eitaa logo
عاشقانه‌های کلامی_اعتقادی
327 دنبال‌کننده
346 عکس
86 ویدیو
46 فایل
یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد.. "لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون" کانالی برای دسترسی آسان به پاسخ سوالات کلامی و اعتقادی و صوت های تدریسِ دکتر زهرا دلاوری پاریزی* ارتباط با مدير: @Dr_zdp53
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 : دی آمد و از کرمان، آن جمعه بارانی سیل آمد و از دیده، بارید سلیمانی.. چون آینه بشکست و، قاسم شده صدپاره جانم به ستوه آمد، زان غصه و حیرانی .. از مردی آن سردار، بومهدی و یارانش حاتم به عجب آمد، از جود سلیمانی.. سرباز وطن آخر، گردیده فدا بی سر ای وای بر این ماتم، وای از شب ظلمانی.. از جسم و تنش تنها، انگشتر و کف مانده اما به همه عالم، نور است به پیشانی دل ها به فغان آمد، از دوری و هجرانش اما نفس او هست، همچون دم سلمانی شاید که گرفتندش ، کفتارصفت جان را هیهات نفهمیدند، زنده ست سلیمانی هر دم که کشند از ما، یاسی، گل زیبایی از خون همان لاله، روییده گلستانی فردا که شود برپا ، خونخواهی مظلومان برپا کند او محشر، با جلوه ی رحمانی یا رب دلمان تنگ و ، ابر غممان سنگین ای کاش بیاید او، با پیر جمارانی.... در حلقه یاران و در جمع صف مولا هم خنده زنان و شاد، هم با سر و سامانی.. زهرادلاوری پاریزی ۱۳۹۹/۱۰/۱۳ @Dr_zdp53_Theology
"عکس‌ها هم سخن می‌گویند۲" "تارا" از ایرلند بود و از اون شنل کرم روی دوشش کلی با اب و تاب تعریف می‌کرد، از نشانی که روی شنل زده بود و می‌گفت یادگاری مادرش است، و بعد هم لبخند و لبخند... مدت زیادی با هم بودیم، شب هم که در سالن اجلاس منو دید با جمله "I missed you " کل آن‌چه را که باید حاصل دوستی مان می‌بود، بهم ابراز کرد و دلم غنج رفت، از این جهت که چطور با دو زبان و ملیت متفاوت می‌توان این قدر همدل و همراه بود.. من مدرس عقایدم و همیشه می‌دانستم فطرت و عقل زبان مشترک انسان‌ها و اخلاق عامل جذابیت است.. اما این را توی اون سه ساعت برج میلاد و ۴، ۵ ساعت سالن اجلاس با تمام وجودم حس کردم.. حتما انبیا و اولیا علیهم‌السلام هم با همین عوامل توانسته‌اند این مدت طولانی در جهان باقی بمانند.. اما از اون بانوان ایرانی عزیزدلم جداگانه خواهم نوشت که چه فرصت‌ها و الطافی از برکت وجودشون برام پیدا شد.. الحمدلله رب العالمین @Dr_zdp53
🌿🌿🌿🌿 "عکس‌ها هم سخن می‌گویند۵" نامش زینب بود و از کشور سوئد آمده بود، کنار پرچم امام حسین علیه السلام برج میلاد کنارش ایستادم. با اشک پرچم ها را بوسید و بغلم کرد و گفت "I love Iran" این جمله گرچه وجودم را پر از احساس و غرور کرد اما بیش از آن محبتش به اهل بیت علیهم السلام و نامش مرا به او نزدیک می کرد. می‌گفت چقدر شما خوشبخت هستین که در اعتقادات و باورهاتون این قدر آزادین. و می گفت خیلی از برخورد و دیدار مردم ایران لذت برده و خوشحال است.. همین پرچم جهانی ان شاءالله دوباره همه انسان‌ها را کنار هم و در یک جبهه قرار خواهد داد.. @Dr_zdp53 🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿
🌿🌿🌿🌿 "عکس‌ها هم سخن می‌گویند۶" شاید این برخورد یکی از بهترین‌ها و شیرین‌ترین خاطرات برج میلاد و سپس سالن اجلاس سران باشد.. تصویر پایین کارن از ایرلند بود که در اربعین به کربلا مشرف شده بود.. دو دختر ۱۸ و ۱۱ ساله داشت، ابتدا مسلمان و بعد از ۸ سال شیعه شده بود.. آن‌قدر از محبت امیرالمومنین علیه السلام و سفرش به نجف گفت که اشکمان را درآورد.. ماحصل دوستی‌مان حلقه روسری عقیقی بود که بهش هدیه کردم و سفت بغلم کرد و گفت خیلی دوست دارم یه روزی توی کربلا ببینمتون.. به یکی از بچه‌ها هم انگشتر نقره‌ای که از نجف خریده بود را هدیه داد.. کنگره بانوان تاثیرگذار بیش از آن چه که سیاسی و حقوقی باشد، مردمی و فرهنگی بود.. تصویر سمت چپ بالا زینب تیلور بانوی استرالیایی، تئولوژیست استاد دانشگاه @Dr_zdp53 🌿🌿🌿🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿🌿🌿🌿 "کارن" از ایرلند آمده بود اما چنان بوی کربلا می‌داد که سرمست شدیم، در اربعین به کربلا مشرف شده بود.. دو دختر ۱۸ و ١۵ ساله داشت، در ۲۰۱۴ که به ترکیه رفته بود، صدای اذان را شنیده و مسلمان شده بود و بعد از ۶ سال شیعه شده بود.. آن‌قدر از محبت امیرالمومنین علیه السلام و سفرش به نجف گفت که اشکمان را درآورد.. زحمت گرفتن فیلم را دوست عزیزتر از جانم خانم دکتر مریم اسماعیلی کشیدن و من چند دقیقه‌ای با کارن هم صحبت شدم.. ماحصل دوستی‌مان حلقه روسری عقیقی بود که بهش هدیه کردم و سفت بغلم کرد و گفت خیلی دوست دارم یه روزی توی کربلا ببینمتون.. به یکی از بچه‌ها هم انگشتر نقره‌ای که از نجف خریده بود را هدیه داد.. کنگره بانوان تاثیرگذار بیش از آن چه که سیاسی و حقوقی باشد، مردمی و فرهنگی بود.. @Dr_zdp53_Theology @DrME1441 🌿🌿🌿🌿🌿
نزاهت باشچی از ترکیه.m4a
3.34M
🌿🌿🌿🌿 یا حکیم در اختتامیه‌ی کنگره بین المللی بانوان تاثیرگذار، در دیدار پایانی با مهمانان در سالن اجلاس سران، که در حال تعارف آجیل‌های کرمانی و شکلات و لواشک در یک کیسه ترمه‌ی کوچک به مهمانان بودم، خانمی توجهم را جلب کرد که تنها نشسته بود. نزدیک شدم و پرسیدم: hi dear lady.. welcome to our country.. where are you from? دیدم لبخندی زد و گفت سلام عزیزم.. خندیدم و فکر کردم ایرانی است، ادامه داد من فارسی بلدم.... ادامه داد که☝️☝️☝️☝️ ✅💘💘✅ "فارسی قند است" " یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور.. و دل ما هم قنج رفت از این همه احساس... از ترکیه پ.ن: معذوریت داشتن که تصویرشون پخش بشه، چون استاد دانشگاه بودن و .. مصاحبه کننده: @Dr_zdp53 @Dr_zdp53_Theology 🌿🌿🌿🌿
یاد اون زیارت توی حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام به خیر که دور حرم می چرخیدم و دم گرفته بودم: امشب شب عشقه شب عشق نگاره... دل‌های همه حیدریون دنبال یاره..
مژگان من جارو کشد میخانه ات را.. وقتی که پایم وا شود در آستانت.. دل می طپد تا پر کشد بر آسمانت .. مولا بخر این عاشق دیوانه ات را ..... حالی جدا بنما سیاهی از وجودم ... یک دم نظر کن تا شود قلبم مصفا افتم و بر خیزم و بشتابم به سویت .. گویا همه عمرم به دنبال تو بودم... مولا بخر این عاشق دیوانه ات را... مولا بخر این عاشق دیوانه ات را... ران ملخ آورده ام بر آستانت.... آقا کریمان خرده از موری نگیرند... ویران شدم آباد کن ویرانه ات را... در عید مبعث کاسه ای در دست دارم من هم رباعی را ز دعبل پیشه کردم آموختم رسم گدایی را ز رندان... آموزگاری ماهر و سرمست دارم ... دعبل بخوان شعر و ردیف و شاهدت را بالا بگیر آن دفتر شعر و قلم را ... آخر رسیده موسم پر چانگی ها.. سلطان خریده این خطوط کاغذت را ... جا دارد ار جانم رود از این تن زار آنجا که یوسف جلوه دارد عاشقانه حالی بکش ، خاکم نما خاکسترم کن من بوده ام یک خلسه در آغوش دلدار @Dr_zdp53_Theology
اتفاق مبارک این روزهای جهان اسلام در تهران، سالن اجلاس سران کشورهای اسلامی، با همت مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی رقم خورد. البته بنده کمترین، با لطف دوست و استاد عزیزم سرکار خانم دکتر ساداتی عزیز تقریبی، مهمان این نشست شدم به خاطر مقاله‌ای که به سی و هفتمین کنفرانس بین المللی وحدت اسلامی ارسال کرده بودم و خب برای تقدیر.. اما وجود اون همه افراد فرهیخته از جای جای جهان و ایران، با لهجه‌ها و رنگ‌های مختلف اتفاق باشکوهی بود که نباید از آن غافل شد. افرادی که با حرارت هرچه تمام‌تر از وحدت و اهداف مشترک، دشمنان مشترک و نمادهای مشترک مسلمانان صحبت کردند و همدلی خود را ابراز نمودند. صد البته در این بین، دیدن آقای رئیس جمهور در بین سران، که حقیقتا یک سروگردن از بقیه کشورها بالاتر بود، اتفاق مبارک دیگری بود که رقم خورد. دیدن بانو الهام چرخنده، سلبریتی محبوب و بامعرفت ایرانی هم خالی از لطف نبود ، بعلاوه که با رفقا و دوستان عزیزم سرکار خانم دکتر اسماعیلی فعال و خانم حسینی عزیز همراه شدم.. ۱۴۰۲/۷/۹ @Dr_zdp53_Theology
شهادت هنر مردان خداست. چهل روز بعد از عروجش بود که نامه یکی از دوستانش به دستمان رسید. بابا به جای مسعود جوابش داد. چند روز بعد یک جوان برومندی از کرمانشاه یا یکی از شهرهای غربی ایران به پاریز آمد که خود را از دوستان مسعود معرفی کرد، بابا را بغل کرد و زد زیر گریه، بابا نیز. در این مدت ۴ و ماه نیمی که در جبهه بودند، خیلی با هم صمیمی شده بودند. مسعود چند روز قبل از شهادت به او گفته بود که خواب دیده در ۱۶ سالگی شهید می‌شود. یادم هست آخرین باری که به منزل برگشت، گاهی از درد استخوان به خود می‌پیچید. مامان که از او سوال کرد، گفت ۴۸ ساعت تا زانو در برف‌های غرب حرکت کردیم. با این حال وقتی برای خداحافظی به منزل عمه‌ درخشنده مرحوم رفته بود، عمه از برف‌های سنگین پشت بام گفته بود و مسعود با همان درد برف‌ها را برایشان پارو کرده بود. عمه جان پسر نداشت و همین خاطره باعث شده بود در مراسم شهادت مسعود چنان ناله‌ای از دل بکشد که دل سنگ آب شود، برعکس مامان که بی‌صدا و آرام ذره ذره آب می‌شد و به زمین می‌چکید. یادم می‌آید قبل از هر اذانی چند دقیقه‌ای زودتر، سجاده پهن می‌کرد، به او می‌گفتیم هنوز نماز نشده، می گفت شنیدم هر کس منتظر نماز باشد، ثواب مکه دارد. جالب بود که بعضی‌ها او را بعد از شهادتش با لباس احرام خواب دیده بودند. حمیده دختر خاله‌جان هنوز که هنوز است، هر وقت کارش گیر می‌کند سر قبر مسعود می‌رود و نذرش می‌کند و حاجتش را می‌گیرد. مثل عذرا خانم همسایه که سرفه مزمنی داشت و مسعود در خواب او را راهنمایی کرده بود که شربت عسل بخورد و شفا گرفت. امشب که از مسعود یاد می‌کنم ۳۷ سال از عروجش می‌گذرد. بابا بعد از مسعود دیگر قامت راست نکرد، می‌گفت: بچه‌ها حیفی‌اند اگر بروند، اما پدر و مادر مال رفتنند، مستقیم نمی‌گفت، اما با کنایه می‌شد این جمله را فهمید: " و اما بعدک العفا یا .." مامان با او خیلی مانوس است و یا برعکس، آن شبی که بابا سکته قلبی کرده بود و در بیمارستان بود، مسعود را صدا زده بود و مسعود با لبخندی جلوی درب ایستاده بود و شفای پدر را برای ۱۵ سال از خدا گرفته بود. چطور بشود که یک مرد ۴۵ ساله سکته بزند، باید از قلب سوخته و جگر داغدیده‌ی بابا پرسید. باری داداش جان، فرمانده‌ات حاج قاسم هم چند سالی است بین ما نیست. خیلی‌ها دیگر نیستند، مادربزرگ‌ها، بابابزرگ، بابا، .. برای آن‌ها که خوشایند است، تو میزبانشان شدی، شاید هم بابا صاف از سرازیری قبر آمد توی آغوشت. نمی‌دانم آن طرف چه خبر است. دلتنگی‌ات، گاهی دلمان را چنان می‌فشارد که راه نفس هم بسته می‌شود. بچه‌ها که بعضی‌ها اصلا عمو و دایی‌شان را ندیدند. چه حیف!! وقتی فکر می‌کنم یک بچه ۱۲ ساله چطور رفته به مدیر راهنمایی‌اش گفته ، به جای فوتبال و بازی‌های غربی به ما آموزش نظامی و تفنگ بدهید، و مدیر به او گفته بود هنوز دهانت بوی شیر می‌دهد، می‌سوزم. آری دهانت بوی شیر می‌داد، بوی شیر پاک مادری که خوب تو را پرورش داد. بوی شیری که در ۱۵ سالگی آرپی‌جی به دست گرفته و گوش‌هایش کمی سنگین شده بود. مسعودجان، آن باغ هندیذ را که تابستان‌ها به آنجا می رفتیم یادت هست؟ چطور دانه دانه نهال‌های سیب لبنانی را در آن‌جا کاشتی؟! برایت نگویم که بابا بعد از رفتنت، دیگر نتوانست پایش را به آن باغ و به آن آبادی بگذارد. می‌گفت ثمره قلب من مسعود بود که رفت. باغ را می‌خواهم چه کار.. مسعودجان، در زندگی بچه‌های من که نبودی برایشان دایی باشی و از سروکولت بالا بروند، حداقل حالا برادری کن و کمکشان نما. حفظشان کن از فتنه‌های سیاه آخرالزمان که یکی یکی بچه‌های ما را می‌بلعد. از وصیت‌نامه‌ات این جمله‌ات خیییلی عجیب بود که هر کس امام ما را قبول ندارد، بر سر قبر من نیاید و اگر بیاید به خدا شکایت می‌کنم. سنگ قبرت شد یادگاری ما و شعر روی سنگ قبرت هم همان دوبیتی بابا.. دانم که تو پیش انبیایی مسعود هم زنده و مهمان خدایی مسعود اما دل من چو آتشی شعله‌ور است شاید بود این سبب که نامم پدر است. زهرا دلاوری پاریزی ۱۴۰۲/۱۰/۲۲ https://eitaa.com/Dr_zdp53_Theology