نزدیکش شدم و با لبخند گفتم _چطوری عشقم اخم در هم کشید و گفت _این چه مدل لباس پوشیدنه ترنج؟ ابرو بالا انداختم و گفتم _قراره یه ادم مجرد باشم دیگه نه؟ پس همه چیزم به خودم مربوطه! اخماش بیشتر در هم رفت و من با شیطنت گفتم _شاید شوهر ایندم دوست داشته باشه این مدلی بپوشم از کجا معلوم. فکش قفل کرد و گفت _باز اون پسره خرت کرده؟ _امممم چه فرقی میکنه؟ ولی بهت قول میدم این دفعه هر بلایی سرم اومد خودمو بیخ ریش تو نچسبونم. نگاه تندی بهم کرد و خواست حرفی بزنه که اسممونو صدا زدن.... 🎭 دردسرساز 📜 ═◦∞☆ ☆∞◦═ 👄『 @dosti_roman ...』💋
زودتر از اون حرکت کردم... پشت سرم اومد و مچ دستمو گرفت و غرید : _فکر میکنی بعد از اینکه طلاقت بدم ی دختر آزادی؟! برگشتم و رخ به رخش گفتم: _نیستم؟ _ نیستی. خندیدم و روی صندلی نشستم. کنارم نشست... قاضی مشغول بررسی پروندمون بود. بدون بلند کردن سرش گفت: _گواهی عدم بارداری خانوم درج نشده تو پرونده. دست تو کیفم کردم و برگه ای رو بیرون کشیدم... بلند شدم و دست قاضی دادم. از پشت عینکش نگاهی به کاغذ پیش روش انداخت و پروندرو بست و گفت: _بعد از به دنیا اومدن فرزندتون اگه خواستین دوباره اقدام کنید. با این حرف، امیر مثل باروت از جاش پرید و با خشم گفت: _نقشه ی جدیدته؟! با قیافه مظلومی گفتم: _آقای قاضی این آقا منو متهم به دروغ گویی میکنه؛ میتونم ازش شکایت کنم؟! بچه ی تو شکمم انکار میکنی امیر؟! با خشم گفت: _ با من بازی نکن ترنج... کیفمو برداشتم و در حالی که با خونسردی به سمت در میرفتم گفتم: _شنیدی که؟! نه ماه بعد طلاق میگیرم... از اتاق بیرون زدم. پشت سرم اومد و بازومو کشید و گفت: _بیا برو بگو همش دروغه... خسته شدم ازین بازی کردنات ترنج..! 🎭 دردسرساز 📜 ═◦∞☆ ☆∞◦═ 👄『 @dosti_roman ...』💋