eitaa logo
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
6.2هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
154 ویدیو
1 فایل
اولین و تخصصی ترین مجموعه شخصیت شناسی در ایتا🤩 اینجاییم تامسیرخودشناسی رو براتون هموارتر کنیم✌🏻 @EnneaTest :کانال راهنما @Eema_tab :تبلیغ‌وتبادل @Chatrooom :ارتباط باما صفرتاصد تولیدمحتوای‌ ایما؛ کپی بهرشکلی🚫 ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام. تسلیت میگم عزاداری هاتون قبول باشه مارو هم یاد کنید😔🖤 توی هیئت‌ها همیشه یه تقسیم کارهایی وجود داره. امروز می‌خوایم بهمون همراه با تیپتون بگید که کدوم یکی از این مسئولیت‌ها رو قبول می‌کنید ؟😄 آماده سازی فضا، مدیریت کارها، عکاسی و فیلمبرداری، سر دسته سینه‌زنی، آشپزی ،مراقب مهد کودک و ... و ... هرچی که به ذهنتون می‌رسه رو می‌تونید بگید. منتظرتون هستیم 📨 پیام‌هاتون رو اینجا برامون بفرستید ⠇🍀 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• بهمون بگید که توی هیئت کدوم مسئولیت رو قبول می‌کنید؟ سلام. من اگر بخوایم توی هیئت کاری رو انجام بدم معمولا مدیریت افراد رو به عهده می گیرم(همون تنظیم کردن افراد که هر کدوم توی چه بخشی فعالیت بکنن) یا معمولا نقشی که بیشترین تأثیر گذاری رو توی اون اجتماع داشته باشه مثلا سخنرانی،... و اگر کاری رو با این شاخصه ها پیدا نکنم ترجیح میدم منفعل باشم....... 🤷🏻‍♂ ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• بهمون بگید که توی هیئت کدوم مسئولیت رو قبول می‌کنید؟ من م و دوست دارم سر دسته سینه زنی و مسئول پذیرایی باشم و کلا کارهایی که با مردم در ارتباط باشم🖤 ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• بهمون بگید که توی هیئت کدوم مسئولیت رو قبول می‌کنید؟ به عنوان دوست دارم تمیزکردن و چیدمان حسینیه با من باشه یا حتی دوست دارم‌اگه بقیه بهم حق نظر دادن بدن فرش های یک دست،لیوانای یک دست ،پرچمای‌ مناسب،مُهرو تسبیح های خوش رنگ و خیلی چیزای دیگه تهیه کنیم خیلی دوست دارم فضای دلنشین برای عزاداری درست کنم✨ ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• بهمون بگید که توی هیئت کدوم مسئولیت رو قبول می‌کنید؟ من از اونجایی که دوست ندارم خیلی توی دید باشم و کار به عنوان عضوی از گروه رو به کار فردی ترجیح میدم، دوست دارم بیشتر توی بخش آماده سازی مراسم و کارهای پشت صحنه پذیرایی فعالیت کنم.😁🤝 ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• بهمون بگید که توی هیئت کدوم مسئولیت رو قبول می‌کنید؟ سلام من به عنوان ترجیح می‌دم همونی باشم که خرج مراسمات رو پرداخت می‌کنه، اون فردی که مراسمات هیئت بخاطر مدیریت و کمک اون برپا می‌شد.🤌🏻 ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• بهمون بگید که توی هیئت کدوم مسئولیت رو قبول می‌کنید؟ به عنوان اونیم که برنامه هارو هماهنگ میکنه، مسئولیت هارو مشخص میکنه و رو کارا نظارت میکنه.📍✅ ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• بهمون بگید که توی هیئت کدوم مسئولیت رو قبول می‌کنید؟ چرا مسئول پخش غذا رو فراموش کردید؟ من بعنوان یه خیلی قوی ‌و دقیق جلوی افراد چند بار در صف بیاست رو می‌گیرم🙄 ⠇💬 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
چالش امروزمون هم تموم شد! ممنون برای پیام‌هایی که فرستادین🤝🌷 بقیه پیام‌ها رو می‌تونین به زودی تو کانال چت روم بخونین👇 @Chatrooom منتظر چالش‌های دیگه‌مون باشین✨ ⠇🍀 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و پنجاه و نهم: نگاه دیوید به موهای سشوار کشیده، گوشواره و گردنبند زمردی که ب
• داستان عاقبت پارت صد و شصتم: مدیسون دست شارلوت را در دست گرفت و آرام فشرد. مضطرب نگاهش کرد و گفت:«مطمئنی لازم نبود یه مشاور دیگه هم همراه مون بیاریم؟ یه مشاور معروف‌.. یا خبره‌تر!» شارلوت چشمانش را به هم فشرد و مصمم گفت:«بهتر از خانم اسمیت سراغ ندارم!» مدیسون لبخند گرمی زد و سرش را به نشانهٔ تایید تکان داد. شارلوت نگاه نگرانی به وکیل شرکت انداخت و گفت:«آقای توماس.. لطفاً حواس‌تونو خیلی جمع کنید! آقای دونالد خودشون مطمئن هستن اما ممکنه از طرف اطرافیان‌شون شیطنت‌هایی صورت بگیره! تمرکز من و مدیسون رو ابعاد دیگه قرارداده، لطفاً شما کاملا حواس‌تون به جنبه‌های حقوقی‌ش باشه!» آقای توماس ابروهایش را بالا انداخت و گفت:«خیال‌تون کاملا راحت باشه خانم میلر!» شارلوت با حرکت سر تأیید و تشکر کرد. بالاخره آسانسور در طبقه بیست و هشتم ایستاد و در باز شد. شارلوت نفس عمیقی کشید و اولین نفر خارج شد. نگاهی به کت و شلوار سرمه‌ای رنگش انداخت و لبخندی از سر رضایت زد. پشت سرش مدیسون و آقای توماس هم خارج شدند. منشی فورا به استقبال آن‌ها آمد و تا اتاق راهنمایی‌شان کرد. @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و شصتم: مدیسون دست شارلوت را در دست گرفت و آرام فشرد. مضطرب نگاهش کرد و گفت:
• داستان عاقبت پارت صد و شصت و یکم: چندین نفر دور تا دور میزی بیضی شکل نشسته بودند و فقط ۵,۶تا صندلی خالی به چشم می‌خورد. هر سه محترمانه سلام کردند و دو صندلی کنار هم را عقب کشیدند. وکیل هم صندلی مقابل آن‌ها را انتخاب کرد. قبل از آن‌که بنشینند، دوباره در به صدا در آمد. آقای دونالد ابروهایش را بالا انداخت و پرسید:«منتظر شخص دیگه‌ای بودیم؟» پسرش فورا از جا برخاست و با خنده نگرانی گفت:«عا! بله بله! مهمونای من هستن پدر!» اخم‌های آقای دونالد در هم رفت. - نگفته بودی مهمون دعوت کردی! پسرش آب دهانش را قورت داد و با لبخندی ساختگی پاسخ داد:«بهتون معرفی‌شون می‌کنم!» آقای دونالد ابرویی بالا انداخت و پسرش به استقبال مهمانان رفت. @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و شصت و یکم: چندین نفر دور تا دور میزی بیضی شکل نشسته بودند و فقط ۵,۶تا صندل
• داستان عاقبت پارت صد و شصت و دوم: شارلوت، مدیسون و وکیل نگاه نگرانی به هم انداختند. جریان این مهمان‌ها به نظر جالب نمی‌آمد! خصوصاً که مدیسون در این مدت فهمیده بود یکی از مخالفان سرسخت این قرارداد، همین پسر آقای دونالد است. شارلوت سعی کرد آرامش و لبخندش را حفظ کند. نگاهی به در که باز شد انداخت. نفر اول پسر جوانی بود که نشناختش. اما نفر دوم! کمی دقت کرد تا یادش آمد... آقای مایکل شپارد! مشاور معروف‌ کسب و کار. قبل از آن‌که نگاهش را بگیرد، بالاخره نفر سوم هم وارد شد. چیزی که می‌دید را باور نمی‌کرد... یقینا چشمانش اندازه دو تا گردو بزرگ و گرد شده بود! آقای آیسمن پشت سر آن دو وارد اتاق شد... وقتی پوزخند واضحش را دید، به خودش آمد. لبش را تر کرد و نگاهش را از آن‌ها گرفت. مدیسون آهسته به پهلویش کوبید که با حرکت سر و فشردن چشم فهماند خودش هم متوجه شده. مدیسون که بیش‌تر توانسته بود خشم و اضطرابش را کنترل کند، فورا روی کاغذ چیزی نوشت و طرف وکیل گرفت. وکیل با خواندن متن کوتاه روی آن، چشمانش گرد شد و ابرویی بالا انداخت! سپس با حرکت سر به آن‌ها اطمینان داد که حواسش را بیش‌تر جمع خواهد کرد. @Eema_Ennea |