طاقت نیاورد و گفت
-چرا داری با من بازی میکنی؟
پوزخند زدم و روم رو برگردوندم که این کارم عصبیش کرد.ماشین و کنار زد.دست زیر چونم گذاشت و گف منو نگاه کن و درست جواب بده.
فقط زل زل توی چشماش نگاه کردم و باز دل بی صاحبم لرزید دستش از زیر چونم افتاد.مظلوم گفتم
-واقعا میخوایی طلاقم بدی؟میخوایی با اون دختره عروسی کنی؟
-مهمه واست؟
سر تکون دادم...
-من دیگه هیچ وقت ازدواج نمیکنم ترنج...از حیله و نیرنگ شما زنا بدم میاد دیگه.
با اینکه دختر مظلومی نبودم انا وقتی مظلوم میشدم دل خودمم برای خودمم میسوخت.
سر تکون دادم و گفتم
-باشه ببخشید که اومدم محل کارت و آبروتو بردم..ببخشید که اومدم تو زندگیت اونم مجبوری...حق داری هر حرفی بزنی بهم..میرم خونه دوستم که دیگه رنگمم نبینی تا روز دادگاه فقط...
مکث کردم و گفتم
-میشه برای آخرین بار بغلم کنی؟
خیره خیره بهم نگاه کرد.ترنج احمق این چه حرفی بود زدی.خودمم اینبار از سبک بازیام خجالت کشیدم.
دستم و سمت دستگیره بردم برخلاف تصورم منو توی آغوشش حبس کرد...
🎭 #دوستی دردسرساز
📜 #پارت165
═◦∞☆ #بزن_رو_پیوستن ☆∞◦═
👄『 @dosti_roman ...』💋