حتی عاقلِ غیر مومن هم نمیپذیرد ازیک سوراخ دوبارگزیده شود، والا
با پدیده هایی مواجهیم که میروند پای صندوق و به دیوارکشی و گازانبری و فیلتر تلگرام و حصر و عدمِ ورودِ زنان به ورزشگاه و کلا دغدغههای به این مهمی رأی میدن و به مسائلِ پیش افتاده و زردی مثلِ فرهنگ و اقتصاد و خودکفایی و اشتغال و تولید و رفاه و بهداشت عمومی و تسهیل ازدواج و خرید مسکن اهمیت نمیدهنداز آن طرف هرچی فشار و گرونی و بی ثباتی بازار و رکود و بیکاری و فقر زیادتر میشود میگویند همش تقصیرِ رهبره!!! چرا؟
چون رییس جمهور کاره ای نیست...
خب اگه کاره ای نیست که پس چرا کاندیدای عزیزتان انقدر شوق حضور و احساس تکلیف جناحی دارن!!! و چرا شمای بزرگوار با تمام عِده و عُدّه تان میاید و انتخابش میکنید؟!!! آیا فقط مجسمه میخواستید برای دکور هیئت دولت؟ اگر هم کاره ای هست که هست پس چرا کم کاری ها یا هیچ کاری نکردن ها رو میندازید گردن رهبری!
@Emam_kh
🔴جلوی اشرافیگری باید گرفته بشود
👤آیتالله میرباقری: کسی که ثروتش از حد خاصی بالاتر است به درد مناصب حکومتی جمهوری اسلامی نمیخورد و به فرمایش امام(رحمهالله) نمیتواند حال و روز دیگران را دریابد.
💯💯خاصیت اعیانیت و اشرافیت این است که خوفِ از دست دادن مقام، و لطمه خوردن به اشرافیت، باعث میشود که فرد نسبت به زیردستها ظالم و در مقابل بالادستیها توسَریخور باشد.
@Emam_kh
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
🌹 آیات 122و123 سوره آل عمران
🌸 إذْ هَمَّت طَّآئِفَتَانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلَا وَاللَّهُ وَلِيُّهُمَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ(122) و لقد نصرکم الله ببدر و أنتم أذلة فاتقوا الله لعلكم تشكرون (123)
🍀 ترجمه: هنگامی كه دو گروه از شما تصمیم گرفتند كه سستى نمایند، اماّ خداوند یاور آنان بود پس مؤمنان بر خداوند توكّل می كنند. (122) و همانا خداوند شما را در جنگ بدر در حالی که ناتوان بودید یاری کرد، پس خداوند را تقوا پیشه کنید، باشد که سپاس گزاری کنید.(123)
🌷 #همت: تصمیم گرفتن
🌷 #طائفتان: دو گروه
🌷 #منکم: از شما
🌷 #تفشلا: سستی کنند
🌷 #ولی: یار و یاور
🌷 #فلیتوکل: پس توکل می کنند، توکل یعنی تکیه کردن یعنی کار را به خدا سپردن
🌷 #لقد: همانا
🌷 #نصرکم: شما را یاری کرد
🌷 #أذلة: ناتوان
🌷 #لعلكم: باشد
🔴 در جلسه قبلی نگاهی کلی درباره داستان جنگ احد داشتیم در این جلسه به گوشه ای از این جنگ احد می پردازیم. وقتی به پیامبر خبر رسید که مشرکان مکه می خواهند به مدینه حمله کنند پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم با مسلمانان در این مورد #مشورت فرمودند. در این جلسه دو نظریه مطرح شد: #یک: در مدینه بمانیم و در کوچه ها سنگر بگیریم تا همه بتوانند به ما کمک کنند. #دو: از مدینه خارج شده و در بیرون شهر بجنگیم. در نتیجه نظریه دوم پذیرفته شد و تصمیم گرفته شد که در خارج از مدینه به مصاف دشمن بروند. دو گروه از مسلمانان به نام هاى «بنو سلمه» از قبیله ى اوس و «بنو حارثه» از قبیله ى خزرج، تصمیم گرفتند كه از شركت در جنگ اُحد خوددارى كنند. دلیل سستى این دو گروه : ترس از دشمن كه بیشتر از مسلمانان بودند و ناراحتى از اینكه چرا در مقام مشورت به رأى ما توجّه نشد و به جاى دامنه اُحد، در شهر سنگر نگرفته اند.
🌸 ولى #خداوند با لطف خود این دو گروه را از افتادن به دام گناه و فرار از میدان جنگ نگهداشت و آنان را در ولایت خود حفظ كرد و دلباخته #پیامبر شدند. آیه 122 سوره آل عمران این ماجرا را یاد آوری می کند إذ همت طائفتان منكم أن تفشلا و الله وليهما و على الله فلیتوكّل المؤمنون: يعنى يادتون باشد که هنگامی که دو گروه از شما تصمیم گرفتند که سستی نمایند، اما خداوند یاور آنان بود پس مؤمنان بر خداوند توکل می کنند. و خداوند به آنان کمک کرد که از این فکر بازگردند. اگر آدمی ارتباط خود را با خدا قطع نکند درمواقع حساس و بسیار سخت که انسان در حال سقوط است ، #خداوند به یاریش می رسد.
🌸 بلافاصله در آیه بعد یعنی آیه 123 سوره آل عمران می فرماید: و لقد نصرکم الله ببدر و أنتم أذلة: و همانا خداوند شما را در جنگ بدر در حالی که ناتوان بودید یاری کرد. یعنی شما که در #جنگ_بدر یاری خداوند را با چشم خود مشاهده کردید پس در جنگ احد دچار سستی نشوید. #بدر نام منطقه ای در جنوب غربی مدینه است و بین مکه و مدینه است در بدر چاه آبی بود که بسیار زلال و شفاف است به گونه ای که شب به ویژه اگر #ماه بصورت بدر باشد یعنی بصورت قرص کامل باشد تصویر ماه در آب چاه می افتد به این خاطر به آن منطقه بدر می گویند.
🌸 #جنگ_بدر در سال دوم هجری قمری بین مسلمانان مدینه و مشرکان مکه رخ داد که تعداد مسلمانان 313نفر بود ولی تعداد مشرکان هزار نفر بود اما در نصف روز مسلمانان پیروز شدند. فاتقوا الله لعلکم تشکرون: پس تقوای #خداوند پیشه کنید باشد که سپاس گزاری کنید. #تقوا یعنی حفظ کردن ، نگه داشتن اتقوا الله یعنی خداوند را برای خودتون نگه دارید خداوند را از دست ندهید. مسلمانان نترسید در حالی که شما ناتوان بودید و تجهیزات مناسبی نداشتید خداوند شما را در جنگ بدر یاری کرد.
🔹 پيام های آیه122و123 سوره آل عمران
✅ #خداوند از تصمیمات ما آگاه است و پیامبرش را از افكار مردم آگاه مى سازد.
✅ روزهاى #سخت و #تجربه از آنها را فراموش نكنید.
✅ اگر #انسان تحت ولایت خدا نباشد، سست مى شود.
✅ #خداوند مؤمنان را به حال خود رها نمىكند و در مواقع حساس دست آنان را مى گیرد.
✅ فكر #گناه، اگر به مرحله ى عمل نرسد، انسان را از تحت ولایت الهى خارج نمى كند.
✅ یگانه داروى سستى، #توكّل بر خداست.
✅ توكّل بر #خداوند، عامل پیروزى است.
✅ یاری #خداوند، نشانه ی ولایت الهی بر مؤمنان است.
✅ امدادهاى #غيبى را در ميدان هاى كارزار فراموش نكنيم.
✅ هر کسی یاری خداوند را می خواهد باید #تقوا پیشه کند.
تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
7.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📍یک توصیه جالب برای مصونیت بچه ها در فضای مجازی
اگر میخواهید بچه ها رو در مقابل فضای مجازی یک مصونیت اجمالی داشته باشند آنها رو کنشگر بار بیارید ...
@Emam_kh
‼️مانع بین پیشانی و محل سجده
🔷س 5478: اگر هنگام سجده، چادر یا کلاه روی صورت بیفتد و پیشانی با واسطه چادر یا کلاه روی مهر قرار بگیرد، یا پیشانی بر چیزی که سجده بر آن صحیح نیست، گذاشته شود، چه وظیفه ای داریم؟
✅ج: باید بدون بلند شدن از سجده، مانع ـ چادر ـ را کنار بکشید تا پیشانی بر مهر قرار گیرد یا پیشانی را به طوری که سر بلند نشود، بر چیزی که سجده بر آن صحیح است، قرار دهید.
📕منبع: leader.ir
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سردار قاآنی: پیام مقاومت به فرزندان فلسطین این است که از حالا باید برای اداره کل سرزمین فلسطین برنامه ریزی کنید.
🔺رژیم صهیونیستی بدون تردید باید به زمانی بیاندیشد که این سرزمین دیگر در اختیار آنها نیست.
🔸قبل از اینکه خانه هایی که در اروپا و کشورهای دیگر فروخته و به فلسطین آمده اید، گرانتر شود، به خانه هایتان بازگردید.
@Emam_kh
☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁
🍒 داستان آموزنده و واقعی با نام
👈 تاخدافاصلهاینیست....🍒
👈 #قسمت_بیست_وهفتم
بعد از مدتی همه اومدن پدرم اول از همه اومد تا اومد داخل عموم بلند شد که بزندش
مادرم نذاشت بعدا همه عموهام اومدن مادرم نذاشت روشون دست بلند کند ولی گفت این بیشرف رو باید ادب کنم (با عموی کوچکم بود) اون رو زد گفت تا حالا چندتا از گند کاری هات رو درست کردم نذاشتم کسی بفهمه... گفت داداش نمیبینی دماغم رو شکسته گفت ایکاش تو رو میکشت من دیهت رو میدادم به پدرم گفت الان پسرت کجاست؟ پدرم چیزی نمیگفت گفت چرا جواب نمیدی پسرت کجاست؟ بگو ببینم به اجازهی کی شناسنامهش رو پاره کردی گفتی از ارث محرومی..؟
تا اینو گفت مادرم بد حال تر شد بردیمش بیمارستان مادرم به پدرم گفت برو دیگه هیچ وقت نمیخوام ببینمت ؛ عموم گفت خواهرم خودت رو ناراحت نکن بخدا پیداش میکنم به اسم خودم براش شناسنامه میگیرم تمام داراییم رو به نامش میزنم...
ولی اثری از برادرم نبود... بهار شده بود ولی هیچ خبری از برادرم نبود دیگه بهم زنگ نمیزد گاهی وقتا میگفتم مُرده
شادی گفت بریم به اون آدرسی که بهمون داد رفتیم تو یه منطقه بود که ماشین نمیرفت با پرس و جو خونه رو پیدا کردم در زدیم یه پیرزن بود گفتیم احسان رو میشناسی؟ گفت نه احسان کیه؟ عکسش رو بهش نشون داد گفت اره میشناسمش...
گفت از کجا آدرسی داری ازش؟ گفت هوا سرده بیاید تو رفتیم داخل خونه خیلی فقیرانه بود یه پسر بچه کوچک بود توی خونه گفتم مادر جان از کجا میشناسیش گفت یه روز با این نوهم سر کوچه بودیم... اومد نوه م رو کول کرد تا از کوچه اومدیم بالا تو راه باهم حرف میزدیم از اون وقت هر از گاهی بهم سر میزنه برام پول یا میوه میاره؛ شادی گفت بخدا احسان دیوانه شده خودش هیچی نداره هر چی در میاره به این پیرزن میده مگه این کیه ولی بعد اشک شادی در اومد گفتم پسر یا دختر نداری عروست کجاست؟ گفت دختر ندارم یه پسر دارم اونم زندانه زنش میگفت که باید بری دنبال پول، آنقدر بهش فشار آورد تا رفت قاچاقی الان یه ساله زندونه زنش ازش طلاق گرفته بچه رو تنها گذاشته و ازدواج کرده بعضی وقتها گاهی میاد و به بچههاش سر میزنه؟ گفتم مگه چندتا نوه داری گفت سه دختر دیگه مدرسه هستن الان شاید بیان...
گفتم مادر جان از احسان آدرسی نداری گفت نه دخترم خیلی کم حرف میزد تا میاومد دلداریم میداد این پسر با همه فرق میکرد هر کی میاد بهم کمک کنه انگار من کنیز اونم طوری بهم کمک میکنه انگار منو خریده ولی این پسر وقتی چیزی میاره ازم تشکر میکنه که اجازه میدم بهم کمک کنم خدا حفظش کنه ، گفت حالا چرا دنبالش هستین که
نوه هاش اومدن تا رسیدن گفت دخترای گلم بشینید درستون رو بنویسید شاید باورتون نشه ولی هردوتاشون یه کیف داشتن شادی اشکش در آمد گریه کرد منم نتوانستم خودم رو کنترل کنم گفتم کلاس چندمید؟ یکیشون گفت من سوم اون یکی گفت من اولم هیچ وقت فکر نمیکردم که اینقدر فقیر باشند شادی گفت هردوتاتون یه کیف دارید گفتن اره مادر بزرگ بهمون قول داده اگر خوب درس بخوانیم برامون کیف بخره...
باشادی رفتیم بازار هر چی تونستیم براشون گرفتیم وقتی بردیم حس عجیبی داشتم نمیتونستم خودم رو کنترل کنم گریهم گرفته بود وقتی میدیدم با یه کم خرت و پرت میشه دل یه خانواده را خوش کرد حس آرامی داشتم تا حالا هیچ وقت نشده بود این حسو داشته باشم....
عموم هرجایی که فکرش رو میکرد دنبال برادرم میگشت ولی هیچ اثری نبود یه روز تمام عموهام اومدن دنبالمون که بریم بیرون برای تفریح که مادرم حالش بهتر بشه ولی هر کاری کردن نرفتیم اونا رفتن شب شادی زنگ زد که فرهاد پسر عموم تصادف کرده و حالش خیلی وخیمه برای مادرم تعریف کردم با خودم گفتم که حالش خوبتر میشه و میگه اینم تلافی احسان...
ولی گفت خاک برسرم چیشده..؟ زود رفتیم بیمارستان وقتی رفتیم همه جلوی در اتاق عمل بودن مادر گریه کرد گفت چی شده دوست و رفیق احسانم چش شده؟ مادر فرهاد گفت خواهر حلالم کن تورو خدا بهت بد کردیم اگر تو حلالمون کنی خدا فرهاد و بهمون بر میگردونه....
👈 ادامه دارد.....
🍁☘🍁☘🍁
☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘
🍒 داستان آموزنده و واقعی با نام
👈 تاخدافاصلهاینیست.....🍒
👈 #قسمت_بیست_وهشتم
مادرم گفت هیچ کینهای ندارم حلالتون کردم اگر هم چیزی گفتم خواستم خودم رو سبک کنم...
مادرم طوری گریه میکرد انگار احسان تو اتاق عمل است میگفت خدایا پسرم رو ازم گرفتن ولی تو بگذر و این پسر رو بهمون برگردان....
همه دور مادرم رو گرفته بودن گریه میکردن مادرم گفت چرا گریه میکنید؟ بهم میگفتید دیوونه شده ولی بخدا دیوونه نیستم فقط دیوونه احسانم آخه چیکار کرده بود همه گریه میکردن زن عموم گفت ببخش پشیمونیم....
بعد از دو سه ساعت فرهاد رو آوردن بیرون بردنش بخش بیهوش بود مادرم براش گریه میکرد حتی مادر فرهاد مادرم رو گرفته بود که دیگه گریه نکنه...
همه رفتیم خونه.
شادی به مادرم گفت زن عمو چرا براش گریه میکنی اینا همونایی هستن که احسان رو بیرون کردن گفت اینم تقدیر خدا بود ،دوست ندارم هیچ کس چیزیش بشه اون نفرین هایی هم که میکردم فقط خودم رو سبک میکردم آخه فرهاد چیزیش بشه احسان من بر میگرده ؟ چرا راضی بشم به اینکه مادری داغدار بشه...
چند شب گذشت همه اومدن خونهی ما پیش مادرم برای حلالیت عموی بزرگم گفت زن داداش اینا بچگی کردن تو بزرگی کن و حلالشون کن... مادرم گفت من کینهای ندارم فقط ازشون یه سوال دارم آخه سر کدوم کارش بیرونش کردن؟ فقط جواب اینو بدن ؛ همه سکوت کرده بودن ؛ مادرم گفت چقدر بهتون گفتم که این پسر رو من بزرگ کردم با حرف زور کاری رو انجام نمیده همه گفتن زن داداش ببخش مادرم گفت ببخشش
آگه فرهاد تصادف نمیکرد پشیمون میشدید الان پسرم کجاست تو این سرما..؟
بهم میگفتید زن داداش دیوونه شده چیزی بهتون نمی.گفتم ولی تورو خدا من دیوونه هستم؟؟؟
عموی بزرگم گفت به من ببخششون حلالشون کن مادرم گفت حلالشون کردم ولی بچم چی اون کجاست...؟
عموم گفت میارمش، مادرم گفت هیچ وقت نمیاد میشناسمش گریه میکرد عموم گفت پیداش میکنم...
هیچ خبری از برادرم نبود با خودم میگفتم چطور با اون مریضیش از بیمارستان رفته...
📞بعد از سه هفته شادی گفت احسان بهم زنگ زده گفته یه شماره حساب بهم بده تا پول بیمارستان رو بهت بدم گفتم کجا بود؟ گفت بهم گفته که یه شهر دیگه هستم گفتم چی بهش گفتی گفت بهش گفتم شماره حساب ندارم باید بیایی دستی بهم بدی گفته تا جمعه میام تا جمعه ثانیه ها را میشمردم....
روز جمعه همراه با شادی سر قرار رفتیم وقتی داداشم رو دیدم تمام صورتش خشک شده بود با دیدنش گریه کردم بغلش کردم... فوری گفت مادر خوبه خودت خوبی از شدت گریه نمیتونستم حرف بزنم گفتم کجا رفتی بخدا صد بار مُردم گفت چیزی نیست عزیزم من خوبم گفتم چه خوبی صورتت چرا اینطوری شده؟ گفت چیزی نیست از مادر بگو حالش چطوره خوب شده گفتم خوبه دلتنگ توست... گریه کرد گفت فداش بشم بخدا منم دلم براش یه ذره شده... شادی گفت داداش بیا بریم خونه پدرم اومده دیگه همه چیز تمام شد... گفت نه هرگز نمایم دیگه نه عمویی دارم نه پدری نه کسی بخدا غیر از مادرم و شیون و شادی کسی برام مهم نیست... گفت شادی پول بیمارستان چقدشد تا بهت بدم میرم؛ شادی گفت زشته از اینا حرفها میزنی؟ من کی ازت پول خواستم گفت نه باید بدم...
گفتم داداش کجا بودی گفت یه جا کار میکنم گفتم کجا گفت نپرس گفتم میپرسم باید بهم بگی... اصرار کردم گفت رفتم یه شهری مرزی، کولبری میکنم تا اینو گفت با شادی گریه کردیم گفتم آخه چرا تو کولبری میکنی گفت چیه مگه من چمه..؟!؟
👈 ادامه دارد.....
🍁☘🍁☘🍁