eitaa logo
رمان دوستی دردسرساز
851 دنبال‌کننده
164 عکس
1 ویدیو
0 فایل
پارت گزاری هر روز ساعت ۰۰∶٢۰ رمان دوم:#خانــ•°ـزاده 🆔: @khan_zadeh چالش داریم شرکت کنید توضیحات بیشتر ♥️👇 Dostan: @etlae_chanel
مشاهده در ایتا
دانلود
زودتر از اون حرکت کردم... پشت سرم اومد و مچ دستمو گرفت و غرید : _فکر میکنی بعد از اینکه طلاقت بدم ی دختر آزادی؟! برگشتم و رخ به رخش گفتم: _نیستم؟ _ نیستی. خندیدم و روی صندلی نشستم. کنارم نشست... قاضی مشغول بررسی پروندمون بود. بدون بلند کردن سرش گفت: _گواهی عدم بارداری خانوم درج نشده تو پرونده. دست تو کیفم کردم و برگه ای رو بیرون کشیدم... بلند شدم و دست قاضی دادم. از پشت عینکش نگاهی به کاغذ پیش روش انداخت و پروندرو بست و گفت: _بعد از به دنیا اومدن فرزندتون اگه خواستین دوباره اقدام کنید. با این حرف، امیر مثل باروت از جاش پرید و با خشم گفت: _نقشه ی جدیدته؟! با قیافه مظلومی گفتم: _آقای قاضی این آقا منو متهم به دروغ گویی میکنه؛ میتونم ازش شکایت کنم؟! بچه ی تو شکمم انکار میکنی امیر؟! با خشم گفت: _ با من بازی نکن ترنج... کیفمو برداشتم و در حالی که با خونسردی به سمت در میرفتم گفتم: _شنیدی که؟! نه ماه بعد طلاق میگیرم... از اتاق بیرون زدم. پشت سرم اومد و بازومو کشید و گفت: _بیا برو بگو همش دروغه... خسته شدم ازین بازی کردنات ترنج..! 🎭 دردسرساز 📜 ═◦∞☆ ☆∞◦═ 👄『 @dosti_roman ...』💋