eitaa logo
مِثل نسترن‌های پاریز
362 دنبال‌کننده
518 عکس
124 ویدیو
51 فایل
یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد.. "لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون" کرمان دل عالم است و ما اهل دلیم دسترسی آسان به پاسخ سوالات کلامی و اعتقادی و صوت‌های تدریسِ دکتر زهرا دلاوری پاریزی* ارتباط با مدير و ارسال سوالات و شبهات در اولین فرصت: @Parizad1353
مشاهده در ایتا
دانلود
"وداع" آینه را نگاه می‌کنم. آینه هم مرا نگاه می‌کند، نگاهی به موهای سفیدم که این روزها رشد بیشتری دارد. چروک‌های روی پیشانی، خطوط دور چشم و پوست دست‌هایم همه زبان باز کرده‌اند. دستی به سر و رویم می‌کشم، شانه‌ای به موهایم می‌زنم و یک راست سمت کمد لباس می‌روم. یک لحظه مردد می‌شوم، جشن است یا عزا؟ معمولا شهادت را تبریک می‌گویند، به خصوص که در ماه رجب هم هستیم. قلبم فشرده می‌شود، هوای قلبم هوای سوگواری است، دستم سمت لباس مشکی‌ام می‌رود. من هم تسلیم می‌شوم. چاره‌ی دیگری ندارم. باید برای وداع و نگاه آخر برسم. علی من با پای خودش رفت، اما الان روی دست‌ها می‌رود. دامن‌کشان، خرامان، یاد بازی‌های کودکی‌مان افتادم، از همدیگر کولی می‌گرفتیم، به اندازه چند قدم.. علی جان رفیقت را فراموش کرده‌ای؟ مگر امکان دارد؟ صبحانه و ناهارت را در آغوش کدام حور و پری صرف کرده‌ای؟ می‌دانی چه بر سر دوستت آمده‌است؟ از امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام چه خبر؟ جنت مکان خلد آشیان! مادرمان زهرا سلام الله علیها حالش چگونه است؟ آه علی جان! دلم برایت تنگ است. حرف‌ها دارم، از مادر و پدر و خانواده‌ات، از همسر و فرزندانت، از دلتنگی‌ها و روزگار غریب.. لباسم را می‌پوشم، سمت گلزار یا هر جایی که بتوان چند لحظه با تو خلوت کرد. آقازاده نژادی که ژست آقازاده‌ها را به خودت گرفته‌ای.. می‌خواهم بیایم زیر تابوت. اما برای شانه‌های من خیلی سنگین است. داغت، آوار تنت، نبودنت در توان من نیست.. مرا معاف بدار برادرم.. برای کولی دادن کمی پیرم، و برای نبودنت کمی ناتوان.. آه.. تابوتت را می‌برند و من نگاه می‌کنم. نگاهی به انتهای آسمان، به افق، به جمعیت و به عکس زیبایت.. آخرین تصویرت باید همین قدر زیبا باشد، دل ندارم سر کفن را باز کنم و بیینم ریش و پوستت سوخته باشد.. یا جای گلوله و قطرات خون را در بدنت ببینم.. مرا معاف بدار برادر.. فقط برایم دعا کن.. دعا کن تا بتوانم تاب بیاورم.. تا بتوانم زیارت وداع بخوانم ، تا بتوانم اسمع، افهم برایت بسرایم.. تا بتوانم صورت ماهت را روی خاک بگذارم و با دستان خودم بر پیکر نازنینت خاک بپاشم. خاکی بر تو و خاکی بر سرم بریزم. نه.. نه .. تو را دفن نمی کنم، تو را می‌کارم تا باز جوانه بزنی و برویی.. تا از خونت باز لاله بروید و باز گلزار دلپذیر شود.. آری آنجا گلستان است. من نه به هوای وداعت، که به هوای تفرج می‌آیم.. تو را که کاشتم، گشت و گذاری در هوای گلزار می‌زنم، خبری از بقیه لاله‌ها و شقایق‌ها می‌گیرم.. زین الدین، همت، کریمی و ... همه هستند، جمعتان جمع و دلتان شاد است. هوای گلزار معطر است و به وجدم می‌آورد، آن‌چنان که دلم می‌خواهد پروبالی بزنم و دو سه گام در آسمان اوج بگیرم.. هوا هوای شهادت است و طعم دهانم شیرین. به همان شیرینی شربت شهادت.. نمی‌دانم کی و کجا .. اما می‌دانم به زودی من هم به شما ملحق خواهم شد، با سرورویی خونین، با تنی پاره پاره و با قلبی آکنده از آرامش و سرور.. ۱۴۰۲/۱۱/۳ زهرا دلاوری پاریزی https://eitaa.com/Dr_zdp53_Theology