فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروردگارا
مرا به بزرگی چیزهایی که داده ای
اگاه کن
تا کوچکی چیزهایی که ندارم
آرامشم را برهم نزند....
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«رسم روزگار »...
دکتر انوشه
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروردگارا
مرا به بزرگی چیزهایی که داده ای
اگاه کن
تا کوچکی چیزهایی که ندارم
آرامشم را برهم نزند....
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
پل های پشت سرت را خراب نکن !
متعجب خواهی شد
اگر بدانی بارها ناچار خواهی بود
از همان رودخانه عبور کنی!!!
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
زندگيت تبديل به شاهكار ميشه
وقتى كه ياد بگيرى
در آرامش داشتن استاد بشى!
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_رقیه
#سر_خور
#پارت_پنجاه_پنج
من رقیه هستم دختر دهه ی شصتی و یکی یه دونه یکی از روستاهای کشورمون
مادر کمال کلی برام خرید کرده بود و یه خانم هم اورده بود که صورتمو اصلاح کنه،خونه شور و شوقی بود که بیا و ببین..آرایشگر وقتی شروع به کار کردن،صدای هلهله و کل کشیدن فضای خونه رو پر کرد.همه فامیلهای ما بودند که کمک دست مامان اومده بودند.بزن و برقصی بود که صدای اه ناله های من بابت درد اصلاح توش گم شده بود..وقتی کار آرایشگر تموم شد همه حیرون و با تعجب میگفتند:وای که چقدرنازشدی صورت پراز مو و دخترونه ی من،، جاشو داد به ابروهای باریک و پوستی مثل پنبه،خیلی تغییر کرده و قشنگتر شده بودم.همونجا پارچه ی چادری که مادر کمال اورده بود رو روی سرم با سلام و صلوات و بزن و برقص بریدند و کوک زدند و در نهایت سرم کردند.شکلات روی سرم میریختند و کل میکشیدند.مامان اون روز بقدری خوشحال بود که هیچ وقت اونطوری ندیده بودمش.دائم میرقصید.بعداز اصلاح مادر کمال اومد جلو و بوسم کرد و گفت:چقدررررر خوشگل شدی!بعد دوتا النگو توی دستم کرد و یه گردنبند هم گردنم انداخت و گفت:خوشبخت بشید..
ادامه در پارت بعدی 👇
نه آغازی وجود دارد و نه پایانی
تنها چیزی که وجود دارد،
شور بی پایان زندگیست!
🕴فدریکو فلینی
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
زمانی آرامش پیدا میکنی که بفهمی نیازی نیست به هرچیزی واکنش نشون بدی یا به هر حرفی جواب بدی.
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
درختی می افتد همه متوجه صدای افتادنش می شوند،
یک جنگل رشد میکند،کسی متوجه نمی شود
مردم اینگونه هستند :
به خاص بودن تو، توجه نمی کنند
بلکه به افتادنت توجه دارند!
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
هرگز با احمق ها بحث نکنید؛ آنها اول شما را تا سطح خودشان پایین خواهند کشید و سپس با استفاده از تجربه شان (در احمقی) شما را شکست میدهند!
🕴 مارک تواین
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_رقیه
#سر_خور
#پارت_پنجاه_شش
من رقیه هستم دختر دهه ی شصتی و یکی یه دونه یکی از روستاهای کشورمون
مامان هم یه النگو از طرف خودش و بابا بهم داد و بعد صورتمو بوسید و اروم دم گوشم گفت:از اون که خبری نیست؟؟نگاهش کردم و گفتم:نه مامان!!نیستش،انگار ولم کرده و رفته پی کارش،مامان گفت:خداکنه..من نمیدونم چرا دلشوره دارم.همش میترسم یه اتفافی بیفته،مامان راست میگفت چون من هم با کوچکترین صدا میترسیدم اما به کسی نمیتونستیم حرفی بزن..چادر بریدن تموم شد و کم کم مهمونا رفتند فقط کمال و مادرش موند..چون کمال اینا شهر دیگه ایی زندگی میکردند مهمون زیادی نداشتند.حتی پدرش هم نیومده بود برای همین شب رو موندند خونه ی ما...مامان با کمک مامان بزرگ برنج دم کردند و مرغ سرخ کردند تا شام اماده بشه…سالاد هم من درست کردم.همش توی آشپزخونه بودم خجالت میکشیدم برم داخل و بابا منو نگاه کنه..کف اشپزخونه که گلیم پهن کرده بودیم کمی آشغال ریخته بود اونهارو جارو کردم و نشستم و ابلیموی سالاد رو بریزم که یکدفعه کمال آمد...
ادامه در پارت بعدی 👇
گر نداری دانش ترکیب رنگ
بین گلها ، زشت یا زیبا مکن
خوب دیدن ،
شرط انسان بودن است
عیب را ،
در این و آن پیدا مکن
🕴مولانا
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
در شرایط سهل و آسان
هیچ رشد و پیشرفتی
حاصل نمی شود،
چالش های زندگیست که
باعث رشد تو خواهد شد...💫
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
وقت طلا نیست
وقت زندگی است
و هیچ چیز با ارزش تر از
زندگی نیست....
قدر لحظه ها را بدانیم
که عمر و زندگی المثنی ندارد...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
محبــــت ها هیچ وقت ...
فراموش نمیشن
محبت کردی اونقدر
میچرخه تا یه روزی
جاییکه روحتم خبر نداره
بهت برمیگرده
محبت کن بی توقع...💞
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_رقیه
#سر_خور
#پارت_پنجاه_هفت
من رقیه هستم دختر دهه ی شصتی و یکی یه دونه یکی از روستاهای کشورمون
با صدای سرفه ایی از جا پریدم و دستمو روی قلبم گذاشتم..کمال بود که با اون هیکل رعنا و نظامیش ایستاده بود.از اینکه با صدای سرفه اش منو ترسونده بود خجالت کشید و گفت:یاالله..ته دلم گفتم:خسته نباشی،،چقدر زود گفتی یاللله..کمال میخواست برگرده که پشیمون شد و دوباره بطرف من چرخید و گفت:شرمنده.نمیخواستم بترسونمت…نفس عمیقی کشیدم و گفتم:دشمنت شرمنده.،کاری داشتی؟چیزی میخواستی،؟گفت:نه.حاج اقا(عاقد)اومده گفتند صدات کنم تا بیایی برای خطبه ی عقدلبخندی زدم و گفتم:چشم…دستامو بشورم بیام..کمال زود اومد شیر اب رو باز کرد ومن مشغول شستن دستم شدم…کمال گفت:خیلی بهتون میاد.سرمو انداختم پایین و گفتم:ممنونم…مادرتون زحمتشو کشیدن.اره خیلی خوشگله..کمال گفت:نه.صورتتو میگم،،خیلی خوشگلتر شدی.امیدوارم لیاقتتو داشته باشم..با این حرفش انرژی گرفتم و سرمو بالا اوردم اما همون لحظه روی سماور استیل سایه ی کسی رو دیدم..نباید میترسیدم..میدونستم همون اطرافه…
ادامه در پارت بعدی 👇
در مقابل هر اتفاق بدی
در زندگی، سه گزینه دارید :
بگذارید شما را محدود کند ...
بگذارید شما را نابود کند ...
و یا اجازه دهید شما را قویتر کند ...
انتخاب باشماست.
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
در اجتماعی که «پـول» حکومت دارد ،
کلید نیکی کردن هم در پول داشتن است !
🕴 برتولت برشت
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
نیایش صبحگاهی🌺🍃
🌺پروردگارا...!!!
🍃امروزمان را به تو میسپاریم.
🌺به ما کمک کن تا
🍃دوباره شروع کنیم.
🌺پروردگارا..!!!
🍃به زندگیمان برکت ببخش..
🌺و ذهنمان را روشن کن.
🍃هفته ای را که پیش رو داریم
🌺به تو میسپاریم
🍃خودت بهترینها را
🌺برایمان مقدر بفرما.... #آمین
#سرگذشت_رقیه
#سر_خور
#پارت_پنجاه_هشت
من رقیه هستم دختر دهه ی شصتی و یکی یه دونه یکی از روستاهای کشورمون
کمال از جلوی در کنار رفت و گفت:بریم داخل؟؟همه منتظرند..گفتم:بریم..من جلوتر از کمال راه افتادم و داخل اتاق شدیم تا بابا رو دیدم از خجالت چادرمو جلوتر کشیدم.عاقد محرومیت رو خوند و ما بهم محرم شدیم.قرار شد بعدا کمال از محضر وقت بگیره و عقدمون اونجا و توی شناسنامه ها ثبت بشه..عقد که تموم شد یهو برق قطع شد و همه جا تاریک شد.همه دنبال کبریتی یا چراغی و شمعی بودند و من با شنیدن صداهای ناله وار نتونستم از جام تکون بخورم..برگشتم و دیدم کنارم نشسته و سرشو تکون میده و ناخونهای بزرگشو روی دستم فرو میکنه..گرمی خون و درد رو خوب حس میکردم..زبونم بند اومده بود و تکون نمیخوردم و از درد دستم اروم اشک میریختم..وقتی بابا چراغ روشن رو اورد داخل دیگه ازش خبری نبود ولی دستم خونی و زخمی شده بود.زود با چادر روشو پوشوندم و خودمو به اشپزخونه پیش مامان رسوندم.مامان که تازه چراغ اشپزخونه رو روشن کرده بود با دیدن دستهای و چادر خونی زد توی سرش اما صداشو در نیاورد…..
ادامه در پارت بعدی👇
کمک کردن به یک انسان ممکن است
تمام دنیا را تغییر ندهد،
اما میتواند دنیا را برای یک انسان
تغییر بدهد.
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
بزرگترین مصیبت برای انسان نا امیدیست!
تونل ها به ما می آموزند
که حتی درون سنگها هم راهی برای عبور هست
پس به بن بست که رسیدی بگو:
حتما راهی وجود دارد....
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
گاهی باید دورتان یک دیوار بکشید،
نه برای اینکه دیگران را از خودتان دور کنید، بلکه برای اینکه ببینید چهکسی
برای دیدنتان دیوار را خراب میکند...
🕴 ژان پل سارتر
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
دنیا اونقدر بزرگه که هر کسی واسه خودش یه جایی داره، پس سعی کنید به جای اینکه جای کسی رو بگیرید جای خودتون رو پیدا کنید.
چارلی چاپلین
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_رقیه
#سر_خور
#پارت_پنجاه_نه
من رقیه هستم دختر دهه ی شصتی و یکی یه دونه یکی از روستاهای کشورمون
مامان بزرگم که تازه متوجه ی قضیه شده بود خیلی سریع در آشپزخونه رو بست تا بقیه ( چند تایی مهمون مثل زنعمو و بچه هاش هنوز خونمون بودند،،،،)مخصوصا کمال و مادرش متوجه ی چیزی نشند…مامان بزرگم چادرمو سریع توی تشت شست و صلوات فرستاد و گفت:به شوهر و مادرش بگو چایی ریخت روش،بعد زخم دستمو بستند و مامان شروع کرد به تعریف کردن اون همه اتفاقاتی که برام افتاده بود.مادربزرگم(مامان بابا)زد توی صورتش و گفت:مقصر شمایید که مخفی میکنید و نمیگید براش دعا بگیرم….حیف اون جوونا،،مامان گفت:دعا گرفتیم ،،دو بار هم گرفتیم.مریضی من هم بخاطر اون بود چون به چشم خودم دیدمش،مامان بزرگ گفت:دوباره بگیرید…ده باره بگیرید.یعنی اون جن،انگار مامان بزرگ خودش هم ترسید و صلوات و بسم الله فرستاد که یهو برق ها اومد.صدای صلوات از داخل اتاق بلند شد.رفتیم پیش مهمونا و یه چادر دیگه سر کردم وگفتم:توی تاریکی چایی ریخت روی چادرم..مادر کمال گفت:اشکالی نداره…آب برکت و روشناییه…….
ادامه در پارت بعدی 👇
هیچکس رو از رو ظاهرش مقایسه نکنید...
اونيكه ميخواد شِكارت كنه ميتونه چِشمای مهربوني داشته باشه!
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
تو هیچوقت نمیتونی زندگیت رو تغییر بدی مگر اینکه یه کاری هر روز انجام میدی رو تغییر بدی. راز موفقیتت رو میتونی تو زندگی روزمره ات پیدا کنی.
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
قبل از صحبت کردن دو بار فکر کنید
زیرا کلمات و تاثیر شما بذر موفقیت یا شکست را در ذهن دیگری میکارد...🌱
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
اگر به جاى محبتی که به کسی کردی از او بیمهری دیدی
مأیوس نشو!
چون برگشت آن محبت را
از شخص دیگری
در زمان دیگری
در رابطه با موضوع دیگری،
خواهی گرفت
شک نکن
تو فقط خوب باش و خوب بمان
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir