"صبحانه"
نماز شبم را مینویسم، قبلترها آن را میخواندم.
ابتدا دستانم را زیر شیر میگیرم و به هم میمالم، بعد آنها را پر از آب میکنم و صورتم را خیس میکنم، از بالا به پایین دست میکشم، چندبار، خدایا حیف است این صورت زیبا را سیاه کنی، روسفیدم کن روزی که همه روسیاهند.
آب را با دقتی روی آرنج دست راست میریزم، یاد نامهی اعمالی میافتم که روزگاری خواهد گرفت، این دست چقدر توان دارد؟ خدایا آن نامه را به همین دستم بده، نه دست چپ، دست چپ را که میشویم ته قلبم آرزو میکنم ای کاش گناهانش شسته شود، پس دوباره میشویمش.
با همان دست خیس یاد افکار و عقاید و باورهای خویش میافتم، دستی به سرم میکشم و با خود میگویم اگر خدا رحم نکند، همه عالم بیچارهاند، از ذهنم میگذرد خدایا مرا در رحمت و برکات خود غرق گردان. باز با همان تری باقیمانده روی دست، از نوک انگشت پای راست و چپ تا قوزک پا را مسح میکنم و یاد پل صراط میافتم، خدایا این پاها را روی پل نلغزان و به داخل گودال آتش هل نده.
نگاهی به آینه میاندازم، کمی برق چشمانم بیشتر شده، قرار ملاقات دارم، وقت خصوصی، در دل شب، وقتی همه خوابند، تو و معشوقت با هم چت کنی، آخ..
دست و صورت را خشک نکرده، باند پرواز را آماده میکنم، سیاه و قرمز نیست، سبز است، ۳۰ سال از عمرش میگذرد، از کنار کعبه آمده، همانجایی که مقصد پرواز است. نسیم مخمل سجاده میآید، خدا رحمت کند دایی و زندایی همسرم را که همان سال اول ازدواجمان بود، برایمان سوغات حسابی آوردند.
معطل نمیشوم، وقت تنگ است، ترافیک پرواز در این ساعت زیاد است، از آخرین بازدید گوشیها مشخص است، همه قصد پرواز دارند، لذا لباس مخصوص خلبانیام را میپوشم، اطرافش را نگاه میکنم، در آینه صورتم را با آن لباس چک میکنم! تعریف از خودم نباشد، مثل قرص ماه میدرخشد، در تاریکی شب انگار ماه روی زمین جا خوش کرده، از پنجره که نگاه میکنی، انگار زمین ستارهباران است، محرم شدهام به چادری که مادرم برایم به ارث گذاشته.
قامت میبندم به قامتی که:
"قیامت قامت ای قامت قیامت!
قیامت میکند آن قد و قامت!
موذن گر ببیند قامتت را
به قدقامت بماند تا قیامت!
اینجا بود که دیگر باید تکبیر احرام را میگفتم: "لبیک اللهم لبیک.. " در حالت پرواز قرار دارم، کلمات را با دقت ادا می کنم بسم الله الرحمن الرحیم. با نام خدایی که بخشنده و مهربان است. بخشندگیاش شامل حال کهکشانها و آسمانها و آدمها و ماهیها و موجودات میکروسکوپی هم میشود، رحمتی که باعث شده من زیادهخواه شوم و رویم با او باز باشد، مثل کودکی که پناه امن آغوش مادر را دارد، غرق در محبت پدرانه و نوازش دستهای قدرتمند اوست، آب توی دلش تکان نمیخورد، پشتش به کوهی گرم است. نگران هیچ چیز نیست، نه دیروز، نه الان نه فردا. خدای مهربانم! چقدر آغوش تو امن و گرم است، چه حس سبکبالی و پروازی دارم. چقدر دلم میخواهد برایت شیرینزبانی کنم و تو دلت قنج برود از داشتن من.. و هی توی دلت بگویی فتبارک الله احسن الخالقین. چقدر دوست دارم همیشه در همین حالت پرواز با لباس احرام بمانم، خیلی چیزها بر محرم حرام است، الان که نگاهم سمت کعبه و دلم میزان میدان مغناطیسی ات شده، دوست ندارم از این جذبه خارج شوم، آه مولای من. من از تنهایی میترسم.
من از رهاشدگی و تاریکی میترسم، از بلندی و سقوط میترسم. از آتش و رسوایی وحشت دارم، خیلی سعی کردهام خودم را موجه جلوه بدهم، خیلی ظاهرسازی کردهام، نکند روزی پرده از روی سیاهم فروافتد و آن برق سرابی چهرهام پدیدار شود..
آری مولای من! من همان روسیاهی هستم که تو باید به دادش برسی، همان بیمقداری که میخواهد در کنار تو وزن بگیرد و فربه شود، همان موجود نحیف و لاغراندام فقیری که این وقت شب به گداییات آمده، از فرط بیچارگی..آه یا رباه.. یا سیداه..
در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد..
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد..
دیگر اینجا طوفان به پاشده، ابرهای سیاه باران زا بر آسمان دیده پدیدار گشتهاند، قطرات آب سرازیر گشته و چشم چشم را نمیبیند..
من قدم زدن زیر باران را دوست دارم.. بروم دست در دست معشوق، پرسه زنان توی خیابان وجود.. محو میشوم در افق آغوش یار..
الفاتحه..
#شاعرانگی
#دلدادگی
#سحوری
۱۴۰۲/۱۰/۱۶
زهرا دلاوری پاریزی
https://eitaa.com/Dr_zdp53_Theology
حالا دیگر مبدا و مقصد و راهنما و مسیر معلوم است، نقشه جلوی روی من است، با دلی آرام و ضمیری امیدوار جمله ای را از دلم میگذرانم، چشم از دنیا فرو میبندم تا مطمئن شوم قرار است چشمم به ملکوت باز شود، نیت میکنم، برای مرور دوباره وجود روحانیام، ببینم کمی ناخالصی و گل و لای دنیا همراهم نباشد وگرنه این سفر، درجا زدن و دور خود چرخیدن و خسته شدن است. "العمل کله هباء الا ما اخلص فیه" خدایا قصهی این پرواز تقدیم به تو، بسم الله، و بالله و فی سبیل الله، شرح این سفر را برای تو مینویسم و محرم میشوم، از هر چه غیر توست، مُحرم از سرپیچی هر قانون نوشته و نانوشتهات، دانسته و نادانستهات، از هرچه نام تو در آن نیست، یاد تو آنجا نیست، از دشمنان تو و دشمنان دوستانت. الهی این قلیل را قبول کن..
عجیب یاد حضرت زینب سلام الله علیها افتادم و دلم شکست، گویا آخر همهی روضهها باید نمکگیر اباعبدالله شویم، همان آقایی که زینب را زینب کرد که حماسه آفرین و روایتگر کربلا شد.
کم ما و کرم توست حسین..
سر ما و قدم توست حسین..
#دلدادگی
#شاعرانگی
#سحوری
۱۴۰۲/۱۰/۱۹
زهرا دلاوری پاریزی
https://eitaa.com/Dr_zdp53_Theology