eitaa logo
انرژی مثبت😍
4.4هزار دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
4.5هزار ویدیو
6 فایل
به نام خدا تبلیغات نه ازنظرمارد میشود ونه تاییدمیشود😍 تعرف تبلیغات قیمت مناسب 👎 https://eitaa.com/joinchat/866648400C9a1ea12469 ایدی👎 @massomeostadi لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/438763812C2474888f1e
مشاهده در ایتا
دانلود
🎬: جلوی در اتاق چند جفت کفش اضافه شده بود و مشخص بود که چند نفر دیگه هم اومده بودن، احتمالا وقتی ما توی حمام گرم حرف زدن بودیم اینا اومدن بودن. وارد اتاق شدم، دایی عبدالله با زن دایی سلیمه هم اضافه شده بودن و عجیب اینکه دست مرجان توی دست زن دایی بود، با ورود من زن دایی نگاهی به من کرد و گفت: خوب الحمدالله اون یکی خواهر بزرگ عروس گلم هم همینجاست و دوباره شروع به کِل کشیدن کرد. با تعجب نگاهی را به سلیمه و بعدش طیبه و بابا و مامان دوختم و بعد خیره به مرجان که سرش را پایین انداخته بود و اخم هاش تو هم بودن خیره شدم و گفتم: اینجا چه خبره؟! مر...مرجان ...!! زن دایی نیشش تا بنا گوش باز شد و گفت: عه باباتون نگفته بود، هفته قبل که طیبه اسم از خواستگاری مارال برد، ما هم به بابات گفتیم که دوست داریم مرجان را برای پسرم نظام نشان کنیم. با آوردن اسم نظام، کاملا متوجه تغییر چهره مرجان شدم، دلم براش می سوخت و پس شمرده شمرده گفتم: چی میگین زن دایی؟! تا جایی من شنیدم نظام که شیرینی خورده دختر خاله اش یعنی خواهر زاده شما بود، این حرفا چی هست که می زنین؟! زن دایی یه خنده زورکی کرد و گفت: نه بابا، تا وقتی مرجان به این خوشگلی و با فهم و‌کمالات هست، نظام کس دیگه ای را نمی بینه، آخه بعد چند ماه از شیرینی خورون نظام زد زیر همه چیز و همه چی را بهم زد و آخرش فهمیدیم که گلوش پیش مرجان گیر کرده، دیگه گفتیم به قول قدیمیا علف خوبه به دهن بزی شیرین بیاد و... زن عمو سلیمه پشت سر هم حرف میزد و حرف میزد و من چشمم روی مرجان بود، مرجان با این چشم های درشت و آبی و موهای طلایی و پوست سرخ و سفید و ابروها و مژه های پر پشت ملیحش عین عروسک میموند و خیلی راحت می تونست دل هر پسری را ببره، اما حیف مرجان و مارال که گیر نظام و صمد بیافتند. همینطور که گیج بودم، یکدفعه دیدم دست کسی اومد روی دستم ، برگشتم سمت چپ و چشمم به زن عمو افتاد،زن عمو سرش را آورد کنار گوشم و آروم گفت: سلیمه داره دروغ میگه، من خبراش را دارم، نظام را خانواده عروس رد کردن، اصلا از همون اول هم اینو در شأن خودشون نمی دونستن، انگار یکی از عمو زاده های سلیمه که وضع مالیش هم خیلی خوبه و مرکز استان چند تا خونه داره،از دختره خواستگاری کرده و اونا هم دُم نظام را گرفتن و پرتش کردن بیرون... اون هفته هم که ما اومدیم مارال را برای صمد نشون کنیم این خانم متوجه شده و برای اینکه یه سرپوش روی اون آبرو ریزیشون بزارن اومدن تا این مرجان بیچاره را بدبخت کنن... آهسته نفسم را بیرون دادم، این چی داشت می گفت؟! هفته قبل اومدن خواستگاری و من بی خبر بودم. حرفهای زن عمو تو‌ گوشم اکو میشد و من با خودم فکر می کردم شاید حرفهای زن عمو طیبه درست باشه اما انگار زن عمو طیبه همو خاله زنک قبلنا هست و هنوز پسرش داماد ما نشده میخواد مثلا زیر آب اون یکی داماد را بزنه تا پسر خودش را بیشتر به چشم بکشه... بدون اینکه جوابی به وراجی های زن عمو بدم مثل یک روح سرگردان از جا بلند شدم و بی هدف اومدم روی حیاط و زیر لب گفت: دوباره نقشه کشیدن خواهرای بینوای منو بدبخت کنن... پارت بعدی👇 📝به قلم:ط_حسینی 😍😊 @Energyplus_ir