eitaa logo
یاداشت‌های‌سیدمحمدمهدی‌میری
119 دنبال‌کننده
3 عکس
9 ویدیو
0 فایل
حوزه مطالعاتی: کلام، فلسفه، علوم قرآنی، فقه و اصول
مشاهده در ایتا
دانلود
🌓 پاسخ پاپ به امام جمعه آرژانتین: آتش زدن قرآن یک عمل وحشیانه است! 🔹 پاپ فرانسیس، رهبر کاتولیک‌های جهان در پاسخ به نامه حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر عبدالکریم پاز نماینده ادیان در بنیاد اسلامی آرژانتین (FIAS) و امام جمعه شیعیان آن کشور، ضمن محکوم کردن هتک حرمت قرآن کریم در سوئد و دانمارک، این گونه اقدام شنیع را مانع گفتگوی انسانی دانست. متن پاسخ پاپ: دکتر عبدالکریم پاز برادر عزیزم از نامه شما بسیار سپاسگزارم. ️ماجرای آتش زدن قرآن کریم واقعا یک عمل وحشیانه است. این موارد به گفت وگوی انسانی و بالغانه میان مردم آسیب می‌زند و مانع آن می‌شود. برادرانه، فرانسیس 30 Jul 2023 🔸حجت‌الاسلام پاز مسیحی رهیافته و مسلمان شده‌ آرژانتینی است که اکنون مسولیت امامت جمعه شیعیان این کشور را به عهده دارد. 🌐https://eitaa.com/Dr_S_Miri
نکته اول: علت نامگذاری سوره ها آیا نام سوره‌ها در قرآن توقیفی است؟ یعنی نام سوره‌ها توسط خداوند متعال یا پیامبر اعظم (صل الله علیه و اله) انجام پذیرفت؟ اگر پاسخ مثبت است علت نام گذاری برخی سوره‌ها به نام حیوانات (مثل: بقره، انعام، نمل و ...) چیست؟ پاسخ: دو دیدگاه در این موضوع مطرح است: دیدگاه اول: مشهور معتقد است که نامگذاری سوره‌ها توقیفی بوده و در زمان خود پیامبر (صل الله علیه و آله) انجام پذیرفته و علت نامگذاری برخی از سوره‌ها را باید در معانی آن اسماء جستجو کرد. مثلاً سوره بقره را به مناسبت داستان بنی اسرائیل و حکمت شگفتی آوری که در آن است بدین نام موسوم شده است. دیدگاه دوم: آیت الله جوادی آملی بر این باور است که نام گذاري برخی از سوره‌ها توقیفی است مثل سوره حمد و ... اما هيچ دليلي در دست نيست كه همه سوره‌ها توقیفی بوده و بعيد است برخی از سوره‏اي كه معارفي بلند و حِكمتي عميق و اَحكامي فراوان در بر دارد به نام حيواني ناميده شود مثل سوره بقره به نام گاو نامگذاری شود و يا مثل سوره انعام كه مشتمل بر مسائل توحيدي است به نام چهارپايان نامگذاری شده باشد و يا سوره نمل كه معارف عميق و قصص بسياري از پيامبران را دربر دارد به نام مورچه باشد و همچنين سوره مباركه مائده كه بر اثر اشتمال آن بر «آيه ولايت» شايسته نام «سوره ولايت» است به سبب تبيين سُفْره بني اسرائيل به مائده موسوم شده باشد. اين نام‌ها مشهور است و «عَلَم بالغلبه» بوده و كاربرد آن در احاديث معصومين (علیهم السلام) از باب همراهي با اصطلاح توده مردم است، نه از باب نامگذاری. در برخی از روایات بدین موضوع اشاره شده. مثل سوره «بقره» از عنوانِ «السورة التي يُذكر فيها البقرة» استفاده شده. پيامبر اكرم (صل الله علیه و آله) فرمود: «السورة التي يُذكر فيها البقرة، فُسطاط القرآن». فُسطاط قرآن یعنی «خيمه قرآن» و وصف سوره بقره با این عنوان بر اثر اشتمال‏ آن بر اصول اعتقادي و فروع عملي فراوان است. https://eitaa.com/Dr_S_Miri
نکته دوم: تمثیل های قرآنی دو دیدگاه درباره تمثیل های قرآنی و تفاوت آن دو: بین صاحب نظران در تحلیل مثلهای قرآنی (در خصوص تشریح مصداق، نه تبیین مفهوم) دو دیدگاه وجود دارد: 1. یکی این که این مثلها، تشبیهِ صرف و تنها مجاز گویی است و برای تقریب معارف به اذهان انسانهایی است که در افق عالم ماده به سر می برند. 2. نظر دیگر آن است که این مثلها بیانگر وجود مثالی آن حقایق است و هیچ گونه تشبیه و مجازگویی در کار نیست. تفاوت این دو دیدگاه در آن جا است که خدای سبحان برخی انسان‌ها را به «حمار» یا «کلب» تشبیه کرده این است که بر اساس دیدگاه اول اینان واقعاً حمار نیستند، لیکن چون مانند حمار از فهم حقایق محروم اند به آن حیوان تشبیه شده‌اند. اما بر اساس دیدگاه دوم این تمثیل بیانگر حقیقتِ مثالی آنان است و در موطنی که حقایق اشیا ظهور می کند، واقعیت و حقیقت مثالی نیز ظهور می کند و از این روست که اینان در قیامت به صورت حیوان محشور می‌شوند. https://eitaa.com/Dr_S_Miri
نکته سوم: حروف مقطعه برخی از مفسران در بیان ویژگی های حروف مقطعه گفته‌اند: با این حروف، پس از حذف کلمات تکراری آنها 14 حرف است (ا، ح، ر، س، ص، ط، ع، ق، ک، ل، م، ن، ه، ی.) که می توان جمله «صراط علی حق نُمْسِکه» ساخت. نقد: این ویژگی گرچه لطیف است، اما نه پشتوانه عقلی دارد و نه نقلی؛ افزون بر آن، با این گونه روش‌ها نمی‌توان عقاید و مبانی شیعه را اثبات کرد؛ باید به گونه‌ای سخن گفته شود که نقدپذیر نباشد، اینگونه سخن شیوه‌ای است نقدپذیر، زیرا با 14 حرف از حروف الفباء که نیمی از حروف الفباء را تشکیل می دهد می‌توان جملات زیادی را ساخت. چنانکه آلوسی به این دیدگاه اشکال کرده و می‌گوید: «شیعیان برای اثبات خلافت حضرت علی از حروف مقطعه، پس از حذف مکرّرات آنها، جمله «صِراطُ علی حق،ٌّ نُمْسِکه» را ساخته اند و اهل سنّت نیز می‌توانند برای تأیید راه خود با همین حروف جملاتی مانند «صَحّ طریقک مع السنّة» را بسازند؛ یعنی، راه و روش تو در صورت هماهنگی با سنّت (برداشت خاص اهل سنّت از اسلام) صحیح است.» https://eitaa.com/Dr_S_Miri
نکته چهارم: اشکال به آیه ۱۰ سوره نساء اشکال: بین خوردن مال یتیم و مال خویش چه تفاوتی وجود دارد؟ چرا در سوره نساء آیه ۱۰ آمده، خوردن مال یتیم، در قیامت، تبدیل به آتش می‌شود در حالی که مال یتیم و مال خود انسان، هر دو از جهت ماده یکی و عین هم هستند. مثلاً خوردن سیب مال انسان، تبدیل به آتش نمی‌شود اما خوردن سیب مال یتیم، تبدیل به آتش می‌شود و حال آنکه هر دو از حیث ماده عین هم هستند؟ جواب: یک فرق مهم و اساسی وجود دارد و آن نیت عمل است. چهار رکعت نماز ظهر و چهار رکعت نماز عصر، هر دو، از همه جهات مثل هم هستند و تنها فرق اساسی آنها نیت است که آن دو عمل را از هم جدا می‌سازد. در اینجا نیز اینچنین است نیت عمل متفاوت می‌باشد؛ در سوره نساء آیه ۱۰ آمده: إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً. قطعا کسانی که مال یتیم را با ستمگری و بناحق می‌خورند، در حقیقت آنها فقط در شکم خود آتش فرو می‌برند. نیّت نقشی اساسی در کارهای اختیاری انسان دارد. به طوری که اگر نیّت نباشد فعلی انجام نمی‌گیرد «لا عمل الا بنیة». نیّت منشأ عمل و جان عمل است «انما الاعمال بالنیات» و اعمال انسان همه متفرّع بر نیّت و از آثار و ثمرات نیّت است. https://eitaa.com/Dr_S_Miri
نکته پنجم: خطوط کلی سوره بقره و ارتباط آیات با یکدیگر نمی‌توان به سادگى از ارتباط آیات با یکدیگر (از سبك و نوع شروع و پایان و پيوندها و برش‏ها) چشم پوشي کرد. چون در غیر این صورت از پریشانی و گستگی آیاتی که در کنار هم قرار گرفته‌اند و باهم نازل شدند مواجه خواهیم شد. خلاصه ای از ارتباط آیات در سوره بقره: در این سوره متقين از هرگونه ريب در كتاب رهايى يافته‏‌اند و به ‏هدايت‏ رسیدند(آیه 2). و انسان‌ها، در مقام عمل به تشریع، به‏ مومن‏، كافر و منافق‏ تقسیم شده و برخی از خصوصيات و ویژگی‌های هر یک، به تصوير کشیده شده است(آیات 3 تا 20) (آیات 3 تا 5) متقین کسانی هستند که به غیب ایمان دارند و هم با خدا ارتباط دارند و نماز را برپا می‌کنند و هم به فکر مردم‌اند زکات می‌دهند و به وحی و همه کتب آسمانی ایمان و به آخرت یقین دارند. این گروه به فلاح و رویش می‌رسند و رستگارند. (آیات 6 و 7) اما آنها كه چشم می‌پوشند و كفر می‌ورزند ديگر حتى انذار رسول برای آنها اثرى نخواهد داشت؛ در نتيجه به خاطر اين كفران و بهره نخواستن از منابع آگاهى، بر قلب و سمع آنها مهر می‌شود و ديگر زايش و بارورى نخواهند داشت. (آیات 8 تا 20) در برابر و در كنار اين دو دسته (مومن و کافر)، گروهى هستند كه هويت ندارند و مذبذب هستند، اينها مشكل بی‌شخصيتى و بی‌هويتى دارند. مشكل آنها ايمان و كفر و شناخت و جهل نيست. اينها منافع را می‌خواهند، اينها به خاطر جا به جايى مستمر منافع و به خاطر تحول مستمر شرايط اجتماعى و طبيعى، هيچ شكل و شخصیتی نمی‌گيرند و به خاطر سود بيشتر، مثل آب در هر ظرفى شكلى می‌گيرند تا بيشترين بهره را ببرند. اينها با دروغ و خدعه با خدا و مؤمنين برخورد می‌كنند و اين خدعه گرچه در ظاهر به منافع آنها نزديك است ولى از آنجا كه هويت و شخصيت آنها را گرفته، آنها را به سفاهتى كه نمی‌فهمند مبتلا كرده است. آنها در معامله‌ای که کردند هدایت را به گمراهی فروختند و سودی نکرده‌اند. آنها در تاریکی و جهالت بسر برده و چیزی را نمی‌بیند و همیشه حیران و سرگردان‌اند و پناهگاه امنی ندارند. (آیات 21 تا 103) خدا در آیات قبل با تصويرهايى که از ايمان و كفر و نفاق نشان داده در آیه ۲۱ همه انسان‌ها را به خداپرستی دعوت می‌کند تا شاید جزء گروه اول باشند. در اين دعوت با روش‏‌هاى گوناگون، انسان‌ها را راهنمایی می‌کند. ربّانيت، خلقت، جعل‏ و پيوند ميان پديده‏‌هاى هستى‏ و تحدّى‏ و تعجيز و تبشير و تمثيل‏ و تعجب و انكار همراه تحول مستمر و خلقت هدف‏دار و تعليم‏ و بيان‏ و داستان آدم و ملائكه، و آدم‏ و بهشت، و آدم و همسر و شيطان‏، همه و همه به طرح هدايت و ايمان و كفر، گره می‌خورد و انسان را معالجه و درمان مى‌کند و در هر مرحله حالتى را به حساب و ارزيابى می‌كشاند و در این حالت‌ها به ما قبل تاريخ و خلقت انسان، و انسان‌ها را به تاريخ ابراهيمى اسرائيلى پيوند می‌زند و داد و ستدهاى تاريخى ايمان و كفر و نفاق و هدايت تعقيب می‌شود. از آيه 104 به بعد با خطاب به مؤمنين، احکامی را برای هدایت و برنامه زندگی دنیایی و آخرتی مومنین بیان می‌دارد و وارد جريان تشريع در عبادات، معاملات و احكام می‌شود و تشريعات صلات، صوم، حج، عمره، جهاد، اطعمه و اشربه، قصاص، وصيت، صوم، حج، انفاق، قتال، ارتداد، خمر و ميسر، نكاح، حيض، ايمان، ايلاء، عِدّه و طلاق، رضاع و عِدّه وفات، انفاق و صدقات، و ربا و دَيْن و اشهاد و رهن در ميان تصاويرى از تاريخ يهود و داستان‏هايى از امت‌های گذشته تعقيب مى‌شود؛ آن هم در ميان رفت و برگشتى كه در موارد مختلف انفاق و قتال و طلاق و عدّه و صدقات شكل می‌گيرد و با اين حكم قاطع‏ «لا نُفَرِّقُ بَيْن أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ‏» و با دعا به پايان می‌رسد تا شاید جزء متقین شویم. https://eitaa.com/Dr_S_Miri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚫️ خلاصه‌ای ازبررسی دیدگاه شهیدمطهری درباره حسینی تاقبل از اربعین امام حسین(ع) مراسم اربعین رسم نبود یعنی مراسماتی از قبیل سرخاک رفتن، اطعام نمودن یا برپایی مراسمات عزاداری درچهلمین روز درگذشت متوفا رسم نبود. نه قبل از اسلام بین طوایف عرب رسم بود و نه در دوره اسلام. برای درگذشت حضرت ابوطالب، حضرت خدیجه، شهادت حمزه، رحلت رسول اکرم(ص)و شهادت امام علی(ع) مراسم اربعین در روز درگذشت آن بزرگواران مرسوم نبود. چه شد بعدازشهادت امام حسین(ع) و یارانش،درچهلمین روزشهادت آنان مراسمی به نام اربعین شکل گرفت؟ عده‌ای براین باورندکه اسیران کربلا درچهلمین روز شهادت امام حسین(ع)یعنی20صفر سال61ه در بازگشت از شام به مدینه برای زیارت مدفن امام به کربلا رفتن و در آنجا جابربن عبدالله انصاری را بر سر قبرمطهرامام دیدند و جابر در آنجا برای اهل بیت مصیبت شهدای کربلا را خواند و مجلس عزایی بر پا کرد. و از اینجا بود که برای تجدید خاطره تلخ و جانسوز عاشورا، مراسم چلهم و اربعین شکل گرفت. شهید مطهری می‌فرماید اینکه بگوئیم اهل بیت به کربلا آمدند و با جابر ملاقات کردند صحت ندارد و موضوع اربعین فقط زیارت امام حسین(ع) است که اولین بار توسط جابر صورت گرفته و مستحب شده است. سه دلیل در این مورد بیان می‌کند که همراه با نقد بیان می‌گردد: دلیل اول:هيچ يك از مقتل نويسان و مورخان اسلامي اين واقعه را ذكر نکردند. اما در پاسخ باید گفت که این واقعه را کسانی همچون ابن‌نما حلّی، سیدبن طاووس، ابو مخنف، ابوریحان بیرونی و شیخ بهایی نقل کردند و معتقدند که اهل بیت(ع) درهمان نخستین اربعین (یعنی سال61 ه) به کربلا آمدند. دلیل دوم: اصلا راه کربلا در مسیر شام به مدینه نیست تا گفته شود اهل بیت به کربلا آمدند و با جابر ملاقات کردند. این دلیل نیز مورد قبول نیست،زیرا در مسیر اصلی واقع نشده امادر مسیر بی‌راهه و بیابانی هست و هیچ بعید نیست که اسرای کربلا از همان مسیری که اولین بار از کربلا به شام رفتند از همان مسیر از شام به کربلا رفته باشند.در هر صورت کربلا بین شام و مدینه است.و هیچ بعید نیست که اهل بیت امام حسین(ع) به کربلا رفته باشند. ضمن آنکه عاقلانه نیست این همه استحباب در موردزیارت اربعین که یکی از نشانه‌های مومن به شمار آمده، بخاطر ورود جابر و نوحه خوانی وی باشد؛طبق اسناد و مدارک معتبر، دفن سر مطهر امام در20صفر سال61 ه به معنای آمدن اهل بیت به کربلاست زیرا دفن سرها به وسیله امام سجاد(ع) قول مشهور است و بسیاری از علمای برجسته و مشاهیر متقدم و متاخر شیعه و سنی آن را قبول نمودند. دلیل سوم:عدم‌تناسب زمان چهل روز، با حادثه رفتن به شام و برگشت به کربلا؛ یعنی امکان ندارد که در فاصله زمانی چهل روز، کاروان اهل بیت با آن همه زن و کودک،که به صورت اسیر برده می‌شدند، ازکربلا به کوفه و پس از چندروز از کوفه به شام بروند و پس ازمدتی که در شام اقامت داشتند،دوباره این مسیر طولانی رابه کربلا بازگردند. پاسخ: عمر بن سعد، بعد از آتش زدن خیمه‌ها، اسرا را شب۱۱محرم در کربلا نگه داشت و بعدازظهر روز یازدهم، به سرعت به سمت کوفه یعنی کاخ ابن زیاد حرکت کردند و 12محرم به کوفه رسید تا دلیلی برای خوش‌ خدمتی عمر بن سعد به ابن زیاد باشد؛ اسیران بعد از یک هفته اقامت در کوفه، یعنی روز 19محرم به دستور ابن زیاد به سمت شام حرکت داده شدند تا به کاخ یزید بروند.روز اول صفر وارد شام شدندو پس از ورود اسرا به شام و کاخ، یزیددستور داد شهروکاخ را تزیین کنند و بزرگان شام را دعوت کردند، و اسرا با زنجیرِ بسته، وارد شدند، یزید به خیال خودش خواست آنها را خارج از دین معرفی نماید اما حضرت زینب(س)و امام سجاد(ع)و گفته شده فاطمه صغری دختر امام حسین(ع) و ام‌کلثوم دختر حضرت علی(ع) هر کدامشان چنان خطبه‌ای در آنجاخواندند که سبب رسوایی حکومت یزید شدند و زنان یزید و دختران معاویه و اهل مجلس برای اهل بیت گریه و زاری کردند،با این سخنرانی،ورق برگشت و عرصه بر یزیدتنگ شد و یزید برای اینکه این رسوایی رو از خودش دور نماید، دستور دادهرچه زودتراسرا رابه مدینه بفرستند. برخی از مورخان مدت اسارت اهل بیت امام حسین(ع) در شام را ۲ روز ذکر کردند اما قول مشهور۳روز است. یعنی روز۳صفر به مدینه حرکت کردند. اسراتقاضا کرده بودند که سرامام حسین(ع) را به آنها برگردانند و یزید برای اینکه رضایت آنها را جلب کند سر مبارک را، به امام سجاد داد و آنها را راهی مدینه کرد.یزید چون سخنوری اسرا را دید دستور داد از بی‌راه بروند که کوتاه‌ترین راه بود. و 17روز به اربعین مانده، وقتی از شام خارج شدند، اسرا گفتند ما با شهدای خود وداع نکردیم، رئیس کاروان از طرف یزید مامور بود به خواسته‌های آنها گوش دهد. اسرا را به جای اینکه به مدینه ببرد،به کربلا آورد و 20صفر به کربلا رسیدن و امام سجاد(ع) سر مطهر امام حسین(ع) را به بدن مقدسش ملحق کرد. https://eitaa.com/Dr_S_Miri
حکم روزه برای مشاغل سخت و طاقت فرسا https://eitaa.com/Dr_S_Miri
پرسش: آیا دستور خداوند به حضرت ابراهیم (ع) مبنی بر ذبح حضرت اسماعیل(ع)، دستور خلاف عقل نبود؟ آیا اساساً بر خداوند جایز است دستور خلاف عقل دهد؟ پاسخ: دو دیدگاه در اینجا بیان می‌گردد: ۱. تفسیری از ابن عربی در این‌باره وجود دارد که می‌گوید: حضرت ابراهیم (ع) بدون تعبیر و تأویل این رویا دست به عمل ذبح زد؛ تأویل درست آن این است که فرزند نماد نفس و تعلقات است، بنابراین حضرت ابراهیم (ع) باید نفس و تعلقات خود را ذبح می کرد، نه فرزند واقعی خود را. اشکالی که در این تفسیر ابن عربی وجود دارد، این می‌باشد که اولا فهم و عمل ابراهیم (ع) در اینجا خلاف عقل اخلاقی است و این با عصمت و نبوتش در تضاد است. و ثانیا آیا بر خداوند جایز است با رویایی که حضرت ابراهیم (ع) قادر به تعبیر و تاویل آن نیست، او را امتحان کند؟! زیرا تکلیف بمالا یطاق قبیح است. آیا این نحوه دستور دادن خود، غیر اخلاقی نیست؟! ۲. تفسیر مشهوری که از این داستان وجود دارد این است که امر خداوند در اینجا مصداق امر واقعی نبوده است، بلکه امر امتحانی بوده. پس چون امر واقعی محقق نشده است، بنابراین خلاف عقل نیز نمی‌باشد. اشکالی که در تفسیر مشهور وجود دارد این است که، این مقدار بیان که امر، امر امتحانی و آزمایشی بوده، سخن درستی است، اما کافی نیست. چون اشکالات دیگر مطرح می‌شود که آیا اساساً بر خداوند جایز است با دستور خلاف عقل، کسی را امتحان کند؟ و اشکال دیگر آنکه چرا حضرت ابراهیم (ع) این دستور خلاف عقل را، واقعی می دانسته؟! چون دست به ذبح اسماعیل (ع) زد. بنابراین ظاهرا حضرت ابراهیم (ع) این دستور خلاف عقل اخلاقی را هم از جانب خداوند جایز دانسته است و هم در عمل سعی در انجام عملی خلاف عقل اخلاقی کرده است. اما به نظر، پاسخ به مساله ذبح حضرت اسماعیل (ع) اینچنین است که این عمل اساساً غیر اخلاقی نیست، زیرا مالک جان همه انسانها خداوند است لذا خودکشی ممنوع است چون انسان‌ها مالک جان خود نیستند بلکه مالک جان همه انسان‌ها خود خداوند است. بنابراین حضرت ابراهیم (ع) نیز این دستور را از جانب فردی می‌دانسته که مالک نفوس همگان است، چون مالک حقیقی اوست و همچنین چون خداوند غرض و هدف حکیمانه ای دارد، دستور او به ذبح حضرت اسماعیل (ع) از جانب خداوند امری غیر اخلاقی نخواهد بود. همچنین از منظر حضرت ابراهیم (ع) نیز چون این امر از جانب خداوند حکیم و عادل  و مالک حقیقی صادر شده است، بنابراین لازم الاجراست. پس فهم و عمل حضرت ابراهیم هم اخلاقی خواهد بود نه خلاف اخلاق. https://eitaa.com/Dr_S_Miri
قیام امام حسین علیه السلام عاقلانه بود یا عاشقانه؟ برخی بر این باورند که قیام امام حسین علیه السلام عاقلانه نبود بلکه عاشقانه بود. زیرا: در تاریخ اظهار نظراتی از اشخاص وجود دارد که می‌دانستند قیام امام با این عده قلیل و با این جو سیاسی منجر به شکست است و به امام حسین علیه السلام سفارش می‌کردند که دست به قیام نزند و به جای بیعت، فرار کرده و به مکانی دیگر رود و در موقعیت مناسب و آماده کردن لشکر، قیام را آغاز کند مثل سفارش محمد بن حنفیه به امام علیه السلام. کدام عقلی قبول می‌کند انسان دست به قیامی زند که احتمال شکست آن زیاد است؟! کدام عقل قبول می کند خانواده خود را در جنگی داخل کنیم که می‌دانیم نتیجه آن شکست است و گفتگوی محمد بن حنفیه با امام نیز این دیدگاه را تقویت می‌کند.  محمد بن حنفیه به امام گفت: «چه شد که در حرکت عجله می‌کنی؟» حضرت فرمود: پیامبر (ص) را در خواب دیدم که فرمود: «یا حُسَینُ اُخْرُجْ فَاِنَّ اللَّهَ قَدْ شاءَ اَنْ یراک قَتِیلاً؛ ای حسین! بیرون برو که خداوند خواسته تو را کشته ببیند.» محمد کلمه استرجاع را بر زبان آورد و گفت: «اکنون که عازم هستی، پس چرا زنان را با خودت می‌بری؟» فرمود: «اِنَّ اللَّهَ قَدْ شاءَ اَنْ یراهُنَّ سَبایا؛ خدا خواسته که آن‌ها را اسیر ببیند.» اما دیدگاه فوق (نفی عقلانیت و صرفا عاشقانه بودن قیام) صحیح نیست. زیرا اگر قیام اباعبدالله را به دقت مطالعه کنیم متوجه خواهیم شد که تمامی کارهای امام و قدم ‌به‌ قدم آن از عقلانیت برخوردار است. دلایلی که دلالت بر عاقلانه بود قیام دارد بسیار است که به طور کلی به سه مورد از آن اشاره می‌شود: ۱. درست است که جان انسان به خصوص جان امام مهم است، اما این حکم عقل است که مهم را فدای مهمتر کن. از نگاه امام، احیای اسلام مهم‌تر از جان مبارک اوست و اگر اصل اسلام در خطر باشد انسان باید جان خودش را تقدیم کند‌. اگر یزید حاکم شود باید فاتحه اسلام را خواند و از آن جز اسم چیزی باقی نمی‌ماند. زمانی که امام حسین (ع) در راه مکه با مروان بن حکم ملاقات کرد. مروان گفت: بیا با یزید بیعت کن که این بیعت به نفع دین و دنیای شما است. امام با ناراحتی فرمود: «اِنَاّ لِلَّهِ وَاِنَّا اِلَیهِ راجِعُون ... عَلَی الْاِسْلامِ السَّلامُ اِذْ بُلِیتِ الْاُمَّه بِراعٍ مِثْلَ یزِیدَ» فاتحه اسلام را باید خواند آن زمانی که امت گرفتار امیری چون یزید گردد. بنابراین این حکم عقل است که مهم را باید فدای مهمتر نمود. ممکن است گفته شود، به هر حال حکومت به دست یزید افتاد و اسلام هم همچنان باقیست. در پاسخ باید گفت که اگر امام با یزید بیعت می‌کرد تمام اشتباهات یزید به پای اسلام نوشته می‌شد و تا ابد باقی می ماند و امام با شهادت خود مشروعیت نظام سیاسی حاکم بر جامعه را به چالش کشیده و سبب بیداری جامعه گشته. ۲. قیام امام سبب بیداری ملت گشته و بعد از قیام امام، قیام‌های متعددی بر علیه حکومت فاسق رخ داده که مهمترین آنها قیام توابین و قیام مختار بود. ۳. امام با قیام خود بزرگترین الگوی عملی برای جامعه شد و به همه آموخت که نباید در مقابل ظلم و فساد سکوت کرد بلکه باید قیام نمود. همه این دلایل نشانه عقلانیت در قیام اباعبدالله الحسین است. عقل راه صحیح را به انسان نشان می‌دهد، اما آنچه به انسان شور حرکت و قدرت رفتن می‌دهد عشق است. عشق است که حرکت را مضاعف می‌کند و به دل و پای انسان قدرت رفتن می‌دهد. بنابراین قیام امام هم عاقلانه بود و هم عاشقانه https://eitaa.com/Dr_S_Miri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نکته‌ای کوتاه در مورد دین: آن ویژگی‌هایی که خداوند در درون انسان، جهان و رابطه انسان با جهان قرار داده، که چگونه با جهان ارتباط بگیرد تا پیشرفت و تعالی حاصل آید، نه آنکه فساد و تباهی به وجود آید. همان ویژگی‌ها در دین نوشته شده است. بنابراین دین فقط نوشته شده متن عالم است و دین یک تافته جدا بافته از نظام عالم نیست، بلکه بافته نظام عالم است. https://eitaa.com/Dr_S_Miri
پرسش :آیا نظریه تناسخ ارواح، پشتوانه علمی دارد یا زاییده جهل و نادانی است؟پاسخ : پدیده هاى مبهمى که در گذشته، سرچشمه پیدایش فرضیه تناسخ و عود ارواح بود، خوشبختانه امروز در پرتو پیشرفتهاى علوم مختلف، روشن شده و دیگر نیازى به این فرضیّه هاى خرافى نیست. ✍توضیح این که: تاریخ عقائد و مذاهب نشان مى دهد که عقیده به تناسخ و عود ارواح، از قدیمى ترین عقایدى است که در جهان وجود داشته و تاریخ آن به عصر «افسانه ها» منتهى مى گردد. ✍زادگاه اصلى آن به احتمال قوى «هند» و «چین» بوده است و هم اکنون این عقیده در میان بت پرستان هند رواج دارد، و با زندگى آنها چنان آمیخته شده که تفکیک میان این دو مشکل است. ✍احترام خاصّى که هندوها به حیوانات و حتّى حشرات مى گذارند، در حقیقت از همین جا سرچشمه مى گیرد؛ رواج «گیاهخوارى» در هند و مخالفت با خوردن گوشت حیوانات نیز با این عقیده ارتباط دارد. ✍مورّخ مشهور غربى «ویل دورانت» در کتاب تاریخ خود (ج 2 ص 735) مى گوید: هندوهاى واقعى اگر بتوانند، حتّى الامکان از کشتن حشرات خوددارى مى کنند؛ حتّى کسانى که چندان علاقمند به فضیلت نیستند، با حیوانات همچون برادران زبون و زبان بسته رفتار مى کنند نه مانند مخلوقات پستى که بر طبق فرمان خدا بر آنان تسلّط پیدا کرده اند! هندوها تناسخ و عود ارواح را اعم از این که در بدن انسان دیگر باشد یا حیوان، «کارما» مى نامند. 🌺این عقیده مانند بسیارى از خرافات دیگر، مولود جهل و ناتوانى انسان از تفسیر پدیده هاى مختلف طبیعى یا اجتماعى بوده است. ✅به عبارت روشنتر، پیشینیان، مانند بسیارى از مردم امروز، غالباً به حوادثى برخورد مى کردند که از تفسیر صحیح علمى یا فلسفى آن عاجز مى ماندند، و از آنجا که طبع کنجکاو بشر به او اجازه نمى دهد که سؤالى را در ذهن خود بدون جواب بگذارد، ناچار دست به دامان تخیّلاتى مى زدند و یک تفسیر خیالى براى آن درست مى کردند، و بسیارى از خرافات از این رهگذر به وجود آمده است. ✅مثلاً، این جمله را شاید بسیارى از ما شنیده باشیم که بعضى از «عوام» عقیده داشته اند: این که مى بینیم شبها به هنگام دویدن اسبها، گاه برقى از زیر سم آنها مى درخشد، به خاطر این است که جن ها زیر پاى آنها چراغ روشن مى کنند! حالا این کار چه فایده اى به حال جنها دارد و آیا اصولاً جن ها بى کارند که چراغ زیر پاى اسبها روشن کنند، براى آنها مطرح نبود. آنها این پدیده طبیعى را مى دیدند و از تفسیر آن عاجز بودند؛ لذا دست به دامان این تخیّل مى زدند. و یا آتش سوزی هاى به ظاهر بى دلیل را در پاره اى از خانه ها، معلول اعمال جن ها مى دانستند. 💐ولى امروز ما بخوبى مى دانیم که پیدایش یک جرقّه الکتریکى بر اثر برخورد شدید دو جسم با یکدیگر، امرى است کاملاً طبیعى، نه اختصاص به سمّ اسبها دارد و نه شبها، و تفسیر علمى آن نیز کاملاً روشن است؛ و یا این که مى دانیم بعضى از موادّ شیمیایى هستند که در شرایط خاصّى خود به خود آتش مى گیرند و سبب آتش سوزى مى شوند، و اگر اشیایى را عمداً یا اشتباهاً به آن آلوده کنند، خود به خود مى سوزند. 🌺در پرتو آن کشف فیزیکى، یا این کشف شیمیایى، این مسئله از صورت خرافى سابق درآمده است. البتّه وجود موجوداتى را به نام جن - جن در اصل به معنى موجود ناپیدا است - انکار نمى کنیم ولى جن به معنى صحیح آن، که علم و فلسفه نیز آن را تأیید مى کند و در قرآن مجید آمده، با جن دُم دارِ سُم دارِ خرافى و مخلوق فکر عوام، فرق بسیار دارد که این جا جاى بحث آن نیست; مسئله تناسخ و عود ارواح عیناً از همین قماش است؛ زیرا: در گذشته، بسیارى از مردم، افراد معلول و ناقص الخلقه مادرزاد را به چشم خود در اجتماع دیده بودند؛ دیده بودند، که بعضى افراد در تمام عمر رنج مى کشند، بعکس بعضى کاملاً مرفّه هستند، یکى بقدرى ثروت دارد که حساب آن از دستش بیرون است، دیگرى نیازمند به نان شب است؛ یکى در فعّالیّتهاى زندگى دائماً پیروز مى گردد و دیگرى غالباً مواجه با شکست مى شود. ☘چون از علل جسمانى و روانى و اجتماعى این امور آگاه نبودند و نمى توانستند از طرق واقعى این بى عدالتى ها را - به گمان خودشان - تفسیر کنند، فوراً به سراغ «تناسخ ارواح» و «کارما» مى رفتند، و مى گفتند: این افراد معلول و ناقص و محروم و ستمدیده، در گذشته نیز به این جهان آمده اند و لابد در زندگى سابق خود مرتکب خلافکاریهایى شده اند که براى جبران آنها باید این رنجها را ببینند تا پاک شوند، و این عین عدالت است! 🌺 ادامه دارد. 👇👇💐
🌺 ادامه از قبل 💐ویل دورانت در جلد دوّم تاریخ خود «مشرق زمین گاهواره تمدّن» مى گوید: اصل کارما براى مردم هند بسیارى از حقایق مبهم یا امور غیرعادلانه را توجیه و تفسیر مى کند... انواع مصیبتها که زمین را تیره و تاریک و تاریخ را خونین مى کند; همه آن رنجها و دردها که با تولّد آدمى در رگ و پى حیات مى دود، و تا منزلگاه مرگ همراه با روندگان، راه مى پوید؛ بر هندوهایى که اصل «کارما» را مى پذیرند، هموار و آسان مى گشت. این مصیبتها و بى عدالتیها، این اختلاف بین نبوغها و بلاهتها، تهیدستى ها و توانگریها، همه نتایج حیاتهاى پیشین و زاده قهرى آن کهنه ناموسى بوده است که در ترازوى عمر کوتاه آدمى، یا لحظه اى از ابدیّت، بیدادگرانه - و غیرعادلانه - به نظر مى رسیده، امّا در پایان کار، همه دادگرانه بوده است. «کارما» از جمله آن ابداعات بى شمارى است که انسان خواسته است به یارى آن شرّ و مصیبت را با بردبارى تحمّل کند.(همان) ✅اگر مردم هند یا دیگر مردم پیشین، فرضیّه عود ارواح را براى توجیه این پدیده ها ساخته بودند، امروز با پیشرفت «علم پزشکى» و «روانشناسى» و «روانکاوى» و «علوم اجتماعى» دیگر هیچ نیازى به آن فرضیّه هاى خرافى براى تفسیر این گونه پدیده ها نیست؛ چه این که مى دانیم: اگر دستورهاى بهداشتى در مورد جسم انسان درست به کار بسته شود و پدر و مادر با راهنمایى هاى لازم، دستورهاى بهداشتى را در مورد «جنین» خود رعایت کنند، کودکان ناقص به دنیا نخواهند آمد. ✅به عبارت دیگر، وجود افراد معیوب و ناقص، الزامى نیست. دستگاه آفرینش انسان چنان دقیق است که با مراقبت هاى لازم و استفاده از قوانین آفرینش، محصول آن صد در صد سالم خواهد بود. ✅سابق بر این بسیارى از کشاورزان تصوّر مى کردند قسمتى از محصولات زراعتى یا میوه هاى درختان حتماً ناقص و کرم خورده خواهند بود، و این از لوازم وجود آنهاست، و مى گفتند: «کرم درخت از خود درخت است»؛ ولى مطالعات علمى نشان داد که چنین نیست؛ کرم درخت از خود آن نیست، و الان مزارع نمونه اى با استفاده از قوانین آفرینش به وجود مى آورند که تمام محصولات آن سالم و حتّى یک سیب کرم خورده در تمام آن وجود ندارد. ✅بنابراین، یا پدر و مادر مقصّرند و یا اجتماعى که آنها در آن زندگى مى کنند، چون که حدّاقلّ آموزش صحیح یا بهداشت، یا وسایل زندگى آنان را فراهم نساخته، تا فرزندان آنها به این روز نیفتند؛ و همانطور که اگر انسانى حمله به انسان دیگرى کند، و چشم او را مثلاً معیوب سازد، او مقصّر است، نه دستگاه آفرینش؛ در موارد کورمادرزاد نیز با نظر دقیق باید همینطور قضاوت کرد؛ اجتماع یا افراد را مقصّر دانست، نه دستگاه خلقت را. ✅و امّا در موارد ثروت اندوزى بعضى، و تهیدستى بعضى دیگر، این موضوع امروز جاى تردید نیست که نظامات غلط اجتماعى و سیستم هاى ناسالم اقتصادى است که سرچشمه این افراط و تفریط هاست، نه مسئله عود ارواح و کارما. شاید این طرز استنباط براى هندوهاى قدیم که از اصول «جامعه شناسى» و «اقتصاد جدید» بى خبر بودند، آب و رنگى داشت؛ امّا امروز براى ما کاملاً بى ارزش است. 🌹 گرد آوری از کتاب: ارتباط با ارواح‏، آیت الله ناصر مکارم شیرازى؛ ص ۱۵۱.