eitaa logo
انرژی مثبت😍
4.5هزار دنبال‌کننده
17هزار عکس
4.5هزار ویدیو
6 فایل
به نام خدا تبلیغات نه ازنظرمارد میشود ونه تاییدمیشود😍 تعرف تبلیغات قیمت مناسب 👎 https://eitaa.com/joinchat/866648400C9a1ea12469 ایدی👎 @massomeostadi لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/438763812C2474888f1e
مشاهده در ایتا
دانلود
اسمم مونسه دختری از ایران ۵ ماه بودمهیارروندیده بودم ودلتنگش بودم دلم به همین دیدارهای شبنم خوش بود..اقاجان ومادرم چندباری امدن دیدنم..یه روزکه میخواستم برم دیدن شبنم،شیرین مریض بودخودم بایدتنها میرفتم..وقتی رسیدم طبق معمول داشتم میرفتم سمت اتاق دخترم که علی ازاتاق امدبیرون..راه فرار نداشتم شبنم بغلش بودگریه میکرد..خیلی تعجب کردم تواین۵ ماهی که من میومدم دیدن شبنم هیچ وقت علی این موقع روزنمیومددیدن شبنم تونگاهش پرخشم بودامدسمتم ازترس عقب عقب رفتم..گفت تواینحاچه غلطی میکنی کی به تواجازه داده بیای،،هیچی نمیگفتم تمام حواسم به شبنم بودخیلی بی قراری میکردباگریه اش کل شیرخوارگاه روگذاشته بود رو سرش..معلوم بودعلی روکلافه کرده،،علی یه کم صداش روبردبالاگفت ازکجافهمیدی شبنم اینجاست..نمیخواستم ابروریزی بشه گفتم خودت به اقامهدی گفتی بچه رومیبرم شیرخوارگاه...یه لحظه ناباورانه نگاهم کردگفت اره من احمق الان یادم امدخودم بهش گفتم که خیالش راحت بشه دنبال بچه نیایدروستا... ادامه در پارت بعدی 👇 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
نه اسمم مونسه دختری از ایران علی گفت:مونس بخدا من علی سابق نیستم..یه کم مکث کردم گفتم توازکجا میدونی من قبولت نمیکنم،،برق شادی روتوی چشمهای علی دیدم باخوشحالی گفت واقعابرمیگردی..خودمم میدونستم این برگشت توش دیگه عشق علاقه ای نیست وهرکاری میکنم بخاطرشبنم ومهیاره..گفتم اره برمیگردم فقط به یه شرط قبول میکنم..علی گفت هرچی باشه من قبول میکنم،گفتم صبرکن اول ببین چی میخوام ازت..من مال وثروت نمیخوام فقط بایدقول بدی ازاین لحظه،،به‌ بعدخانواده ات هیچ دخالتی توی زندگی ما ندارن..علی اقامهدی رو صدا کردگفت من میخوام جلوی شما که حق پدری به گردن مونس داریدبهش قول شرف بدم که ازاین به بعدنوکرزن وبچه ام هستم..شیرین پرید وسط حرفش گفت اگر خودت یاخانواده ات اذیتش کردن چی،،علی گفت به جون دوتابچه ام من پشت مونس هستم این روبه همتون ثابت میکنم..خلاصه من قبول کردم دوباره زن علی بشم،،فرداش علی امددنبالم رفتیم یه خونه خوشگل حیاط دارکه دوتااتاق داشت روبهم نشون دادوگفت سندش به نام خودت میخوره وسایل زندگی روکه بخریم خیلی زودمیام اینجا.. ادامه در پارت بعدی 👇 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم... وقتی که اینطوری ازم تعریف میکرد، وقتی به خودش نگاه کردم دیدم واقعاً وقتی رفته آرایشگاه خوشگل تر و خوش تیپ تر شده،ولی دیگه رو نداشتم که من هم از اون تعریف کنم اون زمان نمیشد از آقایان زیاد تعریف کرد خجالت می‌کشیدیم..وقتی نگاه کردم و بچه‌ها رو پشت ماشین دیدم شادیم دو برابر شد نخواسته باشوق گفتم مرتضیییی..گفت بله عزیزم می دونستم که این کار خوشحالت میکنه برای همین بچه‌ها رو هم با خودم آوردم وقتی دیدم پسرم میخنده من هم ناخودآگاه خندیدم..پسرم گفت مامان به نظر من خیلی خوشگل شدی خوشگل ترین عروس شدی...هر دوتاشونو بوس کردم و گفتم بچه‌ها امیدوارم که هممون با هم خوشبخت بشیم..بین راه مرتضی می‌خوند و بچه‌ها دست می زدن انقدر همه چیز خوب بود که می ترسیدم یکی بیاد و خرابش بکنه وقتی وارد خونه شدیم مادرم با یک ظرف اسپند اومد جلو و شروع کرد به گریه کردن گفت پروین سالها آرزوی این صحنه رو داشتم بالاخره خدا جواب چندین سال داعاکردنمو داد بعدمنو بوسید و گفت انشالله خوشبخت بشی.. یهو ذهنم رفت به چندین سال قبل زمانی که با حشمت عقد کردم توی یک مغازه ی تاریک و کوچک وسط بازار... آقاجونم با هزار تا غم و غصه داخل مغازه واستاده بود ولی الان می خندید و شادی می کرد.... ادامه در پارت بعدی 👇 داستانهای_آموزنده 😍😊 @Energyplus_ir