فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر حرف دلمون رو میزنه
دکتر انوشه اونجا که میگه؛
من هیچ وقت تو زندگیم
واسه رفتن آدما ناراحت نشدم
اگه زمانی هم ناراحت شدم
فقط و فقط به خاطر
وقت و انرژی بوده که سر یه سری
آدم نمک نشناس هدر دادم ..
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
دنیا را همیشه
از دریچه ای نو بنگر
خوب بیاندیش روزت را بساز
که خالق لحظات زیبای زندگی
خودت هستی
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
شاهكار هاى بزرگ به يكباره شكل
نمى گيرند
بلكه مجموعه اى از چيزهاى كوچك
هستند، كه به مرور زمان در كنار هم
چيده مى شوند.
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
برنامه ای که خدا برای شما دارد،
نمی تواند توسط مردم متوقف شود.
در سرزمین ناامیدی زندگی نکنید،
خدا در سرزمین امید منتظر شماست.
🕴جول اوستین
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#رفاقت_یا_جادو
#پارت_شانزدهم
کارم که توی باغچه تموم شد دعاهارو برداشتم و رفتم خونه ی اقا سید……
تا اقاسید رو دیدم با گریه دعاهارو بهش دادم و گفتم:اقاسید…!!!…بدادم برس که توی خونه ام پراز سحر و جادو و دعاست……
اقاسید گفت:اروم باش و بشین ببینم چه دعایه…؟؟؟؟
نشستم و زانوی غم به بغل گرفتم به دهن اقاسید خیره موندم…..
اقاسید دعا هارو باز کرد و خوند و گفت:توی این برگه چند بار اسم خدا اومده…..کدوم از خدا بی خبری این کار رو کرده؟؟؟اسم شوهرت چیه؟؟؟؟؟؟؟
با حال زار گفتم:ابوالفضل …..
گفت:چند بار اسمش اومده و دل و قلبشو نسبت به تو سیاه کردند…..
گفتم:چیکارکنم؟؟؟
اقاسید گفت:من این دعا رو باطل میکنم ولی باید حواست به اطرافت باشه….شوهرت جای دیگه ایی غذا میخوره؟؟
گفتم:بله…..
گفت:احتمالا هر بار که جایی میره به خوردش میدند که دلش نسبت به تو سیاه و سرد میشه و تورو نمیخواهد……برو و به زندگیت برس…..
برگشتم خونه و چون ابوالفضل سرکار بود گوشیمو برداشتم …… شماره ی سمیرا رو سیو داشتم روی شماره زدم و تماس گرفتم….
گوشی رو جواب داد و گفتم:من زهرا ،همسر ابوالفضل هستم….
متعجب گفت:چی؟؟؟ابوالفضل که مجرده….
گفتم:بهت دروغ گفته،…ما دو تا بچه ی نوجوون هم داریم……
پررو پررو گفت:حالا که مال منه….….هرررری…..برو طلاقتو بگیر…..تازه میخواهیم عقد هم بکنیم………….
خیلی چرت وپرت گفت و منم گوشی رو قطع کردم……
دیکه دلمو زدم به دریا و تصمیم گرفتم قبل از سمیرا خودم به ابوالفضل زنگ بزنم…..
شمارشو گرفتم و منتظر شدم…..وقتی گفت الو بدون سلام گفتم:این خانمه کیه که با من فحش و فحش کاری کرد؟؟
ابوالفضل زیر بار نرفت وگفت :من هیچ خانمی رو نمیشناسم……فلان فلان شده بسه دیگه …..برو طلاقتو بگیر…..من نمیخوامته…….اومدم خونه نبینمت……
کلی پشت تلفن فحشم داد و دعوا کرد…..دلم شکست اما حرفی نزدم چون من مدرک داشتم و هر جا که نیاز میشد میتونستم روی کنم…..عکس تمام پیامهاشو توی گوشیم سیوکرده بودم….……
دیگه آب از سرم گذشته بود و قدرت نفس کشیدن نداشتم،،، برای همین زنگ زدم به زن داداشم که خاله ی ابوالفضل بود………
تا اون روز تمام کارای ابوالفضل رو از خانواده ام مخفی میکردم اما واقعا تحملم تموم شده بود برای همین ،همه چی رو به زن داداشم گفتم و ازش راه حل خواستم…..
زن داداش گفت: بزار بهش زنگ بزنم و ببینم چی میگه….
گفتم:باشه …..گوشی رو قطع کردم…..
زن داداش زنگ زد به ابوالفضل و ازش توضیح خواست اما ابوالفضل گفته بود که همش تهمته و من همچین خانمی رو نمیشناسم و زهرا قصدش خراب کردنه منه…….
از طریق خاله اش هم نتونستم کاری پیش ببرم و مثل همیشه این من بودم که سرزنش شدم…..
یه هفته گذشت ….یه روز که ابوالفضل حموم بود رفتم سراغ گوشیش که دیدم رمز گذاشته…..
مایوس گوشی روگذاشتم روی میز که یهو یه پیام از سمیرا روی صفحه ی گوشی اومد……
اونجا بود که با خودم گفتم:اگه خدا بخواهد دستتو همچین روی میکنه که نفهمی از کجا خوردی….
روی صفحه ی گوشی پیامش این بود:خونه ام و فردا منتظرتم…..
سریع از همون صفحه ی گوشی ابوالفضل که پیام اومده بود عکس گرفتم و رفتم پشت در حموم و با صدای بلند صداش کردم و گفتم:فلانی….هرزه خانم …..بهت پیام داده و فردا منتظرته…..
اینو گفتم و از خونه زدم بیرون……بغض و اشک و اضطراب و ترس و همه و همه حالمو خیلی بد کرده بود برای همین رفتم خونه ی خواهرم آخه نمیخواستم پدرو مادرمو ناراحت کنم…..
ادامه در پارت بعدی 👇
چه بخواهیم چه نخواهیم
باید از کوچه های زندگی عبور کنیم.
گاهی تلخ، گاهی شیرین
عبورها میسازند کوچه های زندگی ما را
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
یکی گفت : چه دنیای بدی
گلها هم خار دارند.
دیگری گفت : چه دنیای خوبی
حتی شاخه های پرخار هم گل دارند.
عظمت در نگاه است
نه در چیزی که می نگریم!
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
تا زمانی که خودتان را دوست نداشته باشید و به خودتان عشق نورزید،
قادر نخواهید بود به کسی عشق بورزید یا از عشق کسی بهره مند شوید.
🕴 باربارا دی انجلیس
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
وقتى به يه مگس
بال هاى پروانه رو بدى
نه قشنگ ميشه
نه ميتونه باهاش پرواز کنه
ميدونى دارم از چى حرف ميزنم؟!
اصالت
بیاییم به اندازه
ظرفیت آدم ها دست نزنيم
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#رفاقت_یا_جادو
#پارت_هفدهم
رسیدم خونه ی خواهرم و با گریه همه چی رو براش تعریف کردم….
خواهرم خیلی ناراحت شد و گفت:شماره ی اون فلان فلان شده رو بگیر ببینم حرف حسابش چیه؟؟؟؟؟
شماره ی سمیرا رو گرفتم و حرف خودم حرف زدم و کار به فحش و ناسزا کشید چون سمیرا با تمام پررویی میگفت:همینی که هست…..اگه دوست نداری طلاق بگیر….دوست داری بمون و بچه هاتو بزرگ کن……….
گفتم:خودت برووو،…من زندگی که ۲۰سال براش زحمت کشیدم رو ول نمیکنم…..تورو از زندگیم میندازم بیروت…..
سمیرا خندید و با تمسخر گفت:فعلا که تو قهر کردی،،اگه طلاق نگرفتی مجبورم به شوهرم(ابوالفضل)بگم ماهیانه یه مبلغی رو برات بزنه تا بتونی از پس بچه ها بر بیای…..
کلمه ی شوهرم منو دیوونه کرد….. داشتم فحش میدادم که خواهرم گوشی رو از دستم گرفت وکلی حرف بارش کرد و بعدش تماس رو قطع کرد………….
بقدری حالم بد بود که بند بند استخونام درد میکرد…..
خواهرم زنگ زد به شوهرم وبهش گفت که زهرا ازت مدرک داره…..
ابوالفضل با شنیدن مدرک دیگه نتونست انکار کنه و گفت:مدرک ..؟؟؟چه مدرکی؟؟
خواهرم گفت:عکس پیامهات….الان برات میفرستم…..
براش عکسهارو فرستادم و وقتی مطمئن شد زنگ زد به من و گفت:دلم میخواهد….چی میگی ؟؟؟نمیخواهی برو طلاق بگیر….
کلی پشت تلفن جر و بحث کردیم….
وقتی شوهر خواهرم اومد خونه به من گفت:یه کم اروم باش تا زنگ بزنم ابوالفضل هم بیاد باهاش حرف بزنم…..
گفتم:اون نمیاد….
گفت:اگه نخواهد بیاد هم میرم دنبالش و به زور هم شده میارم تا رو درو حرف بزنیم و یه طرف به قاضی نریم…..
اشکهامو پاک کردم و گفتم:هر طوری که صلاح میدونی…..
شوهر خواهرم زنگ زد به ایوالفضل و ازش خواست تا بیاد اونجا ولی قبول نکرد و شوهر خواهرم رفت دنبالش و اورد خونشون…..
ابوالفضل با دیدن من روشو ازم گرفت طوری که انگار دشمن خونینش جلوی چشمهاشه…..
شوهرخواهرم تمامچتها و عکسهارو بهش نشون داد و ازش توضیح خواست ولی ابوالفضل گفت:بهخودم مربوطه…..
زود گفتم:ارررره….اون فلان فلان شده پسرعموت برای تو این خانم رو پیدا کرده…..
ابوالفضل که تحمل حرفهای منو نداشت و آبروش رو توی خطر میدید بهم حمله کرد تا کتکم بزنه که شوهرخواهرم جلوشو گرفت و گفت:خجالت بکش مرررد…..زورت به یه زن رسیده؟؟؟مگه ادم زن میزنه…..؟،؟؟
ابوالفضل با عصبانیت از خونه ی خواهرم زد بیرون و رفت خونه ی خودمون…..
کار من فقط اشک ریختن بود و اروم و قرار نداشتم واقعا نمیدونستم چطوری مشکلمو حل کنم…………..
یک ساعت گذشت که زنگ خونه ی خواهرمو زدند……وقتی در رو باز کرد دیدم پدرشوهر و مادرشوهرم هست…..داخل شدند و نشستند و بعدش شروع کردن به نصیحت و حرف زدن…………….
مادرشوهرم گفت:زهرا خجالت بکش و برگرد پیش بچه هات….به شوهرت هم این وصله هارو نچسبون…..حالا ببین چی شده که اون عکس رو فرستاده یا یه پیامی داده…..
پدرشوهرم ادامه ی حرفهای خانمشو گرفت و گفت:برگرد خونه ات و مراقب شوهرت باش….نه اینکه زندگی رو ول کنی تا ازادتر بشند…..
خیلی حرفها زده شده،….خواهر و شوهرخواهرم هم ازم دفاع میکردند ولی بالاخره منو راضی کردند و باهاشون برگشتم خونه ی خودم…….
ادامه در پارت بعدی 👇
.
هر وقت ديدى همه چيز داره بد پيش ميره بدون اتفاق هاى خيلى خوبى تو راه هستن.
انرژى قديمى داره خودش رو پاك ميكنه تا انرژى جديد وارد زندگيت بشه.
صبور باش!
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
تا به روی زندگی لبخند نزنی
زندگی به تو لبخند نخواهد زد.
این قانون الهی است: هر چه بکاری
همان را درو خواهی کرد...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir