eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
17.3هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت ۴: کار نشریه به خوبی تمام شد و دوستی من با فاطمه سادات خواهرتو شروع آنقدر مهربان،صبور و آرام بود که به راحتی میشد اورا دوست داشت. حرفهایش راجب . همین حرفها به رفت و آمدهایم سمت حوزه مهر پایان زد. گاها تماس تلفنی داشتیم و بعضی وقتها هم بیرون میرفتیم تا بشود سوژه عکاسی من.... جلوه خاصی داشت در کادر تصویر. کم کم متوجه شدم خانواده نسبتا پرجمعیتی هستید. علی اکبر،سجاد،علی اصغر،فاطمه و زینب با مادروپدری که در چند برخورد کوتاه توانسته بودم ببینمشان. برادر بزرگتری و مابقی طبق نامشان از تو کوچیکتر.... نام پدرت حسین و مادرت زهرا. حتی این چینش اسمها برایم عجیب بود. تورا دیگر ندیدم و فقط چندجمله ای بود که فاطمه گاهی بین حرفهایش از تو میگفت. دوستی ما روز به روز محکم تر میشد ودر این فاصله خبر اردوی به گوشم رسید.... _فاطمه سادات؟ _جانم؟ _توام میری؟ _کجا؟ _اممم...با داداشت.... راهیان نور؟.... _آره! ما چند ساله میریم. بادودلی و کمی مِن و مِن میگویم: _میشه منم بیام؟! چشمانش برق میزند.... _دوست داری بیای؟ _عاوره.... خیلی. _چراکه نشه!فقط..... گوشه چادرش را میکشم.... _فقط چی؟ نگاه معناداری به سرتاپایم میکند.... _باید چادر سرکنی! سرکج میکنم،ابرو بالا میندازم.... _مگه حجابم بده؟ _نه!کی گفته بده؟!.... اما جایی که ما میریم حرمت خاصی داره‌!در اصل رفتن اونها به خاطر همین سیاهی بوده.... حفظ این... و کناری از چادرش را بادست سمتم میگیرد... دوست داشتم هر طور شده همراهشان شوم. حال و هوایشان را دوست داشتم. زندگی شان بوی غریب و آشنایی از محبت میداد.... محبتی که من در زندگی ام دنبالش میگشتم،حالا اینجاست....بین این افراد. قرار شد در این سفرم بشوم عکاس اختصاصی خواهر برادری که مهرشان به دلم نشسته بود تصمیمم را گرفتم.... حجاب_میکنم_قربه_الی_الله ادامه_دارد..... به قلم:محیا سادات هاشمی 🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🍂