{اختراع انزوا)
هرازگاهی با خودم فکر میکنم که اگر جایی، گوشهی خلوت دنیا زندگی میکردم و جز دوسه نفرِ دیگر، کسی کنارم نبود، زندگی را احتمالا بیشتر دوست میداشتم. خودم بودم و تنهایی خودم. خودم بودم و احتمالا یک کتابخانه بزرگ و حیاطی برای قدم زدن. بدون هیچ اینترنت و فضای مجازیای ....
به آدمها تاکید میکردم که یک گرامافون و لیستی از آهنگ کلاسیک برایم بگذارند وسط هالِ خانه بعد خودشان بروند پیکارشان و تا شعاع ده هزار کیلومتری هم آن حوالی سر و کلهشان پیدا نشود.
چقدر زندگی خوب بود اگر یک جایی همهچیز متوقف میشد و دیگر چیز بیشتری نمیخواستیم. دیگر به این فکر نمیکردیم که در زندگی باید حتما یک گوهی شویم و خودمان را به آب و آتش بکشیم. موسیقی جاز را پخش میکردیم و خودمان با خودمان ناشیانه میرقصیدیم. تا غروب میرقصیدیم، هوا که تاریک شد میرفتیم لب پنجره و یک نخ ... یک نخ که سهل است یک طناب دود میکردیم. زیر لب هم شعار همیشگیمان را میدادیم که "گور پدر دنیا" و بیخیال همهچیز. بیخیال که امروز در دنیا چه اتفاقی افتاده ست. بیخیال اینکه پانزده تماس بیپاسخ از رفیق دوران دبستانت داشتی، بیخیال اینکه فردا صبح مراسم ختم خاله دایی عمهتان است یا یک نفر ایستاده قضای حاجت کرده است به شامِ آخر داوینچی.
ایکاش یک جایی بود که میشد بیخیال همه چیز شد.
خوابید، بیدار شد، کتاب خواند، ناشیانه رقصید، شکار کرد و شام پخت، فیلم دید و تخت تا ظهر خوابید. ساعت هم نگذاشتی نگذاشتی هروقت عشقت کشید از خواب بیدار میشوی. مسواک میزنی، برای خودت صبحانه درست میکنی و هرچقدر که دلت میخواهد غذاهای مضر میخوری. چون دیگر کسی نیست که ابرو و بالا بیاندازد و بگوید: "نخور ضرر دارد". خودت هستی و زندگی خودت.
مهم هم نیست مرگ کی در میزند! هروقت آمد قدمش روی چشم. باهم مینشینید و فیلم میبینید، شام میخورید و بازی میکنید، مرگ هم احتمالا از فیلم و بازی خوشش میآید ...
پ.ن: کلیسای سهرقه شبستر، آذربایجان شرقی
مرتضاامیری
هفتمین قسمت از پادکستِ ⌊اِغـمٰـاء⌉
بهنام "روزی روزگاری جلال" منتشر شد.
لینک این قسمت در کست باکس:
https://castbox.fm/vb/566191989
شنوتو:
https://shenoto.com/album/mss/164989/EGHMA-ch
اسپاتیفای:
https://open.spotify.com/episode/5Z9GbQr0VDHTR0OMGw0NWg?si=rx3TMjlJSoCRvvYDLzDd6g
گوگل پادکست:
https://podcasts.google.com/feed/aHR0cHM6Ly9mZWVkcy5hY2FzdC5jb20vcHVibGljL3Nob3dzLzYzOWRjYzQ3MTU3ZTE4MDAxMWYxNGY0ZA/episode/NjNkM2M1ZmE5NjNhZTYwMDExZmU5NGI0?ep=14
@eghma_ch | اِغما
روزی روزگاری جلال.mp3
43.21M
⌊اِغـمٰـاء⌉
قسمت هفتم: روزی روزگاری جلال
@eghma_ch | اِغما
هشتمین قسمت از پادکستِ ⌊اِغـمٰـاء⌉
بهنام "دیدار به قیامت" منتشر شد.
لینک این قسمت در کست باکس:
https://castbox.fm/vb/571991106
شنوتو:
https://shenoto.com/album/mss/166042/EGHMA-ch
اسپاتیفای:
https://open.spotify.com/episode/5Z9GbQr0VDHTR0OMGw0NWg?si=rx3TMjlJSoCRvvYDLzDd6g
گوگل پادکست:
https://podcasts.google.com/feed/aHR0cHM6Ly9mZWVkcy5hY2FzdC5jb20vcHVibGljL3Nob3dzLzYzOWRjYzQ3MTU3ZTE4MDAxMWYxNGY0ZA/episode/NjNkM2M1ZmE5NjNhZTYwMDExZmU5NGI0?ep=14
@eghma_ch | اِغما
May 11
هدایت شده از [ هُرنو ]
تاریخ چیست؟
انفرادی دونفره،
در بندر آبیِ چشمانت....
#هایکوکتاب
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
{برادران لیلا}
در تورات آمده است که یعقوب تنها ماند و با خداوند تا طلوع فجر کشتی گرفت. زمانی که خداوند دید بر وی غلبه نمییابد، به اجبار او را برکت داد و نامش را اسرائیل نهاد. فیلم "برادران لیلا" من را یاد این داستان عجیب تورات میانداخت. بنیاسرائیل هرگز نمیتوانست یعقوب را تا جایگاه خداوند بالا ببرد اما در عوض میتوانست خداوند را تا مادیات پایین بکشد و این دقیقا همان کاریست که سعید روستایی میکند. روستایی در اثرهایش انسانیت را به افول میکشاند، پدر را که رکن اصلی یک خانواده است بیحرمت میکند و مادر را به حد فاحشهای تقلیل میدهد.
آخرین فیلم سعید روستایی انتهای زوال هنرِ یک کارگردان و انتهای زوالِ افکار یک نویسنده است. گرچه فیلم فرم دارد، قصهاش پر تعلیق است و مخاطب را زمینگیر میکند. اما محتوای کثیفِ برادران لیلا، زیر تمام شعارهای سیاسی و دیالوگهای کلیشهایش مخفی شده است.
روستایی از زجر و درد مخاطبهایش سوءاستفاده میکند و دیدگاه ضد انسانی خودش را در پسِ افکار سیاستزدهی جامعه، به آنها القا میکند. حتی به خودش هم زحمت نمیدهد تا مفهومی که در سر دارد را در درونمایه داستان بگنجاند بلکه صراحتا حرفش را میزند. مثل دیالوگی که لیلا بعد از سیلی زدن بهگوش پدرش میگوید: گاهی حق بزرگترهاست که سیلی بخورند...
سعید روستایی در آخرین فیلمش به انتهای کلیشه بودن رسیده است. قابهایش کلیشهایست، کارکترهایش، کلیشهایست و حتی دیالوگهای فاجعهاش نیز. برای کسی که روزی فیلم ابد و یک روز را ساخته بود، برادران لیلا افولِ عجیب و غمانگیزی است...
کلیدواژه هایی که برای برادران لیلا نوشتم:
قصهای پر تعلیق
سعید روستایی: روایتگری فهمیده و باهوش
داستانی کاملا ضد انسانی
سیاست زده
کلیشهای
ناتوان در نمادسازی
دیالوگهای اغراقآمیز
و انتهای زوال فکری یک نویسنده.
#سعید_روستایی #فیلم #برادران_لیلا #نویدمحمدزاده
{در وصف شکوهمندی یک تراژدی}
همیشه خداحافظی تلخترین بخش یک رابطه است، خصوصا اگر برای همیشه باشد. وقتی عاشقی از معشوقش، برادری از برادرش و دوستی از دوستش جدا میشود، صحنهایست کاملا تراژدی. فیلم خداحافظی زلاتان از فوتبال، تراژدیترین صحنه خداحافظی برای من بود. وقتی شیری به پایان خودش میرسد، جنگل بهم میریزد و همه برای "در راس قدرت بودن" شروع به جنگیدن میکنند. شیر میداند که همهچیز تمام شده. میداند که باید قدرت را رها کند و در کنجی انتظار مرگش را بکشد. اما غرورش اجازه نمیدهد که اشک از چشمانش جاری شود. شیر میخواهد شیر بماند، قوی بماند، در راس قدرت و ابهت بماند اما زمانی که اشک از چشمانش به زور جاری میشود این صحنه تراژدی به اوج غمانگیز بودنش میرسد. میگویند وقتی کسی گریه میکند صحنه غمانگیز است اما زمانی که کسی تلاش میکند تا اشک در چشمانش حلقه نزند اما درآخر موفق نمیشود و گریه میکند، بسیار بسیار صحنه غمانگیزتری است. زمانی که زلاتان لبش را گاز میگیرد و نفس عمیق میکشد میخواهد دقیقا همینکار را کند. میخواهد نگه دارد بغضش را و تا آخرین لحظه شیر بماند اما موفق نمیشود و همراه با طرفدارانش گریه میکند.
زمانی که او از پیاسجی رفته زود، توی بازی همیشه او برش میگرداندم به همان تیم. پیاسجی بدون او هرگز معنایی نداشت برایم. در بازیهای اخیرش هم اگرچه زلاتان دیگر همان زلاتان سابق نبود، اگرچه دیگر آنقدر که باید و شاید، نمیدرخشید اما آن برگردان رویایی که از میان زمین زد، آن پشتِ پا های باورنکردنیاش تا همیشه در سرمان خواهد ماند. بدرود شیر...
#فوتبال #زلاتان #ابراهیمویچ #خداحافظی #لیگ #تونل #اشک #گریه #شیر #پایان #مرد #قدرت #شکوه
یازدهمین قسمت از پادکستِ ⌊اِغـمٰـاء⌉
بهنام "عصیان" منتشر شد.
لینک این قسمت در کست باکس:
https://castbox.fm/vb/626894570
شنوتو:
https://shenoto.com/album/mss/207610/EGHMA-ch
اسپاتیفای:
https://open.spotify.com/episode/5Z9GbQr0VDHTR0OMGw0NWg?si=rx3TMjlJSoCRvvYDLzDd6g
گوگل پادکست:
https://podcasts.google.com/feed/aHR0cHM6Ly9mZWVkcy5hY2FzdC5jb20vcHVibGljL3Nob3dzLzYzOWRjYzQ3MTU3ZTE4MDAxMWYxNGY0ZA/episode/NjRlNzZmOGI1NjVjMjcwMDEyNjBjY2I3?ep=14
@eghma_ch | اِغما
به علت طولانی بودن این اپیزود نمیتونیم فایل رو در کانال ایتا قرار بدیم اگر دوست داشتید درباره فروغ و ابراهیم گلستان بدونید این اپیزود رو از دست ندید.
هدایت شده از [ هُرنو ]
نمایشنامه خوانی #چند_مسافر
اپیزود آخر
مسافر پنجم: رضا موتوری
نقشخوان: #سیدمرتضی_امیری
فردا ساعت هشت صبح در هُرنو...
{یه جورایی خیال میکنم دل همهمون تنگه...}
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف**
هدایت شده از [ هُرنو ]
رضا موتوری_mixdown.mp3
18.4M
نمایشنامه خوانی #چند_مسافر
اپیزود آخر
مسافر پنجم: رضا موتوری
نقشخوان: #سیدمرتضی_امیری
{یه جورایی خیال میکنم دل همهمون تنگه...}
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از [ هُرنو ]
«رأی دادن تقلیدی نیست.»
كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا الْبَاطِلُ...
باطل؟
الان خیر. ولی صبر کنید تا صداش در بیاید...
گفت فردا بشنوی این بانگ را
نعره یا حسرتا وا ویلتا
بماند به یادگار از عقل ناقص مصطفا جواهری.
هشتم تیرماه ۱۴۰۳
بعدالتحریر: از عمق وجود دلم میخواهد که هیچ موقع به این پیام ریپلای نزنم. هیچ موقع...
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف