eitaa logo
رمان دوستی دردسرساز
851 دنبال‌کننده
164 عکس
1 ویدیو
0 فایل
پارت گزاری هر روز ساعت ۰۰∶٢۰ رمان دوم:#خانــ•°ـزاده 🆔: @khan_zadeh چالش داریم شرکت کنید توضیحات بیشتر ♥️👇 Dostan: @etlae_chanel
مشاهده در ایتا
دانلود
با اعتماد بنفس و لبخند کج لبم وارد دادگاه شدم. نگاه خیلیا رو روی خودن حس میکردن. همه اینجا با قیافه ی داغون اومده بودن اما من خفن ترین تیپمو زده بودم. چشمم به امیر افتاد که سر به زیر داشت با پاش روی زمین خطوط فرضی میکشید. سرش و برگردوند و با دیدن من مات موند. خیلی وقت بود ندیده بودمش... اون هم خیلی به خودش رسیده بود. نزدیکش شدم و با لبخند گفتم _چطوری عشقم اخم در هم کشید و گفت _این چه مدل لباس پوشیدنه ترنج؟ ابرو بالا انداختم و گفتم _قراره یه ادم مجرد باشم دیگه نه؟ پس همه چیزم به خودم مربوطه! اخماش بیشتر در هم رفت و من با شیطنت گفتم _شاید شوهر ایندم دوست داشته باشه این مدلی بپوشم از کجا معلوم. فکش قفل کرد و گفت _باز اون پسره خرت کرده؟ _امممم چه فرقی میکنه؟ ولی بهت قول میدم این دفعه هر بلایی سرم اومد خودمو بیخ ریش تو نچسبونم. نگاه تندی بهم کرد و خواست حرفی بزنه که اسممونو صدا زدن.... 🎭 دردسرساز 📜 ═◦∞☆ ☆∞◦═ 👄『 @dosti_roman ...』💋