eitaa logo
انرژی مثبت😍
5.1هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
4.2هزار ویدیو
5 فایل
به نام خدا تبلیغات نه ازنظرمارد میشود ونه تاییدمیشود😍 تعرف تبلیغات قیمت مناسب 👎 https://eitaa.com/joinchat/866648400C9a1ea12469 ایدی👎 @massomeostadi لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/438763812C2474888f1e
مشاهده در ایتا
دانلود
ميليون ها درخت در جهان به طور اتفاقی توسط سنجابهايی کاشته شدند، که دانه هایی را خاک کردند، و جای آن را فراموش کردند. خوبی کن و فراموش کن، روزی رشد خواهد کرد... ‎‎‌‌‎‌ 😍😊 @Energyplus_ir
🎬: شروع ارتباط من با وحید با همان کادو که گوشی موبایل بود، آغاز شد، هدیه ای که اولین و آخرین کادویی بود که وحید به من داد و من دیگه هیچ وقت از دست او هدیه نگرفتم. روزها پشت سر هم میگذشت، وحید به نظر خودش روی قولش ماند و اجازه داد تا من بزرگ شوم و بعد عروسی بگیرد و این اجازه فقط قد یک سال بود و درست زمانی که من چهارده ساله شدم بساط عروسی را به راه انداخت. درست یادم است، صبح یکی از روزهای اردیبهشت بود، هوای روستای ما به دلیل وجود کوه های اطرافش سرد بود و بخاری ها هنوز روشن بودند، من مشغول جوشاندن شیر گوسفندها بودم که گوشی موبایلم زنگ خورد. می دانستم چه کسی پشت خط است، چون گوشی من زنگ خور نداشت و فقط یک نفر بود که به من زنگ میزد، انگار که خط اختصاصی که دربست در خدمت وحید بود با بی میلی روی صفحه گوشی نگاه کردم، اسم وحید به من چشمک میزد. اوفی کردم و تماس را وصل کردم، صدای هیجان زده وحید در گوشی پیچید، سلام منیره، مژده بدم که بالاخره تاریخ عروسی مشخص شد. با شنیدن این حرف انگار به جای شیرها من گُر گرفتم، با صدای بلند گفتم: تو که گفتی صبر می کنی! گفتی اول اجازه میدی درسم را ادامه بدم، درسم که تمام شد بساط عروسی راه مندازی! و هزار تا وعده دیگه هم دادی، وحید الان من بزرگ شدم؟! من درسم تمام شده که برام برنامه عروسی ریختی؟! آخه چرا تو روی حرفات واینمیستی؟! وحید که گویا توی پرش خورده بود با مِن مِن گفت: آ...آآخه پدر و مادرمامون میگن خوبیت نداره، میگن باید زودتر ازدواج کنیم وگرنه مردم هزار تا حرف پشت سرمون میزنن، ببین منیره بزار ما ازدواج کنیم من قول میدم که شرایطی فراهم کنم تو بری مدرسه و درس و مشقت را ادامه بدی.. ناخوداگاه جیغی زدم و گفتم: تو و تمام مردها فقط و فقط به فکر آبروتون و حرف مردم هستین، همه اش وعده میدین، از کجا معلوم دو روز دیگه مثل الان زیر حرفات نزنی هاا؟! وحید که انگار مستاصل شده بود و می خواست به هر طریق ممکن منو راضی به عروسی بکنه گفت: قول میدم و پاش وایمیستم خیالت راحت، قول قول... وحید حرف زد و حرف زد تا بالاخره به من قبولاند باید عروسی بگیریم و تاریخ عروسی را برای نیمه اردیبهشت مشخص کرد. یعنی من هیچ وقتی برای آماده شدن نداشتم، البته جهیزیه ام را پدر و مادرم همون اول سال خریده بودند اما من ازلحاظ روحی آمادگی نداشتم. وحید که متوجه شده بود من نرم شدم گفت: پس خودم کارت عروسی انتخاب می کنم و چاپ کردم برات میارم، به ناچار گفتم باشه، اما یکباره موضوعی یادم اومد و گفتم: وحید درسته تو و بابا رفتین محضر و محرم شدیم اما ازدواج ما ثبت نشده، باید قبل عروسی بریم محضر و رسما ازدواجمون توی شناسنامه ثبت بشه... وحید خنده بلندی کرد و گفت: اوه اوه، این کارا بچه بازی هستن، اصلا ثبت نشه مگه چی میشه؟ دوباره داغ کردم و میخواستم چیزی بگم که شیرها سر اومدن و وحید هم گوشی را قطع کرد. زیر شیرها را خاموش کردم و زیر لب گفتم: من نمی ذارم بدون ثبت محضری، ازدواج کنم و آهسته تر ادامه دادم: درسته وحید توی شهر بزرگ شده و شهری هست اما خیلی از کاراش مثل کارهای روستایی هاست، خدا بهم صبر بده... ادامه پارت بعدی👎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🍃تنها زمانی صبور خواهی شد که صبر را یک قدرت بدانی ، نه یک ضعف... 🕊🍃آنچه ویرانمان می کند ، روزگار نیست ... حوصله های کوچک است و آرزوهای بزرگ 😍😊 @Energyplus_ir
♥️🍃 مهم نیست گل قرمز باشیم یا سفید مهم نیست ڪه ڪوتاه باشیم یا بلند و حتی مهم نیست ڪه ڪجا رشد ڪرده باشیم مهم اینه ڪه وقتی میتونیم هم خار باشیم و هم گل گل بودن رو انتخاب ڪنیم 😍😊 @Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. یادش بخیر قدیما که بی کلاس بودیم... چقدر یک رنگ تر بودیم چقدر بیشتر دور هم بودیم دلا یک رنگ تر بود زندگی ها راحت تر بود اصلا قدیما بیشتر خوش می گذشت 😍😊 @Energyplus_ir
. تنهایی تان را با کسی تقسیم کنید که سالها بعد هم شما را همان گونه که هستید بخواهد با موی سپیدتان چروک پوستتان و لرزش دستانتان ... 💕💕 💕💕 😍😊 @Energyplus_ir
. هر چیزی در جهان مانند سکه دارای ۲ رو می‌باشد. نه از شادى‌هايت بى‌اندازه مسرور شو، و نه از غصه‌هايت بى‌اندازه غمگين شو. لذت زندگى، گام نهادن در مسير تعادل است. 😍😊 @Energyplus_ir
. هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد آدمی فقط در یک صورت حق دارد به دیگران از بالا نگاه کند و آن هنگامی است که بخواهد دست کسی را که بر زمین افتاده را بگیرد 😍😊 @Energyplus_ir
. چه خوب میشد .. افتخار آدما به این‌ نباشه که هیچکس حریف زبون من نمیشه کاش به این افتخار می کردن که هیچکس حریف شخصیت من نمیشه 👤الهی قمشه ای 😍😊 @Energyplus_ir
. همیشه در سختی ها به خودم میگفتم "این نیز بگذرد " هنوز هم میگویم! اما حال میدانم آنچه میگذرد عمر من است، نه سختی ها ... 😍😊 @Energyplus_ir
🎬: اصلا نفهمیدم روزها چطور گذشت، تا چشم باز کردم روز عروسی ام شده بود. وحید با انتخاب خودش کارت عروسی ساده ای سفارش داده بود و صفیه خانم هم یه آرایشگر از شهر با خودش آورده بود و طبق رسم و رسوم روستا دختر را توی همون خونه پدرش آرایش می کردند. یادم هست که چقدر دوست داشتم لباس عروسی به انتخاب خودم باشه، اما توی این زندگی چه چیزی به انتخاب من بود که حالا لباس عروس به انتخاب من بیچاره باشه؟! یک لباس بلند و گشاد که به تنم زار میزد و مشخص بود از بس که استفاده شده نایی برای ایستادن روی تن عروس دیگه ای نداره، همه اینها را دیدم و دم نزدم، البته اگر اعتراضی هم می کردم، صدایم به جایی نمی رسید، اما از همه اینها مهم تر اینکه روز عروسی ام بود و من هنوز اسم کسی داخل شناسنامه ام به عنوان داماد نیامده بود و گویا این موضوع برای هیچ کس حتی وحید هم مهم نبود و فقط من بیچاره جلز و ولز می کردم که اونم جز عصبی شدن خودم چیز دیگه ای در برنداشت. درسته سنم کم بود اما هزار تا برنامه برای خودم داشتم، مثلا اینکه مدل موهام را به آرایشگر بگم چطور بزنه، یا اینکه لباسم چه شکلی باشه و من حتی برای رقص عروس هم که توی روستا باب بود، برنامه داشتم و با مارال و مرجان هم کلی تمرین کرده بودیم، دیگه دختر بودیم و دلمان به همین چیزا خوش بود. نمی دونم پیشنهاد کی بود که مراسم حنابندان ما کن فیکون شد و کسی هم به روی مبارکش نیاورد. صبح زود بود و بوی دودی که از کنده های زیر دیگ بلند می شد در فضا پیچیده بود،  همسایه ها و اهالی روستا همه توی خانه ما جمع شده بودند و هر کسی می خواست برای جشن عروسی دختر اقا اسحاق دستی برسونه، چند نفر دور برنج هایی که روی چادر ریخته بودند جمع شده بودند و برنج پاک می کردند، چند نفر دیگه نان می پختند و تعدادی هم دوغ ها را می زدند. پدرم و آقا عنایت مشغول پوست کردن گوسفندی بودند که قرار بود گوشتش نهار عروسی من بشه. مادرم هر لحظه جایی می خواستنش و باید حاضر میشد و محبوبه هم انگار مادر دومم بود، با دست هایی که سراسر آبله زده بود و هیچ کس نمی دانست این چه بیماریی هست که به جانش افتاده، برای جشن عروسی من کار می کرد. و تنها کسی که بیکار بود من بودم و این روز، تنها روزی از عمرم بود که کاری به من محول نشده بود و این هم دلیل داشت، چون قرار بود برم حمام و بعد هم آرایشگر مشغول کارش بشه.. ادامه پارت بعدی👎
. چارلى چاپلين میگوید: پس از كلی فقر، به ثروت وشهرت رسیدم. آموخته ام كه: باپول میتوان ساعت خريد، ولى زمان نه ميتوان مقام خريد، ولى احترام نه ميتوان كتاب خريد، ولى دانش نه ميتوان دارو خريد، ولى سلامتى نه میتوان رختخواب خرید، ولی خواب راحت نه. میتوان قلب را خرید، اما عشق را نه. ارزش آدمها به دارایی نیست، به "معرفت " آنهاست. 😍😊 @Energyplus_ir
. بزرگترین ثروت... داشتن کسی هست که بهت آرامش میده... 😍😊 @Energyplus_ir
. تلاش کردن و زحمت کشیدن بطور موقت درد دارد و تلاش نکردن درد و عذاب دائم... و این تو هستی که انتخاب می کنی کدام درد را خواهی کشید..‌ 😍😊 @Energyplus_ir
. 🌹 سه چیز است ... که نمیتوان آن‌ها رابازگرداند ... "حرف" پس ازگفتن!!! "موقعیت" پس ازپایان یافتن!!! و "زمان" پس از گذشتن!!! آگاهانه زندگی کنیم, متفکرانه حرف بزنیم و قدر لحظه‌ها را بدانیم ... 😍😊 @Energyplus_ir
زندگی نمایشی ست که هیچ تمرینی برای آن وجودنداردپس آواز بخوان اشک بریز برقص بخند وباتمام وجودزندگی کن قبل ازانکه پردهها فرودآیند ونمایش تو بدون هیچ تشویقی به پایان برسد 😍😊 @Energyplus_ir
هیچکس نمیتواند مانند پدر و مادرتان را برایتان بیاورد. قدر آئینه بدانید، چو هست نه در آنوقت که افتاد و شکست 😍😊 @Energyplus_ir
آنچه که بخاطر آن به آموزنده ترین کانال ایتا دعوت شده اید👇 سلام افسون هستم ازیه خانواده ی۶نفره که دوتابرادردارم یه خواهر.. کودکی خیلی خوبی داشتم چون باعشق محبت پدرومادرم بزرگ شدم ومیتونم به جرات بگم خیلی هاحسرت زندگی ماروداشتن چون پدرم اوضاع مالیش خیلی خوب بودبه خانوادش بیشترازهرچیزی اهمیت میداد..ما تویه محله ی باکلاس اصفهان زندگی میکردیم ومادرم خاطرحسادت اطرافیان بافامیل خیلی رفت و امد نمیکرد بیشتر بادوستای خانوادگیمون درتماس بودیم.. شایددرسال دوسه بارخاله عمه دایی وعموم رومیدیدیم..دوران کودکی روپشت سرگذاشتم به سن نوجوانی رسیدم باخواهرم افسانه که دوسال ازمن بزرگتربودمیونه ی خوبی داشتم...من فرزندیکی مونده به اخری بودم بعدازمن داداشم مجیدبودومحسن برادربزرگترم که فرزنداول خانواده بوددانشجوی معماری..یادمه۱۴سالم بودکه پدرم بزرگم ((پدرمادرم))فوت کردوبعدازمدتهاماتوجمع فامیل حاضرشدیم میشنیدم هرکس که من رومیدیدمیگفت ماشالله دختردومیه نسرین جون چه بزرگ شده خوشگل!تعریف ازخودم هم نباشه واقعا هم خوشگل بودم چشمای ابی درشتی داشتم که ازپدرم به ارث برده بودم پوستی سفیدوموهای بلندبوری که زیرشال یاروسری به زورپنهانش میکردم ازبس پرپشت بود.. ادامه در پارت بعدی 👇
انسان موفق کسی است که خودش برای بلند کردن خودش قدم بر میدارد.... 😍😊 @Energyplus_ir
از هر آدمی به اندازه شعورش انتظار داشته باشید حداقل.. اینطوری کمتر عذاب می کشید.. 🕴 میشل فوکو 😍😊 @Energyplus_ir
مغز ، تنها چیزیست که بعد از شستشو کثیف می شود!!! 😍😊 @Energyplus_ir
✨موفق کسی است✨ که با آجرهایی که به طرفش پرتاب می شود یک بنای محکم بسازد 😍😊 @Energyplus_ir
سلام افسون هستم ازیه خانواده ی۶نفره که دوتابرادردارم یه خواهر برعکس من افسانه به مادرم رفته بودپوستی سبزه داشت صورتش پرازجوش بودخیلی هم دکترمیرفت امافایده نداشت تااینکه بعدهارفت تهران یه سری داروصابون استفاده کردبهترشد من ودوتاازداداشام چشمامون ابی بوداماافسانه چشماش قهوه ای بود.گاهی که باهم بیرون میرفتیم کسی باورش نمیشدماخواهرباشیم چون ازنظرظاهری اصلاشبیه هم نبودیم وبگم هرچقدرافسانه درس خون بودمن علاقه ای به درس نداشتم وبازورکلاس خصوصی معلم بالامیومدم..بعدازمرگ پدربزرگم مادرم ازلاک خودش امدبیرون کم کم رفت امدمابافامیل درجه یک بعدازسالهاشروع شد..یه کم که خودم روشناختم به سروضعم خیلی اهمیت میدادم به خودم میرسیدم وبخاطرزیبای خدادادی هم که داشتم خیلی به چشم میومدم وقتی وارددبیرستان شدم چشم گوشم بیشتربازشدومیدیدم که خیلی ازپسرهابهم ابرازعلاقه میکنن امازیادتوجهی نمیکردم تااینکه باعلی اشناشدم..علی یه پسردانشجوبودکه تایم بیکاریش روتویه کامپیوتری نزدیک مدرسه کارمیکرد.. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎
کاش هر هیجانی بتواند برایت نوعی مستی باشد. اگر آنچه را که میخوری سرمستت نکند، بدان از آن روست که به حد کافی گرسنه نبوده ای... 🕴آندره ژید 😍😊 @Energyplus_ir
‌ درسراسرجادۀ زندگی تابلوی توقف ممنوع است ودرانتهای زندگی تابلوی دور زدن ممنوع پس طوری زندگی کن که درآخرجاده متاسف نباشی! 😍😊 @Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفتن بعضی ها فاصله‌ای می‌اندازد عجیب میان ما و زندگی 🌸 میان ما و خودمان حتی خودی که در خاطرات هنوز می‌خندد و خودی که دیگر بی‌آنکه چیزی بگوید🌸🍃 و یا حتی از چیزی دلخور شود زندگی را تنها نگاه می‌کند ...🍃 😍😊 @Energyplus_ir
قانون انتظار میگه : منتظر هر چی باشی وارد زندگیت میشه، پس دائم با خودت تکرار کن : من منتظر عالیترین اتفاق ها هستم! 😍😊 @Energyplus_ir