eitaa logo
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
143 ویدیو
1 فایل
اولین و تخصصی ترین مجموعه شخصیت شناسی در ایتا🤩 اینجاییم تامسیرخودشناسی رو براتون هموارتر کنیم✌🏻 @EnneaTest :کانال راهنما @Eema_tab :تبلیغ‌وتبادل @Chatrooom :ارتباط باما صفرتاصد تولیدمحتوای‌ ایما؛ کپی بهرشکلی🚫 ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
• به نظرت کدوم ویژگی هر تیپ، دنیا رو جای قشنگ‌تری برای زندگی کرده!؟✨🌍 @Eema_Ennea |
• به نظرت کدوم ویژگی ، دنیا رو جای قشنگ‌تری برای زندگی کرده!؟ نظمش که جهان رو منسجم کرده.🌟 @Eema_Ennea |
• به نظرت کدوم ویژگی ، دنیا رو جای قشنگ‌تری برای زندگی کرده!؟ فداکاریش که جهان رو زنده نگه داشته.🥰 @Eema_Ennea |
• به نظرت کدوم ویژگی ، دنیا رو جای قشنگ‌تری برای زندگی کرده!؟ اهداف بزرگش که جهان رو، رشد داده.😌 @Eema_Ennea |
• به نظرت کدوم ویژگی ، دنیا رو جای قشنگ‌تری برای زندگی کرده!؟ احساسات و هنرهای عمیقش که جهان رو زیبا کرده.😇🎨 @Eema_Ennea |
• به نظرت کدوم ویژگی ، دنیا رو جای قشنگ‌تری برای زندگی کرده!؟ افکار بی‌نظیرش که به جهان معنا و مفهوم بخشیده.✨ @Eema_Ennea |
• به نظرت کدوم ویژگی ، دنیا رو جای قشنگ‌تری برای زندگی کرده!؟ ریزبینی و دقتش که جهان رو سالم نگه داشته.🔎🤓 @Eema_Ennea |
• به نظرت کدوم ویژگی ، دنیا رو جای قشنگ‌تری برای زندگی کرده!؟ سرخوشی و لبخندش که به‌جهان رنگ پاشیده.😁 @Eema_Ennea |
• به نظرت کدوم ویژگی ، دنیا رو جای قشنگ‌تری برای زندگی کرده!؟ قدرت تدبیر و مدیریتش که باعث پیشرفت و یکپارچگی جهان شده.😎 @Eema_Ennea |
• به نظرت کدوم ویژگی ، دنیا رو جای قشنگ‌تری برای زندگی کرده!؟ خونسردی و سکوتش که به جهان آرامش بخشیده. ☺️ @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت نود و سوم: مایکل قهقهه‌ای سر داد. کمی سرش را خاراند و گفت:«چــــی شده جکسون؟!»
• داستان عاقبت پارت نود و چهارم: یک ساعت گذشت و جکسون همچنان داشت مثل یک نگهبان مضطرب سر کوچه رژه می‌رفت. یقین داشت هرچه بیش‌تر به این پسر عجیب فرصت بدهد، به ضررشان خواهد بود؛ اما مایکل هم بخاطر تماس‌هایش دیگر بلاکش کرده بود و راهی برای غر زدن به او نداشت. بالاخره مایکل خلاف جهتی که او ایستاده بود، از پیچ کوچه وارد شد. جکسون دوان دوان خودش را به او رساند. نفسی تازه کرد و دستش را فشرد. بعد از سلام، مایکل اشاره‌ای به ماشین کرد و جکسون هم تایید کرد که همچنان همان‌جاست. جکسون با ابروهای در هم کشیده شده، همان‌طور که همراه مایکل قدم‌های بلند برمی‌داشت گفت:«ببین مایک اون خیلی چیزا رو می‌دونه راجع به من. یقینا راجع به تو و نیکولاس هم. حتی یه سری اطلاعاتی که یقین دارم کسی جز مدیسون نمی‌تونه بهش گفته باشه. پس خود مدیسون هم همه چیزو می‌دونه! اونم که نافش به ناف شارلوت بنده! مواظب باش.. مواظب باش با رو کردن اطلاعاتش خلع صلاحت نکنه. خیلی احتیاط کن ببین...» @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت نود و چهارم: یک ساعت گذشت و جکسون همچنان داشت مثل یک نگهبان مضطرب سر کوچه رژه م
• داستان عاقبت پارت نود و پنجم: مایکل کلافه حرف او را قطع کرد:«بس کن جک! کافیه. اون فقط یه بچهٔ فین فینوئه! باشه؟ بسپرش به من و فقط با سکوتت کمکم کن.» جکسون نفسی عمیق گرفت و با صدای بلندی نفسش را بیرون داد. حالا دیگر دقیقا کنار ماشین بودند، یک تای ابرویش را بالا انداخت و زیر لب غرید:«باشه!» مایکل کنار شیشهٔ ماشین، طرفی که دیوید نشسته بود، ایستاد. پیام‌های کوتاه و بلندی تند تند روی صفحهٔ لپ‌تاپ ظاهر و چند ثانیه بعد محو می‌شد. انگشتان دیوید هم کاملا هنرمندانه با سرعت عجیبی روی صفحه کیبورد می‌رقصید و چیزهایی را تایپ می‌کرد. مایکل فقط توانست پیام آخر را بخواند:«مایکل بالای سرته» با دیدن آن پیام ناگهان چشمانش گرد شد و قبل از آن‌که عکس‌العمل دیگری داشته باشد، دیوید لپ‌تاپ را بست و به ضرب سرش را بالا آورد. نه ترس.. و نه تعجب. فقط لبخند مضحکی روی لب‌هایش بود. جکسون سوییچ ماشین را زد. مایکل به دیوید اشاره کرد برود و روی صندلی عقب بنشیند. بعد از آن‌جا که منتظر بود دیوید در را باز کرده و پیاده شود، چند قدم از ماشین فاصله گرفت اما... دوباره هم برخلاف تصورش پیش رفت! دیوید بی‌آن‌که آل استارهای مشکی‌اش را در بیاورد، پایش را روی کنسول ماشین گذاشت و با یک جست، بدن لاغرش را روی صندلی عقب انداخت. بلافاصله هم کیف لپ‌تاپش را چنگ زد و با لبخندی دیگر از مایکل دعوت کرد بنشیند. @Eema_Ennea |