eitaa logo
کانال دکتر جواد دهقانی
172 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
242 فایل
🎙️کانال رسمی دکتر جواد دهقانی https://eitaa.com/Dr_jdehghani صفحه روبیکا https://rubika.ir/drdehghania تلگرام https://t.me/drdehghania
مشاهده در ایتا
دانلود
✅فراخوان جذب اختصاصی داوطلبان تصدی منصب قضاء 🔵 بدینوسیله به اطلاع می رساند معاونت منابع انسانی قوه قضائیه در نظر دارد از داوطلبان حوزوی و دانشگاهی واجد شرایط جهت ثبت نام و شرکت در آزمون جذب اختصاصی دعوت بعمل آورد. داوطلبان می‌توانند از ابتدای اردیبهشت ماه سال 1402، با مراجعه به سامانه پذیرش برروی سایت معاونت منابع انسانی و امور فرهنگی قوه قضائیه به نشانی https://qazahrm.eadl.ir اقدام به ثبت نام نمایند. @Dr_jdehghani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نگرشی نوین بر حقانیت قرآن.pdf
756.5K
📚 عنوان کتاب : نگرشی نوین بر حقانیت قرآن ✍️نویسنده:علی اسماعیلی زهرانی 📖موضوع : رمان 📄تعداد صفحات : 48 صفحه @Dr_jdehghani
✿‍✵✰ هـر شــ🌙ــب یـک ✰✵✿‍ داســتــان مـعـنــوی ✧✾════✾✰✾════✾✧ در یک شب زمستان که برف زیادی می‌بارید و پاسی از شب گذشته بود ناگهان صدای دق الباب در منزل شیخ عبدالکریم حائری به صدا در آمد کربلائی علیشاه خادم حاج شیخ رفت در را باز کرد دید پیرزنی است می‌گوید: از همسایه‌های کوچه پشتی هستم شوهرم از درد دارد به خود می‌پیچد نه زغالی برای گرم شدن کرسیمان داریم و نه دوائی برای خوب شدن خادم پیر با بی‌حوصلگی گفت: مگر اینجا زغال فروشی یا دواخانه است این وقت شب این چیزها پیدا نمی‌شود برو فردا صبح بیا، سپس در را بست و به اتاق برگشت یک وقت متوجه شد دید حاج شیخ روبرویش ایستاده است ولی نگاههایش مثل همیشه نبود پرسید با چه کسی صحبت می‌کردی؟ خادم ماجرا را شرح داد حاج شیخ دگرگون شد گفت: اگر فردای قیامت خداوند از تو بپرسد: ای شیخ علی چرا نیازمند بینوائی را در شب سرد زمستانی از در خانه رد کردی حال آنکه خود در خانه گرم بودی چه جوابی برای گفتن داری؟ اگر خداوند از من بپرسد از پاسخ عاجز و درمانده خواهم شد خادم سر به زیر کشید و به فکر فرو رفت حاج شیخ فرمود: آیا خانه پیرزن را بلدی؟ عرض کرد بله توی کوچه پشتی می‌نشیند حاج شیخ لباسش را به تن کرده گفت: راه بیفت باید به خانه پیرزن برویم این را گفت و به راه افتاد خادم با عجله فانوس را برداشت و کلاه پشمینش را روی گوش‌هایش کشید و پیشاپیش حاج شیخ به راه افتاد آن دو با کهولت سنشان با آن برف و سرما کوچه ها را طی کرده به در منزل پیرزن رسیدند خادم دق الباب کرد پیرزن در را باز کرد سلام کرده عرض کرد آقا خدا طول عمرتان بدهد توی این سرما این موقع شب اینجا چه می‌کنید؟ حاج شیخ با مهربانی پس از جواب سلام فرمود: حال شوهرت چطور است؟  پیرزن طاقت نیاورد زیر گریه زد و جواب داد هنوز هم مریض است به دادمان برسید رنگ از صورت حاج شیخ پرید پیرزن در خانه را باز کرد حاج شیخ زیر لب ذکری گفت و وارد اتاق کوچکی شد پیرمرد لاغر اندام زیر کرسی خاموش اتاق از درد به خود می‌پیچید حاج شیخ سلام کرد و روبروی او نشست پیرزن با ذوق گفت: نگاه کن مشهدی حاج شیخ عبدالکریم به خانه ما تشریف آورده‌اند پیرمرد ناله‌اش را فروکش کرد چشم‌های سرخ شده‌اش را به چهره حاج شیخ خیره کرد و با درد سلام کرد حاج شیخ پاسخش داد و پرسید مشهدی چه کسالتی دارید؟ پیرمرد دست‌هایش را روی دلش گذاشت پیرزن گفت: آقا اتاقمان سرد است دوائی هم برای او نداریم دو سه روزی است او دل درد دارد و از غروب امروز حالش بدتر شده است حاج شیخ دست پر مهرش را بر پیشانی پیرمرد گذاشت بعد به خادمش گفت: هر چه زغال در خانه داریم بردار بعد به خانه دکتر برو و هرچه زوتر دکتر را همراه خود بیاور خادم از اتاق بیرون رفت شب از نیمه گذشته بود که خادم همراه دکتر به درون اتاق وارد شدند دکتر با تبسم سلامی کرد خادم کیسه زغال را به دست پیرزن داد پیرزن صورتش روشن شد آن را با خوشحالی گرفت و به سراغ منقل خاموش زیر کرسی رفت دکتر پیرمرد را معاینه کرد و دواهائی را که با خود آورده بود به او خورانید بعد نسخه ای نوشت و آن را به دست خادم داد و گفت: فردا صبح دواها را برایش تهیه کن تا حالش کاملاً خوب شود پیرزن منقلش را که پر از زغال‌های سرخ آتشین بود زیر کرسی گذاشت کرسی پر از گرما شد لحظات بعد به همراه حاج شیخ و خدمتکار دکتر را تا در اتاق بدرقه کرد و دکتر خداحافظی کرده رفت حاج شیخ با مهربانی پیشانی پیرمرد را بوسید آنگاه از پشت کرسی بلند شد با خادم از پیرمرد و پیرزن خداحافظی کردند و رفتند در بین راه حاج شیخ از خادم پرسید: روزانه چقدر نان و گوشت برای خانه ما خرید می‌کنی؟ خادم پاسخ حاج شیخ را گفت: حاج شیخ ایستاد و رو به او کرده گفت: از فردا نان و گوشت خانه را دو قسمت کن یک قسمت آن را برای خانه پیرمرد و قسمت دیگرش را برای خودمان بگذار حاج شیخ دیگر چیزی نگفت و به راه خود ادامه داد °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° @Dr_jdehghani
🔻🔻                            🍃وَإِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَظَنُّوا أَنَّهُ وَاقِعٌ بِهِمْ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَاذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ🍃 ✨وَإِذْ نَتَقْنَا(نَتْق) الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ = و (یاد کن) هنگامی را که کندیم کوه را و بالای سرشان قرار دادیم. نَتَقْنَا: از بيخ بركنديم، بلند كرديم. ✨كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ (ظِلّ= گویا سایبانى بود ✨وَظَنُّوا (ظَنّ) = و پنداشتند ✨أَنَّهُ وَاقِعٌ بِهِمْ= كه افتادنى ست برايشان، بر سرشان خواهد افتاد ✨خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ = (گفتیم) بگیرید آنچه دادیم به شما با جدیت ✨وَاذْكُرُوا مَا فِيهِ = و به خاطر بسپارید محتوای آن را ✨لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ = باشد که شما تقوا پیشه کنید 📚شرح واژگان استاد بهرام پور @Vazheh_shenasi_Quran 🍃🌸🍃🌸🍃🌸
پیام «آیه ی 171»اعراف 🌿قرار گرفتن كوه، بالاى سر بنى‌اسرائيل و تهديد آنان، حادثه‌اى است كه نبايد فراموش شود. وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ‌ ... 🌿ياد گرفتن كافى نيست، بلكه بايد يادآورى شود. خُذُوا ... اذْكُرُوا 🌿براى تربيت عمومى جامعه و براى جلوگيرى از انحراف، گاهى بايد از اهرم فشار استفاده كرد. إِذْ نَتَقْنَا ... خُذُوا ما آتَيْناكُمْ‌ ... 🌿براى رسيدن به كمال تقوا، قاطعيّت در دين و تصميم جدّى لازم است.خُذُوا ... بِقُوَّةٍ ... لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ‌ @Vazheh_shenasi_Quran
🔴ذهنت را آرام کن ✍کشاورزى ساعت گرانبهایش را در انبار علوفه گم کرد. هرچه جست‌وجو کرد، آن را نيافت. از چند کودک کمک خواست و گفت: هرکس آن را پيدا کند، جايزه می‌گيرد. کودکان گشتند اما ساعت پيدا نشد. تا اینکه پسرکى به‌تنهايى درون انبار رفت و بعد از مدتى به‌همراه ساعت از انبار خارج شد. کشاورز متحير از او پرسيد: چگونه موفق شدى؟ کودک گفت: من کار زيادى نکردم، فقط آرام روى زمين نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صداى تيک‌تاک ساعت را شنيدم. به سمتش حرکت کردم و آن را يافتم. حل مشکلات، نیازمند یک ذهن آرام است... @Dr_jdehghani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
007171.mp3
182.4K
تلاوت "آیه 171"سورة اعراف 🍀
007171 (1).mp3
77.8K
ترجمه "آیه 171"(آیت الله مکارم شیرازی) 🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا