✹﷽✹
نـاحــله
قسمتشانزدهم
نوشتهفاطمهزهرادرزیوغزالهمیرزاپور
_نمیدونم شاید
سعی کردم دیگه ضایع تر از این رفتار نکنم
واسه همین بحث وعوض کردم و همراش رفتیم بیرون
نگام افتاد به مصطفی که کنار پدرم نشسته بود ....
چهرش خیلی جذاب تر شده بود
مثه همیشهه تیپش عالی بود
یه نفس عمیق کشیدم
جلوتر که رفتم متوجه حضورم شد
و ازجاش بلند شد
خیلی محترمانه سلام کرد و مثه خودش جوابش و دادم
ولی رفتارش فرق کرده بود
دیگه نگام نکرد
نشستم پیش مامانم
و زل زدم ب ناخنام
دلم میخواست بزنم خودمو
الان ک رفتارش باهام عوض شده بود میخواستم مثه قبل رفتار کنه
معلوم نبود چم شده
یخورده با مادرش حرف زدم که
عمو رضا گفت :
+ خب چ خبر عروس گلم ؟ با درسا چ میکنی ؟
دلم هری ریخت و نگام برگشت سمت مصطفی که اونم همون زمان صحبتش با بابام قطع شد و به من نگاه کرد
یه لبخند مرموزیم رو لباش بود
جواب دادم:
_هیچی دیگه فعلا همش اضطرابه برام
+نگران نباش کنکورت و میدی تموم میشه.
برگشت سمت پدرم و گفت :
+احمدجان میخوام ازت یه اجازه ای بگیرم
بابا:
+ بفرما داداش؟
_میخوام اجازه بدی دخترمون و رسما عروس خودمون کنیم
بابام یه لبخند زد و به من نگاه کرد
دستام از ترس میلرزید
دوباره ب مصطفی نگا کردم
نگاهش نافذ بود
خیلی بد نگام میکرد
حس میکردم سعی داره از چشام بخونه تو دلم چیا میگذره
بابام ک سکوتم و دید به عمو رضاگفت :
+از دخترتون بپرسین
هرچی اون بخواد دیگه
عمورضا خواست جواب بده که
مصطفی با مادرم صحبت و شروع کرد و ب کل بحث و عوض کرد
وقتی دیدمهمه حواسشون پرت شد
رفتم بالا
ولی سنگینی نگاه مصطفی و به خوبی حس میکردم
رو تختم نشستم و دستم و گرفتم ب سرم
نمیدونم چن دیقه گذشت ک
یکی ب در اتاقم ضربه زد
با تعجب رفتم و در و باز کردم
با دیدن چهره ی مصطفی تو چهارچوب در بیشتر تعجب کردم
از جام تکون نخوردم ک گفت :
+میخوای همینجا نگهم داری؟
رفتم کنار که اومد تو اتاق
نشست رو تخت و ب در و دیوار نگاه کرد
دست ب سینه ب قیافه حق ب جانبش نگاه کردم
بعد چند لحظه گفت :
+دختر عمو اومدم ازت عذر بخوام .واسه اینکه ی جاهایی تو کارت دخالت کردم ک حقش و نداشتم
در کل اگه زودتر میگفتی نقشی ندارم تو زندگیت قطعا اینهمه آزار نمیدیدی
و اینم اضافه کنم هیچ وقت کسی نمیتونه تورو مجبور ب کاری کنه
ی لبخند مرموزم پشت بند حرفش نشست رو لبش
از جاش بلند شد و همینطور ک داشت میرفت بیرون ادامه داد :
+ گفتن بهت بگم بیای شام
سریع رفت بیرون و اجازه نداد جوابش و بدم
ب نظر میرسید خیلی بهش برخورده بود
خو ب من چه
اصن بهتر شد
ولی ن گناه داره نباید دلشو بشکنم
خلاصه ب هزار زحمت ب افکارم خاتمه دادم و رفتم پایین
.........
انگاری همه فهمیده بودن من یه چیزیم هست
نگاهشون پر از تردید شده بود
سعی کردم خودمو نبازم.
بخاطر اینکه بیشتر از این سوتی ندم خودمو جمع و جور کردم و رفتارم مثه قبل شد
شام و خوردیم وقتی ظرفا و جمع کردیم
عمو رضا صدام زد
رفتم پیشش
کسی اطرافمون نبود
با لحن آرومش گفت :
+ دخترم چیزی شده مصطفی بی ادبی کرده ؟
_نه این چ حرفیه
+خب خداروشکر
یخورده مکث کرد و دوباره ادامه داد:
+اگه از چیزی که گفتم راضی نیستی ب هر دلیلی به من بگو
اذیتت نمیکنم
سرم و انداختم پایین و بعد چند ثانیه دوباره نگاش کردم و گفتم:
_عمو من نمیخوام ناراحتتون کنم ولی الان اصلا در شرایطی نیستم ک بخوام ب ازدواج فکر کنم
حس میکنم هنوز خیلی زوده برای دختر ناپخته ای مثه من
دیگه نمیدونستم چی بگمسکوت کردم ک خندید و مثه همیشه مهربون نگام کرد بعدشم سر بحث و بستیم و رفتم تو جمع نشستیم .
تمام مدت فکرم جای دیگه بود
وقتی از جاشون پاشدن برای رفتن ب خودم اومدم.
شرمنده از اینکه رفتار زشتی داشتم مقابلشون بلند شدم و ازشون عذر خواستم
زن عمو منو مثه همیشه محکم ب خودش فشرد
عمو هم با لبخند ازم خداحافظی کرد
خداروشکر با درک بالایی ک داشت فهمیده بود عروس خانم صدا کردنش منو کلافه میکنه براهمین به دختر گلم اکتفا کرد
اخرین نفر مصطفی بود
بعد خداحافظی گرمش با پدر و مادرم سرشو چرخوند سمتم
بعد از چند لحظه مکث ک توجه همه رو جلب کرده بود
با لحنی که خیلی برام عجیب و سرد بود خداحافظی کرد
و رفت
با خودمگفتمکاش میشد همچی ی جور دیگه بود
مصطفی هم منو مثه خواهرش میدونست و همچی شکل سابق و به خودش میگرفت .دلم نمیخواست تو تیررس گله و شکایت مادرم قرار بگیرم
واسه همین سریع رفتم تو اتاقم و درو بستم
بعد عوض کردن لباسام پرت شدم رو تخت
خیلی برام جالب و عجیب بود
تا چشمام بسته میشد بلافاصله چهره محمد تو ذهنم نقش میبست
اینکه چرا همش تو فکرمه برام یه سوال بود
ولی خودم به خودم...
ادامهدارد...
💠دنیا، پیرزنی با صورت کبود در روز قیامت!💠
🔲 در روز قیامت دنیا را به شکل پیرزنی کبودروی، ارزق چشم، گراز دندان، کریه منظر و قبیح رخسار برای مردم مجسم میکنند و از اهل محشر میپرسند:
❓آیا این پیرزن را میشناسید؟
❗️میگویند: نعوذباالله که ما او را بشناسیم!
🔶خطاب میرسد: این همان دنیایی است که به آن تفاخر میکردید، به واسطه آن با یکدیگر حسادت میورزیدید، دشمنی میکردید، قطع صلهرحم میکردید و بسیاری از گناهان دیگر را مرتکب میشدید.
پس دنیا را به جهنم میافکنند در حالی که فریاد میزند:
🔸خداوندا! پس کجایند پیروان و دوستان من؟
🔸خداوند بلندمرتبه میفرمایند: دوستان او را هم به خودش ملحق سازید.
📕معراجالسعادة، ص ۳۳۹ / محجةالبیضاء، ج ۶، ص ۱۰
💢 واقعا ارزش داره به خاطر این دنیا به هم خیانت کنیم؟
💢 ارزش داره خدا رو فدای این دنیای بیوفا کنیم؟
✅ در بیوفایی دنیا همین بس که این دنیا قبلا در دست دیگران بوده است و به ما رسیده و به زودی هم از دست ما خارج میشود و به دیگران میرسد.
@Emam_kh
5.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻قبل از دوران ظهور، راحتطلبی نداریم
🛑 امام خامنه ای:
قبل از ظهور مهدی موعود، در میدانهای مجاهدت، انسانهای پاک امتحان میشوند؛ در کورههای آزمایش وارد میشوند و سربلند بیرون میآیند و جهان به دوران آرمانی و هدفىِ مهدی موعود(ارواحنافداه) روزبهروز نزدیکتر میشود.
@Emam_kh
🔴 خطای امنیتی دولت و مجلس
تا صحبت از خطاهای امنیتی می شود ذهن خیلی از ما سمت موضوعات جاسوسی و حفاظتی و امثالهم می رود
حال آنکه بسیاری از تصمیمات و اقدامات ظاهرا معمولی هم جزء خطاهای نابخشودنی امنیتی است،
مثل همین افزایش فقط ۲۰ درصدی حقوق ها که سبب افزایش فشار بر کارمندان می شود و تبعات امنیتی آن در آینده ای نه چندان دور مشخص خواهد شد.
مگر حضرت آقا نفرمودند از #سوریه باید #عبرت بگیریم؟!!!
✍ "قاسم اکبری"
@Emam_kh
9.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
⚠️ از بزرگترین آفات برای جامعهی ما، از دست دادن ایمان به رهبری است...
🔰 علامه مصباح یزدی (قدس سره):
❌ خیال نکنیم هر چه ما میفهمیم، حتما او هم باید مثل ما بفهمد و عمل کند، این خطر دارد!
معنای ولایت فقیه این است که او مصالح جامعه اسلامی را بهتر از ما درک میکند.
✅ یکی از بزرگترین نعمتهایی که خدا در عالم آفریده وجود رهبری است که خدا به ما داده. تا ایران چنین رهبری دارد، دشمنانش هیچ غلطی نمیتوانند بکنند..
@Emam_kh
👌پیش بینی و تحلیل بنده
👈همانطور که مولا بعد شکست خوارج فرمود چشم فتنه را در آوردم و کسی جز من جرأت چنین کاری رو نداشت
👈همانطور که خود امام تا زنده بود قضیه منتظری را حل کرد جون قطعا بعد امام کسی جرأت نداشت
👈الان هم خود آقا اومده وسط تا این سوپر انقلابی ها رو رسوا کنه ، چون واقعا فقط کار خود آقاست .
✅ سخنان دیروز رهبری نه تنها تحلیلهای این جماعت را باطل کرد ، بلکه هشدار بی سابقه و اعلام #جرم کردن علیه تحلیلهای نا امید کننده این افراد به شدت نمایش دهنده این موضوع بود.
✍ احسان عبادی
@Emam_kh
36.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍏 رفع تنگی نفس:
20 گرم سبوس گندم را در یک لیتر آب جوشانده با کمی عسل شیرین کرده صبح و ظهر و شب آن را میل کنید.
🍎🍏🍎🍏🍎