با اعتماد بنفس و لبخند کج لبم وارد دادگاه شدم.
نگاه خیلیا رو روی خودن حس میکردن.
همه اینجا با قیافه ی داغون اومده بودن اما من خفن ترین تیپمو زده بودم.
چشمم به امیر افتاد که سر به زیر داشت با پاش روی زمین خطوط فرضی میکشید.
سرش و برگردوند و با دیدن من مات موند.
خیلی وقت بود ندیده بودمش... اون هم خیلی به خودش رسیده بود.
نزدیکش شدم و با لبخند گفتم
_چطوری عشقم
اخم در هم کشید و گفت
_این چه مدل لباس پوشیدنه ترنج؟
ابرو بالا انداختم و گفتم
_قراره یه ادم مجرد باشم دیگه نه؟ پس همه چیزم به خودم مربوطه!
اخماش بیشتر در هم رفت و من با شیطنت گفتم
_شاید شوهر ایندم دوست داشته باشه این مدلی بپوشم از کجا معلوم.
فکش قفل کرد و گفت
_باز اون پسره خرت کرده؟
_امممم چه فرقی میکنه؟ ولی بهت قول میدم این دفعه هر بلایی سرم اومد خودمو بیخ ریش تو نچسبونم.
نگاه تندی بهم کرد و خواست حرفی بزنه که اسممونو صدا زدن....
🎭 #دوستی دردسرساز
📜 #پارت169
═◦∞☆ #بزن_رو_پیوستن ☆∞◦═
👄『 @dosti_roman ...』💋