eitaa logo
انرژی مثبت😍
4.9هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.3هزار ویدیو
5 فایل
به نام خدا تبلیغات نه ازنظرمارد میشود ونه تاییدمیشود😍 تعرف تبلیغات قیمت مناسب 👎 https://eitaa.com/joinchat/866648400C9a1ea12469 ایدی👎 @massomeostadi لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/438763812C2474888f1e
مشاهده در ایتا
دانلود
7.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. وقتی چترت خداست.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
. توکل چه کلمه زیبایی ست.. "تو"و"کل"... وقتی"تو"،"کل"راداری .. به چه می اندیشی؟! ناراحت چه هستی؟! وقتی باکلْ هستی.. باکل دنیا .. باکل جهان هستی.. دلت قرص باشد.. چه زیباست"توکل" ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
جهت حرکت بسیار مهمتر از سرعت حرکت است. خیلی ها با سرعت زیاد به سمت هیچی حرکت میکنند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
. در "" حسرت گذشته "" ماندن، چیزی جز از دست دادن امروز نیست؛ تو فقط یكبار *هجده ساله* خواهی بود ... یكبار *سی ساله* ... یكبار *چهل ساله* ... و یكبار *هفتاد ساله* ... در هر سنی كه هستی، روزهایی بی نظیر را تجربه می كنی، چرا كه مثل روزهای دیگر، فقط یكبار تكرار خواهد شد هر روز از عمر تو زیباست و لذتهای خودش را دارد، به شرط آنكه *زندگی كردن* را بلد باشی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
چند ماه گذشت…… یه روز که ابوالفضل  از شرکت برگشت خونه ،،دیدم اروم و قرار نداره……انگار میخواست با کسی یا با من حرف بزنه  ،،ولی دو دل بود….. متعجب فقط نگاهش میکردم چون توان مقابله باهاش رو نداشتم برای همین فقط رد پاهاشو دنبال میکردم…..ابوالفضل چند بار رفت توی حیاط ‌ودوباره برگشت بالا پیش ما…. گوشی دستش بود و یه آن فکر میکرد بعد پیام میداد….اونجا بود که فهمیدم با کسی در حال پیامک بازی هست….. بالاخره با همون بی قراری و استرس خوابید و صبح ساعت ۶از خواب بیدار شد و سریع رفت توی حموم و دوش گرفت….. من زیر پتو بودم و یواشکی نگاهش میکردم…..بعد از حموم یه لباس مناسب انتخاب کرد و پوشید و سرتا پاشو ادکلن بارون کرد و آماده ی رفتن، شد…. سریع سرمو از زیر پتو اوردم بیرون و گفتم:کجا میری ابوالفضل ..!!؟… با یه لحن‌خاصی که دروغ توش موج میزد گفت:ماشین رو میخواهم ببرم گارانتی…. میدونستم ماشین بهانه ایی بیش نیست و قطعا با یه خانم قرار داره ولی کاری از دستم بر نمیومد……… اون روز حرفی نزدم ولی وقتی چند هفته پشت سر هم تکرار شد دوباره شروع به اعتراض و بحث و دعوا کردم….. بعداز این دعواها دیگه اصلا منو تحویل نگرفت و همش خونه ی پسرعموش بود…..چند بار وقتی ابوالفضل سرکار بود سراغ پسرعموش و خانمش رفته بودم، ولی اونا هم باهام دعوا کردند و کلا قهر شدیم….. بعد از اینکه ابوالفضل به کل قید منو زد یه روز یکی از همسایه ها بهم گفت:از من نشنیده بگیر ولی اقا عادل و خانمش همش توی گوش همسرت میخونند که تورو طلاق بده و یه زن دیگه بگیره،،.... یه لحظه تمام بدنم ضعف کرد و گفتم:چرا!؟؟؟مگه خرج منو اونا میدند؟؟؟ همسایه گفت:چراشو نمیدونم،فقط میدونم که قصدشون اینکه تو این خونه و زندگی رو ول کنی و بری یا علنا شوهرت طلاقتو بده…. گفتم:مگه من چه هیزم تری بهشون فروختم؟؟؟؟؟؟؟؟ همسایه گفت:تا اونجایی که من شنیدم و حس میکنم بخاطر اینکه شوهرت تورو دوست داره….بخاطر همین دوست داشتن اونا بهش زن ذلیل میگند…..بهش یاد میدند که زن ذلیل نباشه و حتی زن دوم بگیره…. اون لحظه نفسم بالا نمیومد…..با اه و ناله گفتم:چرا عادل خودش زن دوم نمیگیره؟؟؟چرا این لقمه رو به شوهر من میپیچند؟؟؟ همسایه گفت:از حرفهاشون فهمیدم که به شوهرت میگند تو پول و هیکل و زیبایی داری پس میتونی و اختیارشو داری که یه زن دیگه بگیری…..یه زنی که پایه ی همه کارات باشه نه این زن خونه دار………..تقریبا مثلا معشوقه …… گفتم:وای خدای من…!!!!چیکار کنم؟؟؟…. همسایه گفت:نمیدونم والا…..شاید شوهرتو جادو کردند…. گفتم:یعنی میشه؟؟؟ گفت:ارررره چرا نمیشه….؟؟ همسایه کلی حرف زد و رفت….از اون روز به بعد رفاقت یا دشمنی عادل رو گذاشتم کنار و به جادو فکر کردم….. امکان سحر و جادو بیشتر بود چون تمام طول بهار و تابستون شوهرم اون طرف توی حیاطشون بود و کلی با صدای بلند میگفتند و میخندیدند تا حرص منو در بیارند…… با هر قهقهه ی اونا من اشک میریختم و زار میزدم…….خیلی از ابوالفضل دور شده بودم و هیچ رابطه ی عاطفی و جنسی نداشتیم…..اعتراض هم میکردم جز کتک خوردن چیزی نصیبم نمیشد………… یه روز تصمیم گرفتم برم سر گوشیش و طرف رو‌پیدا کنم و با اون صحبت کنم بلکه مشکلمون حل بشه…… اون روز منتظر شدم‌تا بره حموم…..میدونستم که‌حموم رفتنش کمه کم ده دقیقه طول میکشه پس میتونستم به نتیجه ایی برسم….. تا وارد حموم شد و صدای دوش اب اومد، سریع گوشیشو برداشتم و مشغول بررسی شدم…. اول وارد تلگرام شدم و دیدم با یه خانمی چت کرده…..زود اکانتشو باز کردم و‌ با دیدنش از خجالت آب شدم….. وای….خدا اون روز رو نصیب هیچ کسی نکنه که توی گوشی همسرش عکسهای لخت یه خانم دیگه رو ببینه….. ابوالفضل براش نوشته بود: از فلان قسمت بدنت برام عکس بفرست…. اون خانم هم فرستاده بود…..بعدش ابوالفضل ‌کلی قربون صدقه ی اون‌خانم و عکسها رفته بود و نوشته بود:چی دوست داری برات بخرم ؟؟؟؟؟ با این‌جمله دنیا روی سرم خراب شد….. ادامه در پارت بعدی 👇
♥️🍃 💥نکته داغ 🟣از ۳۵ سالگی به بعد روزانه ۷۰۰۰ سلول مغز از بین میرود. 🟣رابطه جنسی باعث ساخت سلول های جدید در مغز میشود. هرچه تعداد دفعات رابطه  بیشتر باشد سلول های بیشتری در مغز تولید میشود. ⁣داستانهای_آموزنده ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌رابطه زناشویی👩‍❤️‍👨 ⁣⁣‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ ⁣⁣‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎زنانشویی @zanashoyi1 ┅═•💋زنـاشـویـے ‎‌‌‌‌‌‌‌‌
♥️🍃 حتی اگر برای مدتی نمی توانید با هم سکس داشته باشید مدام به او یادآوری کنید که برای سکس با او لحظه شماری میکنید و دلتنگش هستید بخش بزرگی از وظیفه جنسی شما این است که به همسرتان بفهمانید او باعث تحریک شما میشود و حاضر هستید برای لذت بخشیدن به او وقت بگذارید ⁣ داستانهای_آموزنده ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌رابطه زناشویی👩‍❤️‍👨 ⁣⁣‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ ⁣⁣‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎زنانشویی @zanashoyi1 ┅═•💋زنـاشـویـے ‎‌‌‌‌‌‌‌‌
از اینکه همسر من ،عشق من،،منو که بخاطرم کلی با خانواده اش جنگید،فراموش کرده بود و قربون صدقه ی یکی دیگه میرفت علاوه بر قلبم ،روحم هم درد گرفت….. هر بار برای من کادو میگرفت ولی از وقتی دستش به دهنش رسیده بود منو بچه ها رو فراموش شده بودیم و به غریبه ها فکر میکرد….. گوشی رو گذاشتم سر جاش تا متوجه نشه امااصلا ار‌وم و قرار نداشتم و دلم میخواست یه جایی پیدا کنم و تا دلم میخواست فریاد بکشم……………. سرد و دور شدن ابوالفضل از من رفته رفته بیشتر و بیشتر شد،طوری که یه بار خیلی جدی گفت:زهرا!!….تمام حق و حقوقتو میدم تو طلاق بگیر….. متعجب گفتم:ابوالفضل ..!!….اصلا میفهمی چی داری میگی؟؟؟بچه ها چی میشه؟؟ گفت:من دیگه نمیخوامت….نمیتونم بهت نگاه کنم و تحملت کنم….بچه هارو هم ببر….. هیچ حرفی به ابوالفضل نگفتم تا بیشتر تحقیق کنم و ببینم ایه همه سردی از کجا نشات میگیره…………!؟ خیلی تلاش کردم و پرس و جو و تعقیب و گریز و غیره تا بالاخره متوجه شدم که ابوالفضل رو جادو میکنند…..فهمیدم که دیگه رفاقت پسرخاله اش عادل هم تموم شده و چسبیده به همون خانم که عکسهاشو فرستاده بودبراش…… طبق شنیده هام و تحقیقاتم متوجه شدم عادل این‌ خانم(سمیرا) رو براش جور کرده …..پسرعمو و خانمشو بودند که پای همسرم نشسته بودند ……اونا باعث شدند تا کلا دور منو خط کشید و همه کسی اش شد سمیرا…………. سمیرا یه خانمی بود که دوبار ازدواج و طلاق گرفته بود و در کل کارش صیغه شدن و تیغ زدن مردای امثال ابوالفضل بود…….. از طرفی تازه متوجه شدم که چرا ابوالفضل از من میخواهد که طلاق بگیرم؟؟؟ یه بار چتهای ابوالفضل رو خوندم و دیدم به سمیرا نوشته: من مجردم……میتونم بیام خواستگاریت..؟؟؟؟؟دلم میخواهد فقط برای خودم باشی….. سمیرا نوشته بود:چرا که نه…..!!!…کی از شما بهتر…..اما من دو تا ازدواج ناموفق داشته ام ،،فقط خواستم در جریان باشی….. ابوالفضل نوشته بود:مشکلی نداره…..کی بریم برات حلقه بخرم ؟؟؟ سمیرا هم وقتشو تعیین کرده و باهم رفته بودند…… ابوالفضل بعداز خرید حلقه و به احتمال زیاد صیغه دیگه کلا من و بچه هارو گذاشت کنار…..اصلا به بچه ها توجه نمیکرد و طوری وانمود میکرد که انگار پدر نیست و بچه نداره و در حقیقت به خودش تلقین میکرد که مجرد و تازه داماده…. بیشتر وقتها پیش سمیرا بود و اگه هم میومد خونه همش با گوشی یا باهاش حرف میزد یا پیامک میداد…..انگار تنهاست و ما‌ وجود نداریم…….. یه روز که حسابی هوایی شده بود(به احتمال زیاد سمیرا چیز خورش کرده بود)توی روی من ایستاد و گفت:تو هنوز اینجایی؟؟؟؟چرا نمیری؟؟؟من نمیخوامت…..بچه هاتم بردار و برو…..نمیخوام ببینمت……😭😭😭😭😭 اگه شما جای من بودی چیکار میکردید…..؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟غرورمو با حرفهاش لگدمال کرد….دلم میخواست زمین باز بشه و فرو برم توی زمین و پیش بچه هام این حرفهارو نزنه…..یا دو تا بال در بیارم و برم توی آسمونا و دیگه توی این دنیا نباشم و این همه تحقیر نشم…….…….. واقعا دیگه کاری از دستم برنمیومد و به طلاق و جدایی فکر میکردم ،چون هر بار از خونه ی پسرعموش میومد این طرف تا منو میدید با دستاش جلوی چشمهاشو میگرفت و میگفت:اه…..هنوز اینجایی..؟؟؟برو دیگه….دلم ازت سیاه شده…..خواهش میکنم برو……. ادامه در پارت بعدی 👇
آدمهای مهربان زیادی را میشناسم ڪه هر بار سفارش میڪنند، مراقب خودت باش ... اما مهربان تر از آنان خداوندی است ڪه میگوید: خودم مراقبت هستم. 😍😊 @Energyplus_ir
درختی می افتد،همه متوجه صدای افتادنش می شوند،امایک جنگل رشد میکند کسی متوجه نمی شود مردم اینگونه اند،به رشدت توجه نکرده بلکه به افتادنت توجه میکنند... پس مواظب جای پایت باش 😍😊 @Energyplus_ir
گذشت و تا اینکه یه روز واقعا از حرفهای ابوالفضل دلم شکست و برای التیام دادن دلم رفتم خونه ی بابام اینا…… هنوز چند ساعتی نگذشته بود که یکی از همسایه هامو به گوشیم زنگ زد و گفت:زهرا…!!…کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟ با خودم گفتم:حتما صدامونو شنیده و فهمیده که دعوا کردیم برای همین زنگ زده تا دلداریم بده………….. با بغض گفتم:کجا میتونم باشم…!!؟خونه ی پدرم……. همسایه گفت:راستش زهرا…!!…الان جلوی پنجره هستم و دیدم که خانم عادل خان  دستشو قلاب کرد و پسرشو از دیوار حیاط شما فرستاد داخل و در حیاط رو باز کرد……دارم میبینم که خانم عادل توی حیاط و کنار باغچه است ……شما ازش خواستید برند خونتون؟؟؟؟ نگران و در حالیکه نفس نفس میزدم گفتم:نه….من که اصلا باهاش حرف نمیزنم…..الان چیکار میکنه؟؟؟؟؟؟ همسایه گفت:دیده نمیشه……الان اومد بیرون و در رو بست…… گفتم:اصلا نمیدونم اونجا چیکار میکنه……الان برمیگردم خونه…… برگشتم خونه و حیاط رو بازرسی کردم اما چیزی ندیدم…..همش تو شک بودم که یعنی چیکار داشت؟؟؟ولی به نتیجه ایی نمیرسیدم……. فردای اون روز پسرم که توی کوچه بازی میکرد اومد خونه و گفت:مامان…!!!زنعمو(خانم عادل)جلوی در ما یه پارچ آب ریخت….. چون بهش شک داشتم دویدم بیرون و دیدم جلوی در خیسه ولی کسی نیست….. نمیتونستم بی حیا بازی در بیارم و آبرومو توی کوچه و خیابون ببرم برای همین دوباره سکوت کردم آخه واقعا نمیتونستم قبول کنم که اونا بخواهند یه زندگی رو خراب کنند،،،.باورم نمیشد که تا این حد پست باشند……مگه میشه ؟؟؟از عواقب و مکافاتش نمیترسیدند…؟؟؟ این کار بارها و بارها تکرار شد و بیشتر وقتها صبح زود جلوی در خونمون خیس بود و شک من بیشتر و‌بیشتر میشد….. دوستی و یا بهتر بگم صیغه ی ابوالفضل با سمیرا یه خوبی داشت و اونم این بود که اعتیادشو ترک کرد هر چند کلا در خدمت اون بود ولی چون من عاشقش بودم و پدر بچه هام بود از این اتفاق یعنی ترک مواد خوشحال بودم….به هر حال بابای بچه ها بود و سالم و سلامت بودنش برام خیلی مهم بود……… زندگیمون با همین شرایط و دعوا و بی توجهی و غیره گذشت تا پارسال زمستان….. پارسال زمستون بود که برای دل خودم و برای اینکه فضای حیاط خونمون برای بهار قشنگ و خوشبو بشه چند تا گل با گلدون گرفتم و  رفتم کنار باغچه تا اونا بکارم…. چند تا کلنگ زدم و با بیل خاک باغچه  رو زیر و رو کردم و خواستم یه گودال درست کنم که دیدم یه دونه شیشه ی عطر اومد روی بیل….. شاخ در اوردم…..آخه شیشه ی عطر توی باغچه چیکار میکرد…..؟؟؟سریع برداشتم و شستمش……… درشو باز کردم و دیدم تا نصفه عطر داره و توی عطر  یه کاغذ هست که با چسب محکم لوله شده تا در اثر خیسی عطر خراب نشه……کاغذ رو برداشتم و باز کردم و دیدم روش با قلم قرمز رنگ کلمات نامفهوم نوشته شده……. خدایاااا چیکار کنم؟؟؟؟آخه با زندگی من چیکار دارند..؟؟؟؟ دوباره رفتم سمت باغچه و همه جاشو زیر روکردم و دو تا چوب سیاه هم پیدا کردم که روش دعا نوشته بودند…… در همون حال بودم که دیدم پسرش از سمت حیاط خودشون یه چهارپایه زیر پاش گذاشته و حیاط مارو نگاه میکنه……جالبه که مشخص بود مادرش کنارشه و بهش یاد میده که ازم سوال کنه…….. پسرش گفت:زنعمو چیکار میکنید؟؟؟ خداروشکر قبل از اون من دعاهارو پیدا کرده بودم برای همین خیلی خونسرد گفتم:هیچی….چند تا گل دارم میکارم…..الان کارم تموم میشه….. ادامه در پارت بعدی 👇
5.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندگی منتظر هیچکس نمیمونه... نزار چای تازه دم زندگیت یخ بزنه....🌱 ‌** 🌱❤️❤️💪🌾💐🌷🍀☘🌿🌱 😍😊 @Energyplus_ir