eitaa logo
انرژی مثبت😍
4.4هزار دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
4.5هزار ویدیو
6 فایل
به نام خدا تبلیغات نه ازنظرمارد میشود ونه تاییدمیشود😍 تعرف تبلیغات قیمت مناسب 👎 https://eitaa.com/joinchat/866648400C9a1ea12469 ایدی👎 @massomeostadi لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/438763812C2474888f1e
مشاهده در ایتا
دانلود
🎬: ناخوداگاه فریاد زدم: اگر مرجان خودش را نکشته و زنده هست پس چرا اینقدر گریه می کنی؟! چه اتفاقی افتاده؟! مامان بینی اش را بالا کشید و گفت: خاک به سرم شده، آبروم رفت، بچه ام هم از دستم رفت، وقتی پتو را زدم کنار، دیدم به جای مرجان یه متکا هست، توی اتاق را وارسی کردم، هیچ کس نبود. با خودم گفتم حتما مرجان می خواد باهامون شوخی کنه به طرف آشپزخونه رفتم همه جا را گشتم کسی نبود، رفتم توی حموم کسی نبود، رفتم توی آغل گوسفندا نبود، گفتم نکنه رفته باشه توی خونه میثم، با سرعت خودم را به اتاق های تودر تو میثم رسوندم، بدون اینکه در بزنم، در را باز کردم و هراسان داخل اتاق شدم و دنبال مرجان می گشتم که میثم با تعجب گفت: چی شده مامان؟! چرا این کارا را می کنی؟! دو دستی زدم تو سرم و گفتم: مرجان نیست، نیست که نیست انگار آب شده و به زمین فرو رفته... زیبا از جاش بلند شد و گفت: یعنی چه نیست؟! مگه یه آدم گنده میشه آب بشه و غیب بشه و با زدن این حرف به بیرون رفت. زیبا هم مثل من همه جا را گشت اما اثری از مرجان نبود، بعد یکدفعه به فکرش رسید و‌گفت: بیا وسایل مرجان را نگاه کنیم ببینیم چیزی ازش هست یا نه؟! سری تکون دادم و‌گفتم: راست میگی، چمدان لباسش را که از خونه اون مرتیکه خیر ندیده آورده بود، ته آشپزخونه گذاشتم بیا بریم ببینیم هست یا نه! دوتایی رفتیم توی آشپزخونه، لباس ها همه سر جاش بود چیزی کم نشده بود، اما یکهو زیبا گفت: چادرش...چادر مرجان نیست... بعد متوجه شدیم کفشاش هم نیست، گفتم نکنه رفته باشه پیش مارال یا محبوبه، به هر دوتاشون زنگ زدم، پیش اونا هم نبود. مارال و محبوبه و عمه خورشید و زن عمو طیبه ات خیلی زود خودشون را به خونه خودمون رسوندن، حالا دیگه همه چی را نگاه کردم، مرجان نه شناسنامه و نه لباس هیچی با خودش نبرده بود، انگار همون لباسای تنش و چادر را پوشیده و رفته بود. محبوبه اینا اومدن با دو دست توی سرم میزدم و گریه می کردم، انگار همین الان مرجان مرده و جسدش جلوم بود، صدای گریه و بیداد ما به گوش همسایه ها رسید و اونا فکر کرده بودن بابات را طوری شده خیلی از همسایه ها خودشون را رسوندن و در کمتر از یک ساعت همه فهمیدن که دختر ته تغاری اسحاق از خونه فرار کرده و هیچ کس نمی دونه مرجان کجاست؟ فقط همسایه روبه رومون عثمان می گفت که دیشب ساعتای دوازده شب صدای پارس کردن سگ نگهبان جلوی خونه شان اومده و اونم میاد بیرون ببینه چه خبره، یه سایه را میبینه که پشت دیوار پنهان شده و عثمان هم فکر می کنه خیالاتی شده، پیگیری نمیکنه و میره توی خونه اش... حرفهای مامان که به اینجا رسید ناله اش بلند شد و منم همراه مامان شروع به گریه کردم، آخه این بچه بدون پول و اوراق هویتی کجا می تونست بره؟! تازه همون گوشی هم نداشت، کاش یه گوشی داشت و میتونستیم باهاش تماس بگیریم... ادامه پارت بعدی👇 📝به قلم:ط_حسینی 😍😊 @Energyplus_ir