eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.5هزار عکس
17.6هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ ارزش جان انسان 🎬 رهبر انقلاب: قیمت وجود شما خیلی بالا است؛ این را فقط به بهشت بفروشید؛ به هیچ چیزی کمتر از بهشت نفروشید که خدای متعال هم خریدارش است؛ جان مال خدا است، خدا هم خریدارش است. اِنَّ اللَّهَ اشتَرىٰ مِنَ المُؤمِنينَ اَنفُسَهُم وَ اَموالَهُم بِاَنَّ لَهُمُ الجَنَّة. ۱۴۰۱/۸/۸ @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️نماهنگ فوق‌العاده زیبای «راضی باش»❇️ 🔈شعر و نوای: عبدالحسین شفیع پور تقدیم به همه مادرا خصوصا مادر مادرها حضرت زهرا(سلام الله علیها) @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹پنجشنبه است ثانیه هایمان بوی دلتنگی میدهد چه مهمانان ساکتی هستند رفتگان نه بدستی ظرفی آلوده میکنند نه به حرفی دلی را تنها به فاتحه قانعند شادی روح تمام اموات و 🍃🌼 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌼🍃 💔فاتحه کبیره بسته هدیه اموات💔 💫1 مرتبه سوره حمد 💫1مرتبه سوره توحید 💫1مرتبه سوره ناس 💫1مرتبه سوره فلق 💫1مرتبه سوره کافرون 💫7مرتبه سوره قدر 💫3مرتبه آیه الکرسی ✨شادی روحشان صلوات✨ 🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 @Emam_kh
‼️محاسبه نیمه شب شرعی 🔷س ۶۴۶۵: برای و چگونه محاسبه می شود؟ ✅ج: نیمه شب برای نماز مغرب و عشا، نصف فاصله بین تا هنگام است. 🔺فجر صادق در مقابل فجر کاذب است. فجر کاذب نوری است که به درازا در آسمان پدید می‌آید و به جای پهن شدن بر روی افق، به صورت عمودی به سمت بالا انعکاس می‌یابد. فجر صادق زمان است که نور سفید متصل به سطح افق با شدت کم طلوع کرده و در افق پراکنده می¬شود و باگذشت زمان، شدت نور آن بیشتر می¬شود. بدلیل ضعیف بودن فجر صادق، مشاهده آن نیازمند داشتن افق شرقی کاملا باز و تاریک است و در شهرهایی مانند تهران بسیار مشکل می¬باشد. با توجه به اینکه تشخیص دقیق طلوع فجر سخت است ، جهت رعایت احتیاط، حدود ده دقیقه بعد از شروع اذان از رسانه ها، نماز صبح خوانده شود. @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️سوال ⭕️ سوال ⁉️عوامل دین‌گریزی چیست؟ 🔰 پاسخ: 🔸اینکه چرا عده‌ای دین‌گریز می‌شوند، دلائل زیادی ذکر شده است که در اینجا به سه مورد اشاره می‌کنیم: 1️⃣عملکرد منفی دین‌داران، کسانی که دین را به طور دقیق و منطقی نپذیرفته‌اند؛ بلکه از روی تقلید و یا احساسات متدین شده‌اند، رفتار متناقض با آموزه‌های دین توسط برخی دین‌دارن، می‌تواند این افراد را از دین گریزان کند. 2️⃣طبیعت بشر، بعضی از کسانی که حالت دین‌گریزی دارند تکلیف‌های دینی را برای خودشان سنگین می‌بینند؛ مثلاً دین در مورد معاشرت، در مورد محرم و نامحرم، در مورد نماز خواندن تکالیفی دارد. برای عدّه‌ای انجام این‌گونه تکالیف سنگین است. اینها با دین عنادی هم ندارند؛ این‌طور نیست که از دین بدشان بیاید ولی از انجام امور دینی گریزان هستند. 3️⃣دنیاگرایی، توجه زیاد به دنیا و دنیاپرستی نیز می‌تواند یکی از علل بی‌توجهی عده‌ای به دین باشد. محمدی @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙استاد رائفی پور 🔸سِرّ نماز اول وقت؟! ⁉️چرا میگن نمازتون رو اول وقت بخونید؟ 👌کوتاه و شنیدنی 👈حتما ببینید و نشردهید. @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روایت دلدادگی 🎬: سهراب بی آنکه جوابی به لبخند کریم بدهد ،افسار اسب را از دست راست به دست دیگرش داد و روی پاشنه ی پا به عقب برگشت . درست در یک قدمی اش ، دختری جوان که روبنده اش را بالا داده بود و صورتش از شرم گل انداخته بود ،با لحن خجولانه ای ،ظرف دستش را به طرف سهراب داد و گفت : س..س..سلام، حلوا درست کرده بودیم ، مادرم گفت یک ظرف هم برای شما بیاورم. سهراب که از شنیدن نام حلوا دهنش آب افتاده بود ، لبخندی زد و گفت : دست شما درد نکند ،راضی به زحمت نبودیم . دخترک با عجله، ظرف را به سمت سهراب داد و گفت : نوش جان ، بفرمایید ، ظرف را بعدا می آیم و میگیرم و با زدن این حرف ،روبنده اش را پایین انداخت و با شتاب به سمت خانه ای در آن طرف کوچه حرکت کرد. سهراب منتظر شد که آن دخترک زیبا به خانه اش برسد ،می خواست بفهمد این مرحمتی از جانب کدام همسایه اش است. پس از بسته شدن درب خانه ی روبه رو ، سهراب به سمت کریم برگشت. کریم خود را داخل دالان تاریک کشید تا سهراب و رخش به راحتی بتوانند عبور کنند. سهراب همانطور که از دالان می‌گذشت و وارد حیاط بزرگ و خاکی ،خانه میشد ، ظرف حلوا را به سمت کریم داد و رو به او ، گفت : خوب بگو پیرمرد ،اینبار چه داستانی سرهم کردی که این همسایه ی بیچاره به تو رحم کرده و حلوای مرحمتی برایت آورده؟ کریم ظرف حلوا را گرفت و همانطور که عصایش را زیر بغلش میزد و مقداری حلوا به دور انگشتش پیچید و به دهان برد . طعم شیرین حلوا ،لبخندی به روی لبش آورد و ملچ و ملوچ کنان گفت : نه اینبار اشتباه کردی، بی شک این دخترک نه به خاطر همسایگی و نه به خاطر قصه های من ،بلکه به خاطر پسر کریم است ،محض روی گل سهراب عزیزم ، این حلوا را آورده تا بلکه بتواند دل پسرک مرا شکار کند ،آخر مگر میشود ،دختری این قامت رشید و رعنا و این هیبت مردانه و صورت زیبای سهراب را ببیند و دل از دست ندهد؟ سهراب کنار شاخه ی انگور که بر زمین پخش شده بود ، افسار رخش را رها کرد و همانطور که خورجین را از روی اسب بر میداشت ، رو به کریم نیشخندی زد و‌گفت : اولا من پسر تو نیستم ،پس اینقدر پسر پسر و پدر پدر ،به ناف من و خودت نبند، ثانیا دل بردن و شکار و عشق و...همه و همه خواب و خیال است ، حرف عبث و چرت و مفت است که سکه ای پول سیاه هم نمی ارزد . خورجین را روی ایوان خاکی جلوی اتاق گذاشت و دستی به شال کمرش برد و کیسه ی سکه های غنیمتی امروز را بیرون آورد و جلوی چشمان کریم تکان داد و گفت : در این دنیا تنها متاعی که میارزد و همگان عاشقش هستند این است کریم راهزن....می دانم که تو هم اعتقادت همین است... کریم با دیدن خورجین برآمده که حکایت از غارتی چرب داشت و کیسه ی زردوزی شده ی دست سهراب ، برقی در چشمانش درخشید ، ظرف حلوا را کنار خورجین گذاشت و لنگ لنگان خود را به سهراب رساند و همانطور که دست دراز میکرد تا کیسه را بگیرد گفت : هر چه می خواهی بلغور کنی ،بکن، تو پسر من بودی و هستی و خواهی بود ، اگر برایت ننگ است که پدری لنگ و شل داشته باشی ، چرا خانه ات شده ، خانه ی کریم افلیج؟ چرا به من میرسی و دل از من نمی کنی؟ تمام شواهد نشان میدهد که تو هم مرا پدر خود می پنداری...در ثانی ،چه بخواهی و چه نخواهی ،باید روزی ازدواج کنی و همسری اختیار کنی ،چه کسی بهتر از دختر مش باقر که بزرگترین حجره ی بازار از آن اوست و تنها دختر و عزیز دردانه ی خانه است ،تازه هم زیباست و هم حلوای خوشمزه برایت می آورد ، کریم با زدن این حرف خنده ی بلندی سرداد ، کیسه ی زر را از دست سهراب قاپید و‌ روی ایوان ،تکیه به ستون خشتی آن کرد و همانطور که اشاره به چراغ پیه سوز جلوی اتاق می کرد گفت : چراغ را بیاور تا سکه ها را بشمارم. سهراب سری به نشانه ی تأسف تکان داد ، کیسه ی سکه ها را از چنگ کریم بیرون آورد و به شال کمرش بست و گفت : لازم نیست بشماری، خودم شمرده ام و سپس پشتش را به کریم کرد و به طرف رخش رفت تا او را به اصطبل ببرد. کریم که از این حرکت سهراب هاج و واج مانده بود گفت : تو را چه شده؟ چرا مثل همیشه نمی گذاری غنیمت ها را عادلانه قسمت کنم؟ پس سهم من چه می شود؟ سهراب افسار رخش را گرفت و همانطور که یال های او را نوازش می کرد گفت : کریم راهزن...حرفی دارم...یعنی بعد از سالهای سال سر بزیری و حرف گوش کنی ، خواسته ای دارم ، اگر خواسته ام را قبول کنی ، هرچه دارم و ندارم و هرچه در می آورم را به تو خواهم بخشید ، اما اگر خواسته ام را رد کنی ، چه بسا سر از زندان های مخوف این شهر دربیاوری... سهراب با زدن این حرف به سمت اصطبل روان شد . کریم از شنیدن سخنان تهدید آمیز سهراب شوکه شده بود و با خود می اندیشید ،به راستی در سر این پسر چه میگذرد؟