eitaa logo
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
6.3هزار دنبال‌کننده
40.4هزار عکس
11.3هزار ویدیو
503 فایل
با به اشتراک گذاشتن لینک کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ثواب نشر مطالب شریک باشید ./کپی مطالب با ذکر صلوات/ لینک کانال ایتا👇 @Emam_Zamaan_313 تلگرام https://t.me/joinchat/AAAAAEHGwvGjppToruRpFw ارتباط با خادمین @KhadamY @iemeHdi
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
✨﷽✨ #یادت_باشد❤ ✍ #فصل‌‌پنجم ( #عروسی‌وماه‌عسل) #قسمتــ67 حمید هفته آخر قبل عروسی دوره آموزش عقی
✨﷽✨ ❤ ✍ ( ) روز جهازبرون هم شوق داشتم هم استرس. همه خانواده وبستگان درجه یک در تکاپو برای بردن وسایل خونه بودند . مشغول بسته بندی وسایل بودم که حمید کنارم نشست ومقداری تربت کربلا به دستم داد وگفت: این تربت رو بین جهزیه بذار،دوست دارم تمام زندگیمون بوی اهل بیت وامام حسین(ع) بگیره. می دانستم خانه ای که انتخاب کرده ایم کوچک تر از آن است که تمام وسایل جهاز را بتوانیم با خودمان ببریم. برای همین بسیاری از وسایل مثل پشتی ها،میز ناهارخوری،تابلوفرش ومیزتلفن خانه مادرم ماند. در جواب اعتراض ها هم گفتم:(نشاءالله هر موقع خونه بزرگ تر رفتیم این ها رو هم میبریم. وسایل یکی یکی بین مرد های فامیل دست به دست تا ماشین می رفت. با بیرون رفتن هر کدام از آن ها در ذهنم جای آن را مشخص می کردم. با صدای بلندی که از حیاط آمد همه ترسیدیم،وقتی به حیاط آمدم متوجه شدم اجاق گاز از دستشان افتاده و شیشه جلوی آن شکسته است. چند روز مانده به عروسی یکی از کار های ما این شده بود که دنبال ششه جلوی این گاز باشیم،متاسفانه پیدا هم نمی شد. روز های آخر برای چیدن جهاز از دانشگاه یکسره خانه خودمان می رفتم. حمید هم برای جابجایی وسایل از سرکار به خانه می آمد،چون خانه کوچک بود چیدمان وسایل وقت وانرژِی زیادی می خواست. حمید در حالی که مشغول انداختن کارتون کف اتاق خواب بود،گفت: خانم نظرت چیه غذای بیرون نگیریم،اجاق گاز رو وصل کنیم همین جا یه چیز ساده درست کن بخوریم. اولین غذایی که که پختم سیب زمینی سرخ کرده با تخم مرغ بود،گفتم بیا این هم غذای سر آشپز! برای چیدمان وسایل تصمیم گرفتیم بعضی از وسایل آشپزخانه را حتی از داخل کارتون بیرون نیاوریم چون کل کابینت های آشپزخانه چهارتا هم نمی شد. یک طرف پذیرایی بیست متری خانه،فرش شش متری پهن کردیم. بوفه و مبل ها را هم بعد از چند بار جابه جا کردن دور اتاق چیدیم. البته یک ستون هم وسط پذیرایی به این کوچکی داشتیم! باید طوری وسایل را می چیدیم که ستون وسط خانه کمترین مزاحمت را داشته باشد. نوه صاحب خانه هر وقت این ستون را می دید می گفت: وقتی که ما پایین زندگی می کردیم از همین ستون می گرفتیم می رفتیم بالا،تا دستمون به سقف می خورد برمیگشتیم! ...