eitaa logo
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
6.3هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
129 ویدیو
1 فایل
اولین و تخصصی ترین مجموعه شخصیت شناسی در ایتا🤩 اینجاییم تامسیرخودشناسی رو براتون هموارتر کنیم✌🏻 @EnneaTest :کانال راهنما @Eema_tab :تبلیغ‌وتبادل @Chatrooom :ارتباط باما صفرتاصد تولیدمحتوای‌ ایما؛ کپی بهرشکلی🚫 ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
ـ معمولا راجع به چی دروغ می‌گه؟🤥 درباره احساسش 🙃 کمال گراییش اجازه نمی ده احساس واقعیشو نشون بده چون ممکنه رگه هایی از کامل نبودنشو نمایان کنه و قطعا تیپ یک نمی خواد به عالی بودنش خدشه وارد شه 🌚 ⠇ 🌻 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
ـ معمولا راجع به چی دروغ می‌گه؟ 🤥 راجع به خواسته ها و نیاز هاش 😂💔 از اون جایی که معمولا داره به بقیه کمک می کنه پس نباید خودش به چیزی نیاز داشته باشه.😐 حتی بعضیاشون فکر می کنن اگه خواسته های خودشونو تو اولویت بزارن خودخواهن😐🤌 ⠇ 🌻 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
ـ معمولا راجع به چی دروغ می‌گه؟ 🤥 دروغ که نه ولی از اون جایی که وجهه اجتماعی خیلی براش مهمه ممکنه یکم درباره ی موفقیت هاش زیادی اغراق کنه تا خودشو خفن تر نشون بده 😂✨ ⠇ 🌻 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
ـ معمولا راجع به چی دروغ می‌گه؟ 🤥 درباره احساساتش 🥲 خودش به اندازه کافی حس می کنه با بقیه فرق داره و معتقده اگر احساسات واقعیشو به بقیه نشون بده، بیشتر برچسب عجیب غریب بودن می خوره 😂😭 ⠇ 🌻 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
ـ معمولا راجع به چی دروغ می‌گه؟ 🤥 راجع به ذوق و شوقش برای ارتباطات اجتماعی 😂 معمولا خیلی مشتاق روابط اجتماعی نیست ولی چون زشته و این حرفا مجبوره خودشو اجتماعی تر از واقعیت نشون بده 🌝 ⠇ 🌻 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
ـ معمولا راجع به چی دروغ می‌گه؟ 🤥 راجع به ترس ها و نگرانی هاش 🌚 وقتی بقیه ترس هاتو بدونن، یعنی نقطه ضعف دستشون دادی و تیپ شیش نمی خواد بقیه اینقدر راحت ازش آتو داشته باشن🤝 ⠇ 🌻 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
ـ معمولا راجع به چی دروغ می‌گه؟ 🤥 در مورد واقعیت هایی که تو زندگیه😂💔 از اون جایی که می خواد از زندگی لذت ببره، پس از واقعیت های سخت فرار می کنه و انکارشون می کنه. وقتی باور داشته باشی که مشکلی وجود نداره پس واقعا دیگه وجود نداره👌(هر چند ممکنه در عین بی وجودی زندگیتو نابود کنه🌚) ⠇ 🌻 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
ـ معمولا راجع به چی دروغ می‌گه؟ 🤥 راستش خیلی درباره نقطه ضعف هاش صادق نیست😂👌 نمی خواد وجهه گودرتمند و حمایتگرش خدشه دار شه پس با نشون ندادن و شاید دروغ گفتن درباره نقاط ضعفش، سعی می کنه اعتبارشو حفظ کنه🌱 ⠇ 🌻 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
ـ معمولا راجع به چی دروغ می‌گه؟ 🤥 درباره خواسته ها و نظراتش 😬 چون معمولا ترجیح می ده به جای ابراز کردن خودش، به نظرات بقیه اهمیت بده تا خدای نکرده دعوا و تنشی پیش نیاد🌚 ⠇ 🌻 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• داستان عاقبت پارت صد و شصت و ششم: بعد از پایان سخنان شارلوت، هیئت مدیره و سرمایه‌گذاران هایر اسپورت با تحسین سرهای‌شان را تکان دادند و همان موقع آقای دونالد پوشه قرارداد را بالا آورد. پوشه‌ای آبی رنگ که نواری نقره‌ای رویش پاپیون بسته شده بود. شارلوت با نگاه به لبخند مدیسون، نفس عمیقی کشید و سرِ جایش برگشت. درست در همین نقطه، مایکل گلویش را صاف کرد و گفت:«آقایان محترم!» صدایش آن‌قدر رسا و گیرا بود، که همهٔ سرها سمت او برگشت! با لبخند هوشمندانه‌ای ادامه داد:«حتما همگی‌تون بنده رو می‌شناسید! مایکل شپارد هستم. کارشناس و مشاور حوزه فروش . تبلیغات و البته صاحب ده‌ها جلد کتاب و برگزار کننده بزرگ‌ترین و پرمخاطب‌ترین سمینارها در این حوزه! تقریبا سال‌هاست که پروژه طولانی مدت با هیچ شرکتی نبستم و نهایتاً جلسات کوچینگ بوده اما مدتی قبل همه چیز تغییر کرد! چرا که من با برادر عزیزم، جناب نیکولاس پارکر، تک پسر آقای پارکر بزرگ آشنا شدم. ایده‌های جدید و انگیزه و توان بالای این جوان جدا من رو مبهوت و کاملا قانعم کرد باهاش قرارداد یک ساله ببندم! و الان افتخار می‌کنم که در کنارش به عنوان مشاور ایستادم!» @Eema_Ennea |
• داستان عاقبت پارت صد و شصت و هفتم: همه با تحسین به نیکولاس نگاه کردند که او جای تواضع، فخرفروشانه‌تر از پیش پاسخ‌شان را داد. آقای دونالد که از این شوآف بی‌ربط کلافه بود با غرولندی گفت:«احسنت آقای شپارد. اما دلیل حضورتون و مطرح کردن این حرف‌ها در این‌جا رو متوجه نمیشم!؟» مایکل لبخند رندانه دیگری زد و پاسخ داد:«آه استاد عزیز.. من شرمنده هستم که در محضر شما و در جلسه مهم عقد قراردادتون روده درازی کردم... اما مطلب مهمی بود که اگر حالا نمی‌گفتم، حتی یک دقیقه بعد برای بیانش دیر بود! من همون‌طور که مطلعید با دعوت آقازاده‌تون این‌جا هستم. بهتون جدا تبریک میگم! شما هم مثل جناب پارکر فرزند بسیار هوشمند و متخصصی دارید. از آشنایی با ایشون جدا خوشحال شدم. خلاصه عرض کنم، ما در دیدار قبلی جزئیات قرارداد شما با شرکت سرکار میلر رو از انواع زوایا بررسی کردیم، و این رو کاملا دلسوزانه و با توجه به سابقه چندین سالهٔ خودم عرض می‌کنم، عقد این قرارداد برای شرکت باسابقه و بزرگی و مثل هایراسپورت یک فاجعه است!» @Eema_Ennea |
• داستان عاقبت پارت صد و شصت و هشتم: با اتمام جمله او، رنگ از رخ شارلوت پرید. یک آن سرش گیج رفت و احساس کرد همین حالاست که روح از تنش بیرون کشیده شود... بغض سنگینش را قورت داد و وقتی با نگاه به چهره مدیسون جای اطمینان، وحشت دید، باز فرو ریخت. به سختی دستش را سمت ماگ آبمیوهٔ روی میز برد و سعی کرد دو جرعه فرو دهد تا شاید حالش سر جا بیاید. وکیل عصبی ‌و حیران، تند تند در برگه‌هایش دنبال چیزی می‌گشت تا جلوی مایکل را بگیرد. بین همان استیصال، آقای دونالد گفت:«من خودم به خوبی می‌دونم چه تصمیمی برای شرکتم بگیرم و تمامی جوانب کار رو سنجیدم. خوشبختانه سرمایه گذاران شرکت هم با شنیدن صحبت‌های سرکار خانم میلر، به شگفت اومدن! پس دیگه هیچ صحبتی باقی نمی‌مونه آقای شپارد.» در آن لحظه نیکولاس پوزخندی زد. یک تای ابرویش را بالا انداخت و گفت:«دوران پدر خوندگی شما گذشته آقای دونالد. شارلوت کوچولو بزرگ شده و دیگه لازم نیست بهش انعام بدید! داریم درباره یک تصمیم بزرگ، برای یک مجموعه بزرگ صحبت می‌کنیم!» @Eema_Ennea |
• داستان عاقبت پارت صد و شصت و نهم: شارلوت آب دهانش را به سختی فرو داد. نیکولاس چه طور توانست آن حرف‌ها را بزند؟ مگر یک انسان چقدر.. چقدر می‌تواند بد، کثیف، خبیث، بله خبیث باشد! با تمام وجود تلاش می‌کرد اشک در چشمانش ندود. چند بار نفس عمیق کشید. مدیسون دستش را از زیر میز فشرد. لرزش فکّ‌اش نه از سر گریه، از حرص این بود که کلمات درخوری برای پاسخی کوبنده به نیکولاس نمی‌یافت! در همان لحظات آقای دونالد کاملا هیستریک قهقهه زد. خودکارش را سه بار روی میز کوبید و گفت:«ترجیحم کار با شرکتیه که سال‌هاست داره کاملا اختصاصی در حوزه نیاز من فعالیت می‌کنه! نه یه شرکت واردات که دو هفته است تأسیس شده و کله گنده‌اش یه بازاریاب هرمیه!» دستی به صورت خالی از ریش‌اش کشید و با نگاه نافذی گفت:«بیرون آقایون. بیرون!» @Eema_Ennea |
• داستان عاقبت پارت صد و هفتادم: با بیرون رفتن آن‌ها، آقای دونالد بار دیگر قرارداد را با لبخندی روی میز گذاشت. محکم امضا زد و دو دستی تقدیم شارلوت کرد. شارلوت همان‌طور که تازه ریتم نفس‌هایش منظم شده بود، با لبخندی زورکی قرارداد را گرفت و مقابل خود گذاشت. تمام تلاشش را کرد که دستش نلزرد. دوست داشت زیباترین امضای عمرش را پای آن قرارداد بزند. دیشب بارها و بارها تمرینش کرده بود! چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید. خودنویس گران قیمت را روی کاغذ گلاسه گذاشت و فامیلش را به زیباترین شکل در برگه نوشت! تمام افراد حاضر در جلسه، به افتخار انعقاد این قرارداد، دست زدند و از جا برخواستند. البته جز دو نفر پیر خرفت که همچنان با این تصمیم آقای دونالد در تعارض بودند و به ضرر شرکت می‌دانستندش! @Eema_Ennea |
• داستان عاقبت پارت صد و هفتاد و یکم: آقای دونالد دست او را به گرمی فشرد و قرارداد را هم در دست دیگرشان گرفتند. مشاوران هر دو و اعضای هیئت مدیره هم دو طرف آن‌ها بصورت هلالی ایستادند و منشی، تند تند چندتا عکس گرفت. شارلوت نفس عمیقی کشید. این پایان نه، تازه شروع یک مسیر حرفه‌ای و پر اضطراب بود! همه کم کم اتاق را ترک کردند. حالا او با آقای دونالد تنها بود. ناگزیر اشک در چشمانش حلقه زد. آقای دونالد با اطمینان خاصی نگاهش کرد و گفت:«می‌دونم که تو از پسش بر میای دخترم! وگرنه هرگز نمیزاشتم این اتفاق بیافته. این تازه شروع مسیره، قول بده تا پایانش از هیچ چیز نترسی، باشه؟!» بالاخره یک قطره اشک از گونه شارلوت به پایین سر خورد. لب هایش را به هم فشرد و با اطمینان گفت:«حتما! حتما پدر!» پدر. چقدر این واژه ناآشنا را دوست داشت. آقای دونالد او را تا خروجی اتاق بدرقه کرد و سپس همان‌جا از منشی درخواست یک لیوان آب، برای قرص‌هایش کرد. @Eema_Ennea |
• داستان عاقبت پارت صد و هفتاد و دوم: شارلوت کتش را مرتب کرد. دکمه آسانسور را فشرد و دقایقی بعد، سوار آن شد. هنوز دو طبقه بیش‌تر پایین نرفته بود، که در آسانسور دوباره باز شد. یک تای ابرویش را بالا انداخت. خواست در آینه نگاه کند چه کسی پشت سرش ایستاده، که ناگهان دستی چشمانش را گرفت. آب دهانش را قورت داد. صدای هیس مانندی در گوشش گفت:«عاعا!» شارلوت همان طور که دسته کیفش را در مشت می‌فشرد گفت:«کی هستی عوضی؟ چی میخوای؟» - اومدم بهت تبریک بگم! شارلوت پوزخندی زد و حرصی گفت:«نیکولاس پارکر؟» - شیفتهٔ پیشرفتی، نه؟ جون کندن، دستور دادن، داد زدن، مدیریت و هیجان! @Eema_Ennea |
• داستان عاقبت پارت صد و هفتاد و سوم: سپس خنده‌ای کرد. - برنامه‌های زیادی برای هیجان‌انگیزتر کردن این مسیر برات دارم شار‌.لوت. می.لر! و دستش را از جلوی چشمان او برداشت. تمام قد پشت سرش ایستاد و لبخند پهن و وحشتناکی بر لب نشاند. شارلوت با دیدن تصویر او در آینه، این‌بار خودش چشمانش را بست. پوزخندی زد و گفت:«تو خیلی حقیری نیکولاس پارکر.. خیلی! یه بار زندگی‌تو مرور کن تا دقیقا متوجه‌اش بشی. میخوای با من بازی کنی؟ بکن. اصلا مگه کار دیگه‌ای بلدی؟ ولی در همین حین که تو داری بازی می‌کنی، من دارم با همه مشکلات، مسیر حرفه‌ایمو میرم!» در همان لحظه در آسانسور باز شد، شارلوت تنهٔ سنگینی به او زد و از کنارش گذشت. نیکولاس اما همان جا ماند. پوزخندی زد و دستی لای موهای تافت زدهٔ طلایی‌اش کشید. به دیوار آسانسور تکیه داد و با خود زمزمه کرد:«منم خیلی حرفه‌ای باهات بازی می‌کنم! بهت قول میدم. بالاخره اون بغضتو می‌شکنم و گریه‌هاتو می‌بینم شارلوت. اون‌جا دیگه بازی تمومه...» @Eema_Ennea |
• ده مسیر برای تکامل و رشد 🌱 بخش هفتم: یکم به سرگرمی‌ها و خوشحالی‌های مادی و تجربی برای خودتون فکر کنین. می‌تونین یه تشک جدید بخرین یا مسافرت تفریحی برین!🎆 @Eema_Ennea |
افراد تیپ شش در حالت های روانی مختلف به چه شکلی دیده میشن؟ • حالت ناسالم 🔍 بخش آخر: افرادی هیستریک و به دنبال فرار از مجازاتن که ممکنه به مرز خود تخریبی و حتی خودکشی برسن. ویژگی‌های این دسته عبارتند از: تمایل به مصرف الکل و مواد مخدر، رفتارهای پرخاشگرانه و خودآزار! به طور کلی این دسته اختلالات شخصیتی حادی دارن و افرادی منفعل-تهاجمی و پارانوئید هستن! 👽✨ @Eema_Ennea |
• یه بابای ـی چه شکلیه؟💁🏻‍♂ همون پدر حواس‌جمع و مراقبیه که همیشه نگران بچه‌هاشه. مسئولیت‌پذیری رو بهشون یاد میده و توی همه زندگی راهنمایی‌شون می‌کنه. البته یکی از عادت‌هاش اینه که قبل از سفر چند بار گاز رو چک کنه تا مطمئن بشه قرار نیست وقتی نیستن یه انفجار وحشتناک اتفاق بیفته.😰 ⠇☕️ ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• کودک ـی و احساسات منفی😑 بخش چهارم: تیپ هفت‌ها در اوایل کودکی یاد می‌گیرن از ترس و درد فاصله بگیرن و این راهبرد رو همراه خودشون به دوران بزرگسالی میارن.👨🏻 @Eema_Ennea |
مودبورد خفن INFJ 5w4 چنل MBTIـ : @EEMA_MBTI چنل انیاگرام : @EEMA_Ennea🐬 ══════════════ ⠇@Eema_Ennea