فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در عروسی بحرینیها چی میگذره؟! 👌
موزیکُ شناختین😵
#سلام_فرمانده
@Emam_kh
🌹حضرت #امام_خامنه_ای
(مدظلّه العالی)
🔴 مدگرایی، عامل انحراف زنان
♦️ رهبرمعظم انقلاب: به اعتقاد من، گرایش به سمت مدگرایی و تجملگرایی و تازهطلبی و افراط در کار آرایش و نمایش در مقابل مردان، یکی از بزرگترین عوامل انحراف جامعه و انحراف زنان ماست. در مقابل اینها، خانمها بایستی مقاومت کنند.
۱۳۷۰/۰۸/۲۲
#عفاف_و_حجاب
🇮🇷 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تفسیر متفاوت امام راحل از امربه معروف و نهی از منکر
@Emam_kh
🔴جامعهشناسانی که میهمانی 10کیلومتری عید غدیر را ندیدند
🔺هفته گذشته در روز عید غدیر شاهد جلوه باشکوهی از سرمایه اجتماعی ایران در یک نقطه از پایتخت آن هم برای پاسداشت یک جشن مذهبی بودیم. حضور حدود ۳ میلیون تهرانی در «میهمانی 10 کیلومتری عید غدیر» واقعهای بینظیر بود؛ اتفاقی که جا داشت جامعهشناسان را به تکاپو وادارد تا این واقعه را تحلیل کنند.
🔹ما عادت کردهایم با هر اتفاق منفی، فضای مجازی از تحلیلهای تند و تیز علمای اجتماعی اینستاگرامی پر شود که درباره از دست رفتن همبستگی ملی، تضعیف عقاید مذهبی و از همگسستن رشتههای جامعه ایرانی احکام «این است و جز این نیست» صادر کنند. اما در چند روز گذشته این اکانتها ترجیح دادند یا این واقعه را نبینند، یا اشاراتشان آلوده به فرافکنی و تناقض باشد.
🔹بعضی از آنان که تاکنون تحلیل میکردند جامعه ایرانی از تمایلات دینی فاصله گرفته و دلیلش را هم ایدئولوژیک بودن اقدامات حاکمیت عنوان میکردند، حالا میدیدند برخلاف تحلیلهای همیشگیشان، در پایتخت حول یک امر دینی تجمع میلیونی اتفاق افتاده. اینان ترجیح دادند دست به فرافکنی زده و از این اتفاق فقط ترافیکش را ببینند و از بیبرنامگی شهرداری در بستن خیابانها بنالند. بدون اینکه بپذیرند به هر حال همه مراسمات و فستیوالهای بزرگ در دنیا چنین تبعاتی دارد و در برنامه معمول شهر تغییراتی به وجود میآورد که چندان با اهمیت نیست؛ آن هم در یک روز تعطیل!
🔹البته در برخی از این تحلیلها سعی شد حضور این جمعیت بالا به عوامل دیگری جز تعلقات دینی ربط داده شود که باز هم با تحلیلهای سابقشان تناقض داشت. مثلا از تاثیر تبلیغات چند روزه رسانه ملی بر افزایش جمعیت این مراسم میگفتند؛ حال آنکه همیشه معتقد بودند رسانه ملی دنبالکننده زیادی ندارد و تاثیرش بر جامعه ایرانی را از دست داده و کسی به آن اعتماد نمیکند.
🔹یا تلاش کردند دلیل این حضور را نیاز شدید مردم به شادی عنوان کنند که مثلا حاکمیت تا به حال از مردم سلب کرده؛ که البته نکته قابل توجهی است اما ناقص است، چراکه باز هم سعی میکند نادیده بگیرد این شادی حول یک امر دینی شکل گرفته نه آن نوع شادی که همواره تحلیلگران غربگرا به عنوان میل و مطالبه اکثریت مردم مطرح میکنند.
🔹کمتر کسی از ظرفیت دینی زنده درون جامعه ایرانی که موجب چنین اجتماع عظیم آکنده از معنای مذهبی شده بود، نوشت.
🔹کسی نگفت در شرایطی که بسیاری فکر میکنند بین حاکمیت و سرمایه اجتماعی مفاهمه و زبان مشترک از بین رفته چگونه مردم از تمام اقشار با دعوت به یک مراسم جشن دینی پاسخ مثبت میدهند و با آن ارتباط میگیرند؟ کسی بر لزوم تکرار چنین ابتکاراتی برای افزایش امید و حس خوب در جامعهای که هر روز با تهاجم اخبار ناامیدکننده و غمبار واقعی یا رسانهساخته روبهرو میشود، تاکید نکرد.
🔻ما دچار ضعف در بازنمایی حقایق جامعه خود هستیم، چرا که ذهنیتها از جامعه را تحلیلهای ناقص و سوگیرانه اکانت اجتماعی کف اینستاگرام و توئیتر که از واقعیات کف جامعه فرسنگها فاصله دارند، ترسیم میکنند. آنها از جامعه فقط چیزهایی را میبینند و بازگو میکنند که یا در رسانه بازخورد داشته باشد یا به اثبات پیشفرضهای ناقصشان کمک کند. برای آنان تجمع 40 دختر نوجوان بیحجاب در شیراز بیتوجهی اکثریت نسل جدید به دین و احکامش معنا میشود و تجمع این همه کودک و نوجوان در اجتماعات «سلام فرمانده» و پویش «اهدای اسباب بازی» به عشق علی(ع) را امری حکومتی و نه مردمی میبینند.
📝 رها_عبداللهی
@Emam_kh
‼️خرید نسیه
🔷س ۶۱۱۰: اگر در #معامله ای که به صورت #نسیه انجام می شود خریدار بگوید هر وقت پول دستم آمد پرداخت خواهم کرد آیا چنین معاملهای صحیح است؟
✅ج: با توجه به این که در معامله نسیه باید #مدت تعیین شده برای #پرداخت_ثمن معلوم باشد و احتمال زیاده و نقصان در آن نباشد، در فرض سؤال معامله باطل است، ولی اگر فروشنده راضی به #تصرف_مشتری در کالای فروخته شده باشد، تصرف مشتری در آن اشکال ندارد.
@Emam_kh
🦋ای در دام عنکبوت
#قسمت ۹۷ 🎬
عقد که تمام شد همه به جز علی وطارق وعماد ,اتاق راترک کردند.
طارق دست من را در دست علی نهاد وگفت:علی جان تنها خواهرم را اول به خدا وبعد به تومیسپرم ,مثل چشمهات ازش نگهداری کن.:
علی برپشت دست من بوسه ای زد ودست برچشمش نهاد ,خدا راشکر کردم برای اینهمه موهبت خدا پس ازازمایشهایی سخت.
من:حالا میشه بگید اینجا چه خبره؟اخه کلا گیج شدم .
علی لبخندی زد وگفت :هیچی نشده که...طارق را یک شیرزن شیعه از چنگ ابلیسیان فراری میدهد,طارق شماره خصوصی من را که کسی ندارتش ,داشت,گوشی نمیدانم از کجا به چنگش افتاده بود به من زنگ زد وگفت کجا هست ,منم رفتم دنبالش واوردمش تواین خونه که میبینی,ساکنان این خونه ازاشناهام بودندو از ترس داعش متواری شدند .
من از همون روز اول که شهر به تصرف داعش درامد به دنبال شما بودم ,منتها نمیدانم تقدیر چنین بود یاکوتاهی ازمن بود که همیشه یک پله ازشما دورتر بودم ,ردتان را تا خانه ابوعمر زدم اما بعدازاون انگار اب شده بودید وبه زمین رفته بودید ,هرچه بیشتر جستجومیکردم ,کمتر ردی ازتون پیدا میکردم تااینکه
وقتی اومدم و طارق واحمد وعباس را دیدم وفهمیدم توسط,شما فراری شدند.همان شب باحرفهایی که طارق از ام فیصل وشما زد,خودم رابه اردوگاه رساندم .
شاید ده ها بار کانکس ام فیصل را دورزدم وزیرنظرداشتم تااینکه دم دمای صبح متوجه خروجتان شدم وشما را تعقیب کردم وبقیه اش هم که خودت میدونی.
باتعجب گفتم:علی اقا مگه شما چکاره اید که اینقدر راحت بین داعشیا رفت وامد میکنی؟
طارق خنده ای کردوزد پشت علی وگفت:هنوز مونده تااین مارمولک رابشناسی خخخخ البته توهین نمیکنم اما تروفرزیش ادم را یاد مارمولک میاندازه...
علی زد زیر خنده ودستم راکه هنوز تودستش بود فشارداد وگفت :به جمع مارمولکها خوش امدی وهرسه زدیم زیر خنده,عماد باخنده ما باصدای بلند خندید ....گرفتمش توبغلم وگفتم:قربون خنده هات بشم که چندین وقته بی صدا بودند.
علی نگاهی روساعتش کردوگفت:دیگه خداحافظی کنید که وقت تنگ است.
من:خداحافظی؟!!باکی؟برایچی؟؟مگه باهم نیستیم?
ادامه_دارد ..
🦋ای,در دام عنکبوت
نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۹۸ 🎬
طارق رو کرد طرفم:سلماجان,عزیزم من وعماد باید ازاین شهر بریم تا جانمان درامان باشه,علی یه برنامه ریزی دقیق کرده وما بدون کوچترین مزاحمت داعش باهمون ماشینی که تو اینجا امدی,میریم خارج شهر واز اونجا هم ان شاالله خودمون را میرسانیم به خانواده خاله وعماد پیش خاله,جاش امن امنه وراحت میتونه یک زندگی خوب داشته باشه وان شاالله به یاری خدا ومقاومت رزمندگان اسلام ,شهرکه ازاد شد ماهم برمیگردیم همینجا سر خونه وزندگیمان.
من:خوب من وعلی هم میایم ,اینجوری بهتره که....
طارق:تووعلی باید کارهای بزرگی انجام بدهید ,کارهایی که من آرزو دارم یکیشون رابتونم انجام دهم....
سلما جان به تووعلی غبطه میخورم ,به نظر من شما برگزیده شدید ,شما تویک جبهه تلاش میکنید وماهم توهمون جبهه هستیم منتها روش مبارزه مان باهم فرق میکنه,اسلام داره غریب میشه اصلا غریب شده ومن وتووما باید از غربت درش بیاریم ....
هرچه که بیشتر طارق صحبت میکرد ,بیشتر حضورخدا رااحساس میکردم ,بله من نذر کردم من با حجت زنده ی خدا عهد کردم ,حالا که موقعیت پیش امده باید به عهدم وفا کنم.
قران راکه طارق داده بودم ,هنوز روی زانوهام بود به سینه فشردم وگفتم:راضیم به رضای خدا وامام زمانم...
علی بار دیگه بوسه به دستم زد ومن وطارق وعماد را تنها گذاشت تا راحت تر خداحافظی کنیم.
عمادرا بغل کردم وبوییدم وبوسیدم به اندازه سالها ازش بوسه گرفتم,اخه نمیدونستم تاکی باید ازش دور باشم.
سفارش عماد را به طارق کردم وسفارش طارق رابه خدای بزرگ ومهربانم کردم.
بعداز نیم ساعتی علی بایک سینی شربت ودیزی خرما وارد شداینم شیرینی عروسی من بود ☺️
علی:طارق ,بجنب داداش داره دیرمیشه.
طارق واحمد وعباس لباسهای داعشیها را پوشیدن ودست عماد را گرفتند ورفتند...
داشتم باخودم زمزمه میکردم درحالی که اشکهام جاری شده بود:در رفتن جان ازبدن,گویند هرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن ,دیدم که جانم میرود..
که یکباره دوتا دست دورم حلقه شد وگرمی اغوش علی،غم هجران برادرانم را ازیادم برد....
ادامه_دارد ..