eitaa logo
رمان دوستی دردسرساز
851 دنبال‌کننده
164 عکس
1 ویدیو
0 فایل
پارت گزاری هر روز ساعت ۰۰∶٢۰ رمان دوم:#خانــ•°ـزاده 🆔: @khan_zadeh چالش داریم شرکت کنید توضیحات بیشتر ♥️👇 Dostan: @etlae_chanel
مشاهده در ایتا
دانلود
بازوم کشیده شد و پشت بندش صدای عصبی امیر اومد -چه خبرته ترنج؟ به خودت بیا. برگشتم و با خشم گفتم -باز میخوای حرفای اینو باور کنی امیر؟ سرد نگاهم کرد و گفت -سام... ترنج و ببر بیرون از اتاق. نگاه بدی به سام انداختم که اگه یک قدم جلو بیاد می کشمش... با حرص به طرف الی برگشتم ک گفتم -گمشو بیرون... ابرو بالا انداخت و گفت -داشتیم کار می کردیم عزیزم . به نظرم مسائل شخصی تون و توی خونه حل کنید . البته شنیدم امیر پا توی اون خونه نمیذاره. فکم قفل کرد و خواستم حمله کنم به سمتش که امیر دست دور شکمم انداخت. با این وجود داد زدم -می کشمت من کثافط... یه بار چهره کثیفتو رو کردم بازم میکنم . بارزم نشونت میدم پوزخندش روی اعصابم بود . امیر لبش و به گوشم چسبوند و پچ زد -بخوای به این آبروزی ادامه بدی برات بد میشه ترنج. برگشتم و محکم کوبیدم تخت سینش که یک قدم عقب رفت . بی توجه به تهدیدش داد زدم -آبرو ریزی میکنم ... آبرویی هم گذاشتی مگه؟ کل دنیا فهمیدن این دختر خیانت کاره تو هنوز داری باهاش می پری؟ نگاهی به اطراف و کارکنای فضولی که به اتاق سرک می کشیدن انداخت و گفت -ما فقط کار می کنیم. -آها ... منو از کار بر کنار کن که این بیاد جام آره؟ الی گفت -عزیزم اینکه یه بار باهاشون کار کردی دلیل نمیشه همیشه بخوانت من هفت ساله به طور جدی توی این حرفه م. پوزخندی زدم و گفتم -هه ... واسه چی؟ واسه اندام نی قیلونت یا قیافه عملیت؟ 🎭 دردسرساز 📜 ═◦∞☆ ☆∞◦═ 👄『 @dosti_roman ...』💋
『 @dosti_roman ...💠』
🇩🇪: sᴀɢ ᴍɪʀ ɴɪᴄʜᴛ, ᴅᴜ ʙɪsᴛ ᴍᴇɪɴ ʜᴇʀᴢ... ʟᴄʜ ʙɪɴ ᴠᴏɴ ᴜʙᴇʀғᴜʟʟᴛᴇɴ ᴏʀᴛᴇɴ ʟᴄʜ ʜᴀssᴇ ᴇs! 𖢻 به من نگو تو قلبمی... من از جاهای شلوغ بدم میاد! 『 @dosti_roman ...』
عصبانی شد و گفت -حدت و بدون خواستم نشونش بدم حد و حدود چیع که سام گف -یه جورایی با ترنج موافقم...به نظرم ترنج خیلی مدل بهتری برای این پروژه میشه امیر غرید. -تو نظر نده که همه اتیشا از گور تو بلند میشه. دلخور نگاهش کردم.عقب عقب رفتم و گفتم -باشه...باز بازیچه دست این شو...بازم با چهارتا عشوه خرت میکنه اگه یادت رفته یادت بندازم این با بهترین رفیقت ریخته بود روهم... فکر کنم کاسه صبر امیر لبریز شد که بی توجه به همه عربده زد -ببند دهنتو ترنج...بسه دیگه لبخند پیروزمندانه ی الی آزارم میداد سر تکون دادم و گفتم -باشه... رو به الی کردمو گفتم -میدونی چیه؟لیاقتش تویی...لیاقتش هر روز ضربه خوردن ازته... پشتم و کردم و هنوز دوقدم نرفته بودم امیر صدا زد -ترنج.. متوقف شدم اما برنگشتم.با صدای گرفته ای گفت -بزرگترین ضربه رو تو زندگیم تو بهم زدی چشمام از برق اشکام درخشید. برگشتم و نگاهش کردم... با صدای آرومی گفت -این خانوم جز یه همکار چیزی واسه من نیس اما تو زنمی 🎭 دردسرساز 📜 ═◦∞☆ ☆∞◦═ 👄『 @dosti_roman ...』💋
『 @dosti_roman ...』
🇬🇧The trouble is you think you have time... مشکل اینه که فکر می‌کنی زمان داری! 『 @dosti_roman ...』
چونم لرزید...گفت -حالا برو نتونستم تحمل کنم و از اتاق بعدشم از شرکت بیرون زدم سام دنبالم دوید...بی توجه به صدا زدناش راهمو رفتم که بازوم رو کشید و گفت -صبر کن چقدر تند میری..عه..گریه میکنی؟ بازوم و از دستس کشیدم و گفتم -بکش کنار.به توچه که من گریه میکنم یا نه. نگاهی به صورتم انداخت و گفت -اگه دردت الیه که من میتونم یه جوری بندازمش بیرون که خودشم تفهمه از کجا خورده -لازم نکرده.راحتم بزار هنوز یک قدم نرفته بودم باز سد راهم شد عصبی داد زدم -ولم کن چی از جونم میخوای؟ -می خوام آرومت کنم دختر خوب دیدی خودتو؟ -من نیازی به جنابعالی ندارم با نگاه معناداری گفت -قبلا که داشتی.اومدی ایران فازت و اسلامی کردی؟یادته تو ترکیه... هنوز حرفش تموم نشده بود کسی یقه ش و از پشت گرفت و کشید تا به خودش بیاد مشت محکم امیر از پا درش اورد. حیرت زده عقب رفتم.امیر با صورتی از خشم قرمز شده عربده زد -هنوز طلاقش ندادم که عین کفتار دورش میپلکی سام بلند شد...گوشه ی لبش و پاک کرد و گفت -ولش کردی که به امون خدا...جلوی جمع سکه یه پولش کردی.توکه نمیخوایش دیگه دردت چیه برادر من؟ -دردم ناموسمه که امثال توی ناموس دزد نمیفهمید..میدونی اهل دعوا نیستم ولی به ولای علی اگه یه بار دیگه دورش بپلکی زنده زنده خاکت میکنم 🎭 دردسرساز 📜 ═◦∞☆ ☆∞◦═ 👄『 @dosti_roman ...』💋
『 @dosti_roman ...』
خسته که میشی یاد بگیر استراحت کنی نه اینکه کنار بکشی...! 『 @dosti_roman ...』
متعجب به امیر نگاه کردم.سام با ترش رویی گفت -خب بابا نوبرش رو اورده امیر نگاه بدی بهش انداخت!به سمت من اومد و زیر بازوم و گرفت که صدام دراومد -توچی میگی؟ با خشم به سمت ماشینش رفت.در و باز کرد و خواست سوارم کنه که عقب کشیدم و گفتم -من با تو هیچ جا نمیام با فکی قفل شده گفت -اون روی سگ منو بالا نیار -هه...بالا بیارم چی میشه؟میخوایی جلوی الی و کارمندا سکه یه پولم کنی؟نخواستم خودم پیاده میرم. هنوز دو قدم نرفته بودم که باز بازوم و گرفت و گفت -اونی که آبرو نزاشته واسه من تویی سوارشو ترنج. خیره نگاهش کردم.بی طاقت در ماشین و باز کرد و خواست هلم بده داخل که گفتم -خودم میتونم بشینم. نشستم...ماشین و دور زد و سوار شد و لحظه ای بعد صدای جیغ لاستیکاش بلند شد تمام حرصشو سر پدال گاز خالی می کرد. سرعتش خیلی زیاد شده بود اما من بیخیال به نیم رخ گرفته اش زل زده بودم 🎭 دردسرساز 📜 ═◦∞☆ ☆∞◦═ 👄『 @dosti_roman ...』💋
『 @dosti_roman ...』