⭐️بسم الله الغفور الشکور⭐️
من یک بانو هستم،
دستم از میدان جنگ نظامی کوتاه است.
گاهی که تصاویر دلخراش قتل عام فلسطین و لبنان را میبینم،
دلم آتش میگیرد،
جگرم میسوزد و نفسم بند میآید..
آنقدر حسرت میخورم که ای کاش میتوانستم جای یکی از افسران و فرماندهان مقاومت،
یا کنارشان بجنگم تا عاقبت قطره قطره خونم را برای دفاع از حق و نابودی صهیونیستهای غاصب بدهم.
اما حال که دستم از رزم نظامی کوتاه است، صحنه رزمم را تغییر میدهم، جهادم همچنان باقی است.
جهاد من اما در کندن دل از باارزشترینهای زندگیام است، گاهی همسر، گاهی فرزند است و گاهی مال و ثروت.
و اما گاهی طلا و جواهراتم.
فلزات و سنگهای ارزشمندی که به دست هستیبخش مطلق، هستی و ارزش یافتهاند و روزهایی روی گوش و گردن و دستان و انگشتان من جلوهگری کردهاند، زیبا و پرشکوه..
بارها از دیدن آنها در آینه شاد شدهام و با رنگهای زیبا و درخشانشان در دلم شادی و نشاطی ایجاد شده است.
اما شرط جهاد، کندن دل است، دست شستن از آنچه که پایت را در این دنیا زنجیر و پایبند کرده است.
چشم بستن از آنچه که در نظرت بزرگ و باشکوه آمده برای شکوهی والاتر و هدفی بزرگتر.
الهی قربانی میکنم جواهرات زیبایی را که روزی جانم به جانشان بند بود!
فدای راه مقاومت و جبهه حق مینمایم هرچه دلبستگی و وابستگی مادی داشتهام.
پروردگارا این قلیل قربانی را از من قبول کن و به عوض باز کردن زنجیرهایم از دست و پا و گردنم در این دنیا، غل و زنجیر عصیان و گناه و عذاب را از وجودم باز کن.
کمکم کن تا رها و آزاد در سرزمین عبودیت تو که جوهرش ربوبیت و بزرگی است، سیر آفاقی و انفسی داشته باشم و ملکوت آسمانها و زمینت را مشاهده نمایم.
#درمسیرمقاومت
#دل_دادگی
#شهدای_مقاومت
#من_هم_رزمندهام
#قربانی_طلا
#ایران_همدل
@Dr_zdp53
۱۴۰۳/۰۸/۰۸
نگاه نو (۷)
"نزدیکیهای خدا"
چشمها نمناک شده بود. بحث معرفت فطری بود، حدود ۳۰ دانشجویی که بدون حضور و غیاب، سر کلاس مینشینند از عجایب کلاسهای دانشگاه است.
احساسشان را برده بودم آنجا که خداوند خودش را به ما عرضه کرد، فرمود آیا دلبر (اله) خوب و باکمالاتی نیستم؟ آیا پروردگار مهربان و دوستداشتنی شما نیستم و همه ما در پاسخ، بلهای را گفتهایم که هنوز اثراتش در جان و روانمان موج میزند. آن عقد عبودیت ما و ربوبیت حضرت احدیت ما را وفادار و پایبند به این میثاق و عهد نموده است.
حالا برای تقویت این پیمان، حضرت معشوق برای انسان سنگ تمام گذاشته و هر چیزی در اسمانها و زمین را در تسلط و تسخیر انسان قرار داد. اما از طرف ما هم باید قدمی برداشت، باید به تقویت انسان موجود در جهان مادی، یعنی وجود متشکل از روح و جسم پرداخت که با تغذیه و ورزش اتفاق میافتد.
تغذیه جسمی از جنس خود بدن است، مثلا آب، پروتئین، چربی، مواد معدنی و شبیه همین موارد که در مواد غذایی انسان یافت میشود.
ورزش جسم مشخص است که زحمت و سختی دادن و پرورش عضلات و تک تک قسمتهای بدن صورت میگیرد، به حدی که ضربان قلبت بالا رود و حتی عرقت در بیاید. با نشان دادن حرکات ورزشی عملی، لبخندی روی لبهای دانشجویان نشسته بود، ساعت کلاس بلافاصله بعد از ناهار و کلاس قبلی، به حدی خوابآور است که نیاز مبرم به بیدار نگه داشتن کلاس احساس میشود.
اما روح را چگونه تقویت کنیم، اینجا گوشها گویا تیزتر شده بود که گفتم ورزش روح را ما معمولا عربی به کار میبریم، مکثی کردم، بعضیها با تردید گفتند: ریاضت؟ لبخندی زدم؛ آفرین. ریاضت چیست؟ سختی، فشار ، محدودیت و هر نوع رنجی ریاضت است، به حدی که گاهی اشکت در میآید، نفست بالا نمیآید و زیر فشار خرد و له میشوی، اما خوب است مثل همان ورزش که گاهی وزنههایش به ۱۰۰ و ۲۰۰ هم میرسد، محدودیتهای بیرونی از طرف جامعه، خانواده، همسر، قانون و محدودیت های خودخواسته؛
مثلا نشستن روی این صندلیها در این ساعت سخت، مثلا رژیم گرفتن، مثلا حتی پیادهروی، بیدار ماندن، بخشیدن مال و وقت و ...
اما اگر در یک کلمه بخواهم از قول معصوم بگویم: ریاضت شما همان شریعت شماست که محدودیتها، سختیها و رنجهایی به دنبال دارد که برایتان سازنده و تطهیر کننده است، مثل فشاری که به زغال با ساختمان کربنیاش میآید و آن را تبدیل به الماس کربنی مینماید، چون آلودگیهایش را میزداید.
اما تغذیه روح چیست؟ به راستی چه میتواند باشد؟ قطعا باید از جنس خودش باشد. حتی باتری موبایل که الکترود و الکتریسیته دارد، برای تغذیه یا به عبارتی شارژ باید به جریان الکتریسیته متصل شود. مردمک چشم بچهها یک روشنایی و پاسخی به غایت شگرف را منعکس میکرد. خیلی زود با طی روال منطقی و ملموس گرفتند که چه میخواهم بگویم. اگر جنس روح ما الهی است، و نفخ آن حقیقت غیرمادی ما را حیات داده است، پس منبع تغذیهاش هم اتصال با همان حقیقت و همان اله شناخته شدهی ما یعنی الله (ال+اله) است.
همان که وقتی با او همنشین هستی، غم دنیا را فراموش میکنی، آرامش داری و حالت روی درجه اعلای ثبات و سکون تنظیم میشود. آه.. الله.. آه بلاتشبیه شارژر روان و روح انسانها، انرژی بخش و حیاتبخش و هستیبخش..
بچهها داشتند این لقمهی معرفت را با جان و روحشان هضم میکردند، سکوت بر کلاس حاکم شد. یکی پرسید: وقتی که به خدا متصل میشویم از کجا باید بدانیم که جواب میدهد؟ یا واقعا مرتبط شدهایم؟ بچهها هر کدام پاسخی دادند، معلوم بود بر خلاف ظاهر غلط اندازشان که کم کم دارد تغییرات مشهودی میکند، همگی تجربه حضور و وصل را چشیدهاند و اینک در حال بیان تجارب شیرین خودشان هستند. کلاس به قول یکی از دانشجوها طعم عسل و آرامش میداد. گفتم عزیزم پاسخت بماند برای هفتهی آینده.
و بچهها را در همان خلسه درک حضور معشوق جاودانشان رها کردم؛ تا لحظاتی با خدایشان تنها باشند و خودشان را بسپرند به مهربانی عام و رحمانیت گستردهی بر همهی عالم. خواستم شیرینی وصل و اتصال با دلبر حقیقی و خلوت در جمع را تجربه کنند.
"در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد"
#کلاس_اندیشه
#گفتگوی_موثر
#دل_دادگی
1403\08\30
✍@Dr_zdp53
https://eitaa.com/Dr_zdp53_Theology
بعضی نعمتهای خدا رو واقعا نمیدونم چجوری سپاسگزاری کنم..
من که ایجاد محبت در دلها را کار خودم نمیدانم و لطفی است که خدا شامل حالم کرده، اما از خدای مهربان میخوام که در این مسیر صعب و دشوار، یاری و همراهیم کنه..
الهی تو را برای تمام نعمتهای شناخته و نشناختهات سپاس..
@Dr_zdp53
#کلاس_اندیشه
#گفتگوی_موثر
#دل_دادگی
#واحدتهران_شمال
مِثل نسترنهای پاریز
بسمالله الرفیق الودود "ساعت صفر" میل به شیرینی دارم، احتمالا قند خونم افتاده. و چه شیرینی شیرینت
ادامه:
هوالمحبوب
"ساعت صفر و یک"
از قول استاد شجاعی علامه در جواب کسی که خواسته بود اسلام را در چند کلمه معرفی کند، فرموده بود: "بسم الله الرحمن الرحیم" رحمان همان رحمت عامی که شامل همه انواع موجودات است؛ از جمادات و نباتات گرفته تا حیوانات و فرشتگان و انسانها، از رنگها و نژادها و زبانهای متفاوت گرفته، تا متدینها و بیدینها، متشرعان و غیرمتشرعان، چه کسی که عبادتش کند یا نکند، فرامینش را اجرا کند یا نکند.
و من که قرار است به قرب الهی برسم و تا نزدیکیهای قاب قوسین پرواز کنم، حتما باید این نگاه رحمانی را در خودم ایجاد کنم، از باب این که تمام آفرینش جلوهای از اسماء الهی است و بروز کمالات عالی خداوند، و البته اسامی حسنا و مثل اعلای الله همان معصومان یا انسانهای کمال یافته هستند که به قرب راه یافتهاند، به دریای عظمت الله متصل شدهاتد و قرار است برای انسانها معلم باشند تا استعداد آنها را نیز شکوفا کنند و به همان مقام محمود برسانند. (و اَسَئله اَن يُبَلغَنيَ المَقامَ الَمحمودَ لَكُمُ عِند اللهِ..)
در این نگاه، اولین قدم، چشمپوشی و ایجاد صفتِ ستاریتِ الله است، در انسان، همان که امیرالمؤمنین علی علیهالسلام روحی له الفداء را به آن مکان کشف شدهی گناهآلود، از دید کاشفان عمل، برای شهادت میکشاند، اما مولا چشم بسته وارد و خارج میشود و در جواب رسولالله سلام الله و صلواته علیه که پرسید چه دیدی؟ امام میفرماید: چیزی ندیدم..
در همین نگاه رحمانی است که امام علی علیهالسلام -در فرمان استاندارى مصر به مالك اشتر- مینویسد : "دل خود را آكنده از مهر و محبّت و لطف نسبت به مردم گردان و مبادا براى آنان چون جانور درندهاى باشى كه خوردنشان را غنيمت دانى؛
زيرا كه مردم دو دستهاند : يا برادر دينى تو هستند و يا همنوع تو .
در معرض لغزش و خطا قرار دارند و گاه از روى عمد يا خطا دست به گناه و تجاوز مىآلايند . پس همان گونه كه خود دوست دارى خداوند نسبت به تو بخشش و گذشت كند، تو نيز نسبت به آنان بخشش و گذشت داشته باش؛ زيرا تو بالادست آنها هستى و فرمانروایی بر تو، بالا دست تو مىباشد و خداوند بالا دست كسى است كه تو را به امارت گماشته است!"
و وامصیبتاه که من و ما چقدر با این نگاه فاصله داریم و چقدر دنبال کشف گناه و خطای مردم و همنوعان و حتی همکیشان هم هستیم!!
اما رحیم، رحمت خاص الهی برای مومنان، برای آنها که الله در دلشان جای دارد، یا به عبارتی آنها در دل الله جای دارند، (والله یحب المحسنین..یحب المتطهرین.. یحب الصابرین.. یحب المتوکلین .. )
اینجا حکایت عشق و عاشقی بین انسان و خداست، خدا هم عاشق است و هم معشوق، عاشق بوده که خلق کرده و فرموده تو را برای خودم آفریدم (واصطنعتک لنفسی... خلقتک لاجلی..) و در این عاشقی سنگ تمام گذاشته و همه عالم را مهریه انسان قرار داده است. (و سخر لکم ما فی السموات و ما فی الارض..) و از جهتی هم معشوق انسان است که او را نه یک دل که صد دل شیدا و سرگشتهی خودش نموده است. انسانی که متحیر و دیوانهوار به دنبال معشوق حقیقی خودش راه میافتد و تا او را پیدا نکند آرامش نمییابد، (لا اله الا الله: یعنی هیچ دلبری برای انسان واقعا جذاب و حقیقی نیست، جز همان دلبر شناخته شده و معروف (ال+اله))
رابطهی این خدای عاشقتر با بندهی عاشق خودش، او را به دفاع و حمایت و مهربانی و ترحم و بخشش و عطا و صبر و حلم میکشاند. إِنَّ اللَّهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ.
و أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ وَالْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَيُمْسِكُ السَّمَاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ .
مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً ۖ وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ.
ایمان جای دادن اعتقاد به خداوند در قلب است و قلبی که حرم الله شد، قیمت پیدا میکند، عرش الهی میشود و حرمتش از کعبه بالاتر میرود. آنجاست که میفرماید خداوند در قلبهای شکسته است، یعنی قلبهایی که پناهی جز خدا ندارند و پناهگاه قلبشان مامن اعتقاد به الله است، همین الله، نورالسماوات والارض، میشود چراغ راهشان، میشود مدافعشان، میشود امیدشان و میشود مقصد و مسیر و مبداشان.. این دلها میشوند تجلی این آیه که فرمود: انا لله و انا الیه راجعون، از خدا به سوی خدا حرکت میکنند، از او نیرو میگیرند، استعانت میجویند، یاری میخواهند تا بتوانند تسلیم حقایق عقلی و شرعی شوند و سرنوشت خود را در مسیر بازگشت به بهشت و موعد آسمانی خودشان به زیبایی رقم بزنند.
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند.
#دل_دادگی
@Dr_zdp53
03\09\15
یا نفاح یا مرتاح
"آخرین درس"
عطر عجیبی در کلاس A122 پیچیده است. همان کلاس مذکور و معهود که سهشنبههای دشواری در این ترم برایم رقم زده. عطری که استشمام میشود، عطر محبت و مهر نگاههای دانشجوهاست که الان خیلی دوستداشتنی و صمیمی به نظر میرسند.
امروز قرار است آخرین جلسه درسی اندیشهی ۲ را با هم داشتهباشیم. طبیعتا باید یک گزارش و جمعبندی از آنچه را که تا به حال گفتیم، ارائه دهم. یک ترم در یک تصویر، یک ترم در یک چشم به هم زدن.
مرور خاطرات این ترم هم خودش حال خوشی دارد چه برسد قرار داشتن در وسط صحنههایی که فرداروزی خاطره ماندگار خواهند شد.
خب عزیزان همانطور که یادتان هست، واقعا؟ برمیگردم سمت دانشجوها و میپرسم خاطرتان هست؟ انفجار خندهی اول صبح دانشجوها و یک دنیا انرژی و پویایی. 😊
با توسل دلی به حضرت صاحب، شروع کردم: خدا فقط یک دین اسلام را دارد و هر کس غیر از آن را بپذیرد از او پذیرفته نمیشود و در آخرت از زیانکاران است. بهت و حیرت بر نگاه بچهها مستولی شد، ای وای این استاد مهربان الان قرار است چند میلیارد انسان غیرمسلمان از جمله الماجان و اویتاجان را جهنمی و خاسر معرفی کند. نگاهشان این را میگفت. همان جاده (شارع، صراط) معهود را از خدا به خلق برای بازگشت انسان به جایگاه اولیه خودش، روی وایتبرد کشیدم و شروع کردم. کل این مسیر اسمش اسلام است فقط هر پیامبری در زمان خودش بخشی از آن (شریعت) را گفته است. اسلام به معنای تسلیم خداوند و حقیقت شدن، پس در این نگاه، حضرات انبیاء نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمد علیهم صلوات الله همگی مسلمان هستند. چشم بچهها داشت از حدقه میزد بیرون. شروع کردم به تلاوت آیاتی از قرآن که در آن انبیا و حتی حواریون را مسلمان یا خواستار اسلام معرفی کردهاست.
انگار که بچهها نفس راحتی کشیده باشند، روی تصویر تخته برگشتم، من که انتهای این جاده هستم مخاطب خدایی هستم که فرمود امروز دین شما را کامل کردم و نعمتم را یرای شما تمام نمودم، پس چون که صد آمد ۹۰ هم پیش ماست، یعنی منِ مسلمانِ اصطلاحی، اجمالا به همه پیامبران قبلی و محتواهای تحریف نشدهی کتابهای آسمانی ایمان دارم، اما کسی مثل یهودیهای اسمی امروز که به حضرت عیسی علیهالسلام یا به حضرت محمد ص ایمان ندارد، قطعا بخشی از اسلام را ندارد؛ چون این بخش از دین، هم از طرف خدا و توصیهی انبیای قبلی است، لذا به تناسب محرومیت از آن بخش، در زیان خواهد بود. از طرفی ممکن است منِ مسلمان اسمی در تسلیم برابر حقیقت و احکام دین و طهارت باطن خیلی پایینتر از حتی یک بودایی با دین انسانی باشم، چه برسد به یک متدین با دین آسمانی، اینجاست که مسئلهی نجات مطرح میشود.
یعنی حقانیت یک دین چیزی است که تشخیص آن طبق فهم و یقین و برعهدهی باور خود ماست، اما تعیین قطعی نجات یا عذاب افراد، در حیطه اختیارات و صلاحیت من نیست و خداوند با ملاک قاصر یا مقصر بودن یا علم و دانایی خودش به شرایط و موقعیت و نیت افراد، قضاوت عادلانه میکند و ذرهای ظلم روا نمیدارد
البته بعد اشاره کردم، حتی بعضی مسیحیان اصطلاحی، دربارهی بزرگان دین اصطلاحی اسلام کتابها نوشتهاند و حتی اعتقاد به نبوت پیامبر اسلام و عظمت شان خانواده پیامبر اکرم علیهم السلام هم دارند.
ادامه دادم اما آداب و شواهدی از جریان دین مسیحیت هست که به گفته دانشمندان مسیحی و کتب تاریخ، تحریف کتاب مقدس را (البته با همان فاصلهی ۳۰ ساله از عروج عیسی ع تا نگارش اولین انجیل)، قطعی و دستبرد در کتاب را رسما اعلام میکنند که اصولی مخالف باور توحیدی و آداب اسلامِ حقیقیِ گفته شده از زبان حضرت عیسی سلام الله علیه در آن راه یافته است.
نیم نگاهی به اویتا و الماجان انداختم، شاید برایشان این حجم از تکریم و یاد حضرت مسیح و مادر صدیقهاش مریم عذراء در کلاس اندیشهی اسلامی به آنها فهمانده که بغض و دشمنی در گفتن این حقایق مستند از نویسندگان بیطرف، وجود ندارد که بعد از اتمام درس کنار میزم میآیند و میگویند استادجان خیلی دوستتان داریم! من هم به نشانه همزیستی و منش دینی در آغوششان میگیرم تا گرمای محبت اسلامی را از یک استاد اندیشهی اسلامی برای همیشهی آینده بچشند؛ که اگر روزی چون پروفسور لگنهاوزن، یا دانشمندان بزرگی که تصمیم گرفتند آگاهانه بقیهی اسلامشان را هم کامل کنند، خاطرهی خوشی از برخورد یک مسلمان اصطلاحی داشتهباشند.
این کلاس و این ترم با سوال یکی از بچهها دربارهی منظور خداوند از تمام شدن نعمت بر مسلمانان، ادامه یافت و با پاسخ بنده تا رسیدن به حاکمیت فقیه به پایان زیبای خودش رسید که آن را در وعده و پذیرایی دیگری تقدیم روی ماه میهمانان عزیز و خاص این کلبهی فقیرانه میکنم.
#کلاس_اندیشه
#دل_دادگی
#گفتگوی_موثر
@Dr_zdp53
1403/09/20
https://eitaa.com/Dr_zdp53_Theology
بسم التواب الغفار
"خدای ماه رجب"
میگویند زمان نظرکرده است. مکانها هم همینطور. خدای بزرگ من که نمیفهمم، یعنی چطور؟ یعنی خدای ماه رجب با بقیه ماهها متفاوت است؟ یا خدا در ماه رجب با بقیه ماهها متفاوت است؟ یا چه؟
میگویند ماه رجب ماه خداست، یعنی چه؟ مثلا همان طور که ما میگوییم نام من، فرزند من، خانهی من، سالگرد تولد من؟ یا چطور؟ باز هم نمیفهمم..
چه چیزی رجب را عزیزتر کرده است از بقیه ماهها؟ از رمضان؟ از شعبان؟ رمضان شهرالله است یا رجب؟ رمضان ماه امت است یا رجب؟ گیج میزنم!!
هرچه هست، گویا خدا هم دنبال بهانهای برای جمع شدن بندگانش است، یا خلوت با خود خود او، دوست دارد سه روز بندهاش تنها و خصوصی اما در جمع برای خودش باشد، رها از دنیا و سنگینی رنج دنیا.. تا بال پرواز پیدا کند، تا غل و زنجیرهای رذایل و وابستگیها را از پای خود باز کند، دمی کنار جویبار رجب بیاساید و نفس تازه کند،
نفَس از دست نفسی که رهایش نمیکند، تاریک و تیره، حسود و عنود و دنبال مجادله، خودنمایی، عیب دیگران و کینهورزی، با هدایت شیطان و خوشحالی او که قند در دلش آب میشود.
خدای ماه رجب! سلام از من بنده خسته به تو بزرگ علیم و قدیر! ارادت از من ناچیز نادان، به حضرت تو غنی دارا و دانا!
میشود کمی خستگیام را با تو واگو کنم تا نوازشم کنی؟ میشود کمی انرژی و شادی و نشاط بر سرزمین دلم بپاشی تا جان بگیرم برای حرکت؟ میشود زنجیرهای حسادت و کینه و خودنمایی را از دست و پایم باز کنی؟ یا در روحم بدمی تا پر بگیرم و به سویت بشتابم؟ ای خدای زندهی قیوم! من مرده، میت و بیجان را جانی عطا کن!
"خدايا! از تو درخواست میكنم به حقّ دو مولود ماه رجب، محمّد بن على دوّم (امام جواد ع)، و فرزندش على بن محمّد برگزيده (امام هادى ع) و به وسيله آن دو امام به جانب تو تقرّب میجويم به بهترين تقرّب، اى آن كه نيكى تنها از سوى او خواسته شده، و تنها در آنچه نزد اوست رغبت شده است، از تو میخواهم خواهش جرمپيشه معصيت كارى كه گناهانش او را هلاك نموده، و عيوبش او را به اسارت كشيده، پس عادتش بر گناه طولانى شد، و امورش با بلاهاى سخت به هم آميخت، از تو میخواهد: توبه و خوبى بازگشت، كنده شدن از گناه، رهايى جانش از آتش، گذشت از آنچه بر گردن اوست، زيرا مولاى من تو بزرگ ترين آرزو و اميد او هستى.
خدايا! از تو میخواهم به حق مسائل شريفت، و وسايل والايت، كه مرا در اين ماه به رحمت گسترده است، و نعمت تقسيم شده ات فروگيرى، و نفسى به من عنايت كنى كه به آنچه روزى اش نموده اى قناعت ورزد تا گاهى كه به گور درآيد و به آخرت رسد، و به آنچه عاقبت اوست بازگردد."
#دل_دادگی
#رجبالمرحب
#استغفار
#اعمال_ماه_رجب
✍@Dr_zdp53
@Dr_zdp53_Theology
1446/07/11
"یا انیس من لا انیس له"
"جاده"
جادهها دانشگاهند؛ بخصوص اگر مدت زیادی با آنها همراه باشی. شاید در شهرهای کوچک و خلوت، کسی معنی این جمله را درک نکند، اما شهر شلوغ با مسیرهای طولانی، گرچه غالبا یک تهدید فیزیکی به حساب میآید؛ دود، ترافیک، آلودگی صوتی، خستگی، در عین حال یک فرصت استثنایی و باعث آرامش است.
جاده، دانشگاه است برای بسیاری از صوتهایی که روزی آرزوی گوش کردنش را داشتی، موضوعاتی که باید روی آنها فکر میکردی، پیشنویس برنامههای کاری، حتی خیلی از آموزشهایی که لازم داری.
حتی میتوانی به حفظ کردن آنچه دوست داری بپردازی، بخصوص که از یک سنی به بعد، سلولهای خاکستری مغز کمکم از کار میافتند و آلزایمر یا فراموشی سراغ انسان میآید.
برای من جاده کلاس درس حساب میشود، بلوتوث ماشین را که نمیدانم معادل فارسی دارد یا نه، پیدا میکنی و یک دوره صوتهای درسی را با دقت گوش میدهی، از دروس خارج کلام گرفته تا کارگاه تفکر، از کتابهای صوتی تا صوت قرآن، از زیارت عاشورا تا مناجات امیرالمؤمنین علی علیهالسلام..
این زمزمهها و صداها و نواها همسفر خوب تو محسوب میشوند، همسفر تاریکیها و تنهاییهای سفر، نمیگذارند بُعد مسافت خستهات کند، انگیزهات را بگیرد و خواب بر تو غلبه کند. اگر اتصالت با کلمات مولا و مخاطب مناجات هم برقرار شود که دیگر روی زمین هم حرکت نمیکنی، پر باز میکنی، زمین زیر پایت میچرخد و تو سبکبال و رها در لذت آغوش حضرت دوست از خود بیخود میشوی..
گاهی آوای ساعت ۸، تو را راهی مشهد میکند و حقیقتا ضریح نورانی حضرت شمس الشموس را در برمیگیری، گاهی کربلا را در مسیر، با عاشورایش زیارت میکنی، دستت ناخودآگاه روی سینه میرود و با اذن دخول حرم حضرت ارباب، اشکبار و دلشکسته سلامی از سوز دل ..
أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ زَمْـزَمَ وَ الصَّـفا، أَلسَّلامُ عَلَى الْمُرَمَّلِ بِالدِّمآءِ، أَلسَّلامُ عَلَى الْمَهْتُوكِ الْخِبآءِ ، أَلسَّلامُ عَلى خامِسِ أَصْحابِ الْكِسْآءِ، أَلسَّلامُ عَلى غَريبِ الْغُرَبآءِ ، أَلسَّلامُ عَلى شَهيدِ الشُّهَدآءِ ، أَلسَّلامُ عَلى قَتيلِ الاَْدْعِيآءِ ، أَلسَّلامُ عَلى ساكِنِ كَرْبَلآءَ ، أَلسَّلامُ عَلى مَنْ بَكَتْهُ مَلائِكَةُ السَّمآءِ،..
با جان جلاگرفته از صیقل ذکر دوست، و چشمانی شسته شده از اشک حالا هرچیزی که بخواهی یاد بگیری، لذت دو چندانی دارد، چه زبان انگلیسی یا عربی باشد که برای اهداف بلندت باید بر آنها مسلط باشی، چه مفاهیم درسی و دانشی که دریافتنش در حالت عادی سخت و دشوار بنماید و یا حتی حفظ شعر و قرآن و صحیفه..
گاهی هم دلت میل چهارگاه و سهگاه و همایون و حجاز میکند؛ با تلاوت مصطفی اسماعیل و عبدالباسط و حامد شاکرنژاد یا با نواهای فاخر و پرمغز فارسی و ایرانی که تو را تا آسمان پرواز میدهد، دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد، به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد..
اما شاید پرتکرارترین صوتی که شنیده باشم و نه یکبار که گاهی چندین بار آن را نیوش کردهام، همان جلسات انسانشناسی یا کارگاه تفکر استاد شجاعی بوده باشد، همو که چنان این انسان خاکی ناچیز را با حفظ سِمَت، به دوردستها پرواز میدهد که قابل توصیف نیست، از شدت حضور، گاهی پهنای صورتت از اشک شوقِ دیدار خیس، ضربان قلبت به التماس افتاده و عطر نفسهای محبوب در مشامت، نزدیکتر از رگ گردن استشمام میشود.
چنان اسمهای عاشقانهاش فضای وجودت را پر میکند که دلت نمیخواهد این سفر پایانی داشته باشد، یا دست کم پایانش، سرت روی پای محبوب باشد.
با رفیق من لا رفیق له او، معاشقه میکنی، با انیس من لا انیس له میمیری و زنده میشوی و با حبیب من لا حبیب له، در او فانی و محو میگردی، دیگر خودت نیستی، همه، او میشوی، از تک تک سلولهایت هو هو میشنوی که انتهای وجود خودت و شروع حضور حضرت محبوب است.
یا رفیق من لا رفیق له، یعنی جز تو، کسی بین تو و محبوب مانع و حجاب نیست،
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز!!
رفیق! هق هق گریههایت را روی شانههای دلدار ادامه بده، اشکت را، حالت را، عشوه و طنازیات را میخرد، آری لبیک عبدیاش را از خیلی نزدیک میشنوی! آنقدر نزدیک که دلت میخواهد از شدت اشتیاق در آغوشش جان دهی!
آن کس که ترا شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بدهی
دیوانهٔ تو هر دو جهان را چه کند؟
#دانشگاه_مسير
#طعم_وصال
#دل_دادگی
#عاشقانههای_من
#خاطره_بازی
۱۴۰۳/۱۱/۸
@Dr_zdp53
@Dr_zdp53_Theology
بسمالله الحبیب المحبوب
"چشمهایت"
نگاهم در نگاهت گره میخورد، دلم میلرزد و تمام وجودم فرومیریزد. در یک نگاه تمام قلبم را تسخیر کردی و خانهی دلم را به نام خودت زدی؛ زیرا این دیدار "معاینة كان هذا" بود..
کجا بود و کی بود نمیدانم، فراموش کردهام، "ثبتت المعرفة و نسوا الموقف" اما آنچنان مهر توام در دل و جان جای گرفت، که اگر سر برود از دل و از جان نرود.
مثل دیروزی بود که باز دلتنگیات دیوانهام کرد، اشکها مجال نمیدادند، سیل به راه انداخته بودی دلبرا! حاضرم تمام زندگیام را بدهم یکبار دیگر همان یک جذبهی نگاه ازلیات را بخرم، داغ شوم، دلم بلرزد، به تمنای آغوشت، به التماس بیافتم و تو دستهایم را در دستانت نگاه داری و لبهایت را به لبخند باز کنی! و من، سیراب، پای قدمهایت جان دهم.
آه الله! دلبر شناختهشدهی من! ال+اله من! نمیدانم عاشقی یا معشوق من! نمیدانم عاشقم یا معشوق تو! نمیدانی چقدر بعد از آن دلبری و جلوهگریات "باَلفَی عام" دوهزار سال قبل از آمدنم به دنیا، با آن عبارت خواستنیات؛ "الست بربکم" دل فرهادها و شیرینها را بردهای و مجنونها را به خون و جنون کشیدهای..
من هم هوای جنون دارم، چراکه "دیشب همه شب در برم آن سلسلهمو بود، من بودم و او بود"، و جز وصل و آغوشت، چیزی علاج این دلتنگی نیست. میشود مرغک روح مرا از این قفس تنگ ماده آزاد کنی تا به هوایت پروبالی بزنم و خستگی سالها اسارت جسمانیتم را از تن بزدایم؟
معشوقا! کجا بود و کی بود نمیدانم اما هنوز که به آن نشانی "۱۷۲ اعراف" میروم، بدنم داغ میشود، تب میکنم و سلولهایم چون آب مذابی از آسمان چشمانم میبارد.
"معبودم، قلبی به من عطا کن که اشتیاقش او را به تو نزدیک کند و زبانی که صدقش بهجانب تو بالا برده شود و نگاهی که حق بودنش او را به تو نزدیک نماید، معبودم، کسی که به تو شناخته شد، ناشناخته نیست و آنکه به تو پناهنده شد خوار نیست و هرکه را تو به او روی آوری برده نیست"
محبوبم! این دلتنگی صبحگاهی من، جواب دلتنگی تو برای این بندهی ناچیز توست، این گریه من اجابت آن محبت عمیق توست به من! میدانم..
تو که در ازل وقتی "بلی" را گفتم، تمام کائناتت را مهریهی من نمودی؛ سندش را برایم فرستادی: "و سخر لکم ما فی السموات و الارض" و خواستی من هم مثل انسانهای کامل و نزدیکت، نزدیکت شوم؛ به همهی منها در همهی زمانها یک الگوی مجسم فرستادی که از نزدیک ببینند و موبهمو حرکت کنند. چه محبتی آن طرف در غلیان است که مرا بیتاب و رنجور کرده، و تحمل دوریات را ندارم، حتی لحظهای نمیتوان با تو نبود، با تو نگفت و با تو حرف نزد و عشوهگری نکرد، تو که تمام توجهت به من است، بدون لحظهای چرت و پلک برهم زدنی خواب و غفلت؛ " الله... لاتاخذه سنة ولا نوم" مرا در خودت فانی و زائل گردان که تو باقی و دائم هستی، تا به دوام تو، من هم مست دائمی و مشتری همیشگی بقایت شوم..
"معبودم کمال جدایی از مخلوقات را، برای رسیدن کامل به خودت به من ارزانی کن و دیدگان [دلم] را به پرتو نگاه به سوی خویش روشن کن؛ تا دیدگان دل، پردههای نور را دریده و به سرچشمه عظمت دست یابد و [جانم] آویخته به شکوه قدست گردد، خدایا مرا از کسانی قرار ده که صدایشان کردی، پس پاسخت دادند، به آنها توجه فرمودی، پس در برابر بزرگیات مدهوش شدند و با آنان راز پنهان گفتی و آنان آشکارا برای تو کار کردند."
"با نگاهت عاشقم کردی، دلم دیوانه شد. خنده بر لب شاعرم کردی دلم دیوانه شد، گفتم آیا میشود با یک نگاه عاشق شوم؟ خنده بر این پرسشم کردی دلم، دیوانه شد.
من نگاه آخرت را عشق معنا میکنم
ای زلیخا یوسفم کردی دلم دیوانه شد.
با نگاهت چشم من مشتاق باران میشود. ای تو باران نرگسم کردی دلم دیوانه شد. من بهارم یک به یک از بودنم کم میشود.
بگذر از این،
عاقلم کردی،
دلم دیوانه شد."
✍#زهرادلاوریپاریزی
#مناجات
#دل_دادگی
١٤٤٦/٠٨/٢٨
https://eitaa.com/Dr_zdp53_Theology
⭕️⭕️
خواستم گلایه کنم از دوری!
دیدمت میان قاب چشمانم!
خواستم گریه کنم از نبودنت!
صدایت را از میان قلبم شنیدم!
خواستم فریاد بزنم از فراقت!
دستانت روی شانههایم بود!
خواستم التماس کنم برگردی!
خودم را در آغوشت یافتم!
"متی غبت حتی تحتاج الی الدلیل الیک..."
#دل_دادگی
#دل_مشغولی
#دلبر_شناخته_شدهام
#الله
۱۴۰۴/ نیمی مرداد، نیمی بهار
تابستانه
#زهرادلاوریپاریزی
✍@parizad1353
🔗🔗❤️🔗🔗
⭕️⭕️
غروب چرا نماد دلتنگی است؟
شاید نگرانی که خورشید برود..
شاید شب بخوابم و
دیگر فردایی نباشد..
باشد! اگر نباشد،
دیدار به قیامت..
💔💔
۲۳:۳۸/ ۰۴/۰۵/۱۵
#دل_دادگی
#پاریززاد
✍@parizad1353
⭕️⭕️
⭕️⭕️
غروب میکنی ای ماهِ فصل حسین!
و فلک سرخ میشود از خون دلت!
هوس غوطه در حوض خون کردم!
شود آیا بگیرمت در آغوشم؟
❤️❤️
بیانداز تیر نگاه و خلع کن سلاحم را
که اسلحهام گریه و توشهام آه است!
وسط معرکه خون میچکد ز مژگانت!
وه چه زیبا و چه تماشایی!
💔💔
درد عشقت کشیدهام صنما!
زهر هجران تو چه شیرین بود!
هرچه از دوست رسد نکوست!
بکشم به تیغ دو دم! جانا!
#دل_مشغولی
#زهرادلاوریپاریزی
#دل_دادگی
صفرالمظفر ۱۴۴۷
✍@parizad1353
📌📌🖤