🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹 آیات۸۲تا۸۶سوره مائده - بخش۳
🌸 در جلسه های قبلی به شأن نزول آیات و ترجمه آیات و کلمات پرداختیم. در آيات ٨٢ تا ٨٦ سوره ی مائده، مقايسه اى ميان يهوديان و مسيحيانى كه معاصر پيامبر اسلام «صلّى اللّه عليه و آله» بوده اند شده است، نخست يهود و مشركان را در يک صفّ و #مسيحيان را در صف ديگر قرار داده، مى فرماید: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنّا نَصاری: یقینا سرسخت ترین مردم را در دشمنی نسبت به اهل ایمان، یهودیان و مشرکان خواهی یافت. و البته نزدیکترینشان را در دوستی با اهل ایمان ، کسانی خواهی یافت که گفتند: ما نصرانی هستیم»
🌸 #تاريخ_اسلام به خوبى شاهد اين حقيقت است، زيرا در بسيارى از صحنه هاى نبرد ضدّ اسلامى، يهود به صورت مستقيم يا غير مستقيم دخالت داشتند. در حالى كه در جنگ ها، كمتر مسلمانان را مواجه با مسيحيان مى بينيم . سپس #قرآن دليل آن را بيان كرده که مسيحيّان معاصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله» امتيازاتى داشتند كه در يهود نبود. «ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ: این برای آن است که گروهی از آنان کشیشان و عابدان خدا ترس اند و آنان تکبر نمی ورزند» در حالى كه اكثريّت يهود به خاطر اين كه خود را نژاد برتر مى دانستند، از قبول آيين اسلام كه از نژاد يهود برنخاسته بود سرباز مى زدند.
🌸 جمعى از #مسيحيان_حبشه هنگامى كه آيات قرآن را مى شنيدند، اشک شوق از ديدگانشان به خاطر دست يافتن به حقّ سرازيرى مى شد «وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ: و زمانی که آنچه را که بر پیامبر نازل شده بشنوند، چشمانشان را می بینی به سبب آنچه از حق شناخته اند از اشک جاری می شود» و با صراحت و شهامت صدا مى زدند: «يَقُولُونَ رَبَّنا ءامَنّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشّاهِدِينَ: می گویند: ای پروردگار ما! ایمان آوردیم، پس ما را همراه گواهی دهندگان بنویس» آنها به قدرى تحت تأثير آيات تكان دهنده اين كتاب آسمانى قرار مى گرفتند كه مى گفتند: «وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصّالِحِينَ: و چرا به خداوند و آنچه از حق برای ما آمده ایمان نیاوریم؟ و حال آنکه امید داریم که پروردگارمان ما را همراه صالحین در آورد»
🌸 در ادامه به پاداش افرادی اشاره می کند كه در برابر افراد با ايمان، #محبّت نشان دادند، و در مقابل آيات الهى سر تسليم فرود آوردند، و با صراحت ايمان خود را اظهار داشتند «فَأَثابَهُمُ اللّهُ بِما قالُوا جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ: پس خداوند به خاطر آنچه گفتند به آنها باغ هایی که از زیر درختان آنها نهرهایی جاری است پاداش داد، همواره در جاودانه اند و این پاداش نیکوکاران است» و سپس به کیفر آنهایی كه راه دشمنى را پيمودند و كافر شدند و #آيات_خدا را تكذيب كردند اشاره کرده و می فرماید: «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ: و کسانی که کافر شدند و آیات ما را تکذیب کردند آنها اهل جهنم هستند»
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
♨️این اتاق کار ولی امر مسلمین جهان و رهبر مقتدر ایران اسلامی است..
🔰لطفا دقت کنید، وسایل محل کار ایشان عبارتند از :
قفسههای خیلی قدیمی کتابخانه و تعدادی کتاب، میز عسلی معمولی و میز و صندلی بسیار ساده و خودکار ایرانی...
در محل کار ایشان، هیچ نشانی از سمبلهای #قدرت از قبیل شیر، عقاب یا مار... همچون شاهان و سران دیگر ممالک نیست، هیچ نشانی از #اشرافیت نیست...
یک کتابخانه ساده بعنوان محل کار، فقط همین و دیگر هیچ...
او این چنین بر قلوب #مومنین نفوذ کرده است که #سردار_سلیمانیها جان را فدایش میکنند، خود را سرباز او مینامند.
او این چنین، #امپراطوری زر و زور را به زانو درآورده است.
قدردان نعمتهایمان باشیم..
از عاشورا آموختیم وقتی #امام غائب است مسلم امام است، #تبعیت از مسلم همچون تبعیت از امام واجب است...
تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خون پای ولیّ میمانیم.
🇮🇷اینجا #ایران است، اینجا ملک سلیمان است و #ما_همه_سرباز_ولایتیم.
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جاسوسهای تربیت شده در لباس روحانیت !
@Emam_kh
16.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ گفتوگو با تهیه کننده نماهنگ فاخر سلام فرمانده
🔹سعید نعیمی: آری سلام فرمانده "سلامی از نسل غیور جامانده "، سلامی که در آن "عهد بسته شد تا کودکان روزی به کار امامشان بیایند" تا "عشق جانمان " غصه سرباز را نخورد که سربازان آقا همه هزار و چهارصدی هستند آری "از صف ۳۱۳ به شما سلام میکنیم "سلام فرمانده.
#سلام_فرمانده
@Emam_kh
⭕️فرمانده پدافند هوایی ارتش: دشمنان جرات نگاه چپ به آسمان ایران را ندارند
امیر سرتیپ صباحیفرد، فرمانده پدافند هوایی ارتش:
🔻علت اینکه دشمنان جرات نگاه چپ به آسمان ایران را ندارند اقتداری است که به واسطه نیروی انسانی مومن، متخصص و تجهیزات بومی برای کشور ایجاد شده است.
🔻امروز بدون وابستگی به خارج از مرزها، قطعات سامانههای پدافندی را تولید میکنیم و هیچ مشکلی در این زمینه وجود ندارد
@Emam_kh
✨﷽✨
✅موهبتی بهنام زندگی
✍تا برق قطع نشود، قدرش را نمیدانیم. تا شوفاژ خراب نشده و آب گرم هست، نمیفهمیم دوشگرفتن ممکن است چه موهبتی باشد. تا وقتی تنمان سلامت است، نمیفهمیم یک دندان خراب، یک سردرد تخیلی، یک دیسک کمر ناقابل، چه روزگاری از آدم سیاه میکند.
تا وقتی شبکار نباشیم، نمیفهمیم گذاشتن سر روی بالش چقدر رؤیایی و لذتبخش است.تا وقتی پدر و مادر هستند، نمیفهمیم خشم و غیظ و قهرشان هم چقدر دوستداشتنی است.برای حسکردن خوشبختی شاید امکانات زیادی نیاز نباشد.فکر کردن به اینکه فقط تو از بین میلیونها موجود ریز، کلهگنده و دمدار، شانس زندگی پیدا کردهای، خودش یک قوتقلب بزرگ است.
فکر کردن به اینکه زندگی هرچند سخت و کوتاه به «تو» فرصت «بودن» داد و آن میلیونهای دیگر حتی همین فرصت کوچک را هم نداشتند، اگر لبخند به لب نیاورد، ما را دستکم کمی فکری میکند.بعد شاید بشود از چیزهای کوچکِ زندگی، از چیزهای خیلی کوچک مثل لامپ روشن بالای سر، دوش آب گرم، تن سالم، خواب راحت و خانواده بیشتر لذت برد.
🔺بله... آدمی قدر داشتههایش را تا وقتی که داردشان، نمیداند...
@Emam_kh
‼️ مباح بودن مکان نماز گزار
🔷 مکان نمازگزار نباید غصبی باشد. بنابراین نماز خواندن روی فرش یا تخت غصبی، هرچند زمین آن مباح باشد، باطل است. همچنین اگر فرش مباح را بر زمین غصبی پهن کنند، نماز بر آن باطل است.
📕منبع: رساله نماز و روزه، مسأله ۱۰۰ و ۱۰۱
@Emam_kh
✨﷽✨
🔴رزق چیست؟
✍رزق کلمه ای است بسیار فراتر از آنچه مردم می دانند.
زمانی که خواب هستی و ناگهان، به تنهایی و بدون زنگ زدن ساعت بیدار میشوی؛ این بیداری؛ رزق است، چون بعضیها بیدار نمیشوند.
زمانی که با مشکلی رو به رو می شوی خداوند متعال صبری به تو می دهد که چشمانت را از آن بپوشی، این صبر، رزق است.
زمانی که در خانه لیوانی آب؛ به دست پدر یا مادرت می دهی این فرصت نیکی کردن، رزق است.
گاهی اتفاق می افتد که در نماز حواست با گفته هایت نباشد؛ ناگهان به خود می آیی و نمازت را با خشوع می خوانی این تلنگر، رزق است.
یکباره یاد کسی میفتی که مدتهاست از او بی خبری و دلتنگش می شوی و جویای حالش، این یادآوری؛ رزق است.
رزق واقعی رزق خوبی هاست. نه ماشین نه درآمد، اینها رزق مال است که خداوند به همه ی بندگانش می دهد، اما رزق خوبی ها را فقط به دوستدارانش می دهد.
و در آخر همین که عزیزانتان هنوز در کنارتان هستند و نفسشان گرم است و سلامت؛ این بزرگترین رزق خداوند مهربان است.
🌷 زندگيتون پر از رزق
@Emam_kh
رمان #بغض_محیا
قسمت صدوهفتادوهفتم
لبخندي زد دوباره...
- یعنی میخواي بگی اونیکه با توپ پر...
داره میاد سمت ماشین تو دلت جایی نداره؟!...
چیزي مثل حباب در دلم ترکید...
نکند امیرعباس باشد...
حتی جرات نگاه کردن به رو به رو را نداشتم...
چشم هایم را روي هم فشردم...
و به روبه رو نگاه کردم بالاخره با هر سختی اي بود...
خودش بود...
خودش بود که به سمتمان می آمد...
نمی دانستم چه کنم...
نمی دانستم...
تنها کاري که توانستم انجام بدهم...
محکم فشردن دستم دور فرمان بود...
با رسیدنش کنار ماشین بدنم را هم منقبض کردم...
که صداي استاد داخل گوشم پیچید...
- نگران نباش محیا مشکلی پیش نمی یاد...
یعنی اینقدر تابلو بود اضطرابم...
پیاده شدم و روبه امیرعباس سلام کردم...
که با اخم غلیظش سري تکان داد برایم...
کف دستانم عرق کرده بوداز شدت استرس...
گرچه میدانستم انقدر مودب هست...
که عصبانیتش را نشان ندهد و خودش را کنترل کند...
نگران نگاه کردم به دستی که در دستان استاد گذاشت...
بی آنکه لبخندي بزند...
اما استاد انگار تمام صورتش میخندید...
رو به امیرعباس کرد...
- افتخار آشنایی با کی رو دارم؟!...
امیرعباس نیم نگاهی به من انداخت ...
رو به استاد کرد...
- پسر عمه ي محیا خانوم هستم...
و اگه اشتباه نکنم شما باید استاد محیا باشید...
استاد لبخند کمرنگی زد...
"- این خیلی خوبه که خانواده محیا در جریان کارهاش قرار می گیرند...
واقعا متعجب شدم از اینکه منو شناختید...
واقعا خوشحالم بالاخره کسی رو ملاقات کردم ...
که محیا خانوم بهش علاقمنده...
بالاخره بعد از مدت ها تو چشاي یه نفر عشق رو دیدم...
از این بابت بسیار خوشحالم"...
متعجب نگاه کردم به استاد...
او چه میگفت؟!...
اصلا از کجا اینقدر از علاقه ام به امیرعباس مطمئن بود...
در حالی اولین بار بود میدیدش...
امیرعباس اما بی آنکه متعجب شود...
خیلی طبیعی با استاد دست داد...
- ممنونم...
من هم بسیار خرسند شدم از ملاقاتتون...
رو به من کرد...
همان لحن جدي و محکمش...
- محیا جان ماشینت رو بزار همینجا...
میگم نعیم بیارش...
و رو به استاد کرد...
- اگر جایی تشریف میبرید برسونیمتون...
استاد لبخندي زد و گفت...
" - البته اگر زحمتی نیست خیابان رو به رو ماشینم پارك هستش...
قرار بود محیا خانوم زحمتشو بکشه...
ولی افتاد گردن شما"...
من هنوز قفل محیا جان گفتن امیرعباس بودم...
محیا جان؟!...
انگار زیادي حرف هاي استاد را جدي گرفته بود...
راستی استاد واقعا انسان عجیبی بود...
مگر الان امیرعباس دقیقا رقیبش محسوب نمیشد؟!...
و چقدر با زکاوت کارش را با من به امیرعباس توضیح داد تا حساس نشود...
ماشین را قفل کردم و همراهشان شدم...
به آن طرف خیابان رفتیم ...
و من متعجب زل زدم به ماشین مدل بالایی که امیرعباس سوار میشد...
قدم تند کردم و سوار شدم...
استاد را رساندیم...
و با اینکه استاد به طور غیر مستقیم شفاف سازي کرده بود برایش...
باز هم مضطرب بودم،اما کنجکاویم نگذاشت ساکت بمانم...
- میگم پسرعمه ماشین مال کیه؟!...
نگاه عاقل اندر سفیهی کرد...
- کی تا حالا چیزي از کسی قرض گرفتم...
که حالا بخوام ماشین قرض بگیرم...
ییعع.. یعنی این ماشین چند صد میلیونی مال خودش بود...
آرام کفتم...
ادامه دارد...
💖 🧚♀●◐○❀