eitaa logo
انرژی مثبت😍
4.5هزار دنبال‌کننده
17هزار عکس
4.5هزار ویدیو
6 فایل
به نام خدا تبلیغات نه ازنظرمارد میشود ونه تاییدمیشود😍 تعرف تبلیغات قیمت مناسب 👎 https://eitaa.com/joinchat/866648400C9a1ea12469 ایدی👎 @massomeostadi لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/438763812C2474888f1e
مشاهده در ایتا
دانلود
اسمم مونسه دختری از ایران علی شماره شرکتی که توش کار میکرد رو بهم داد...منم به اجبارادرس خونه روبهش دادم...مهدی گفت مونس من شرمنده توشدم ولی اون بچه بایداسم رسم وسجل داشته باشه..چقدرمن بدبخت بودم تنهاکاری که میتونستم بکنم اشک ریختن بود،به شیرین گفتم من چکارکنم..گفت خدابزرگه مونس منم یه مادرم میدونم سخته برات ولی موقع زایمانت بایدعلی بیاد..گفتم اون میخوادازدواج کنه،بچه های من رومیخوادچکار....پیشکش عروس جدیدکنه که نازاست..ازاون روزتالحظه زایمانم حال روزخوبی نداشتم..تایه شب درد امد سراغم من روبردن..بیمارستان نزدیک صبح دخترکوچولوم رودادن بغلم که شیرش بدم پرستارها عاشقش شده بودن،مهدی وشیرین هم خوشحال بودن..یه دخترمومشکی که چشمهای درشتی داشت چقدردوستش داشتم دستهای کوچولوش روگرفتم بهش شیردادم،بعد از شیردادن پرستارهابردش،،منم ازفرط خستگی بیهوش شدم..بیدارکه شدم کسی پیشم نبود.شیرین روصداکردم.. وقتی امدتوی اتاق چشماش قرمز بود و صورتش خیس اشک... ادامه در پارت بعدی 👇 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم... پدرم به مرتضی گفت هر وقت لازم بود لباس و خوراکی براشون میفرستم شما فقط یک سرپناه امن براشون آماده کن مرتضی گفت آقا این حرفا چیه مگه دوتابچه خرجشون چیه که اونم شما بدید من خودم همه ی خرجشون رو میدم..آقاجون گفت ممنونم ولی من خودم یه پولی برای بچه‌های پروین کنار گذاشتم که اگر پروین بخواد یه جا بهش میدم اگرم نخواد خورد خورد بهش میدم یهو یاد پولی افتادم که آقا جونم بهم داده بود و گفته بود که به حشمت نشون ندم..تو دلم گفتم حالا اون پول رو هم دارم اگه یه موقع دیدم که مرتضی به بچه هام پول نمیده اون پول رو هم خرج بچه‌ها می کنم..خلاصه آقا جون گفت شما فقط از بچه ها مراقبت کن سرشون داد نزن کتکشون نزن بقیه ی خرجشون و کارهاشون با من..به هیچ کس نمی تونستم چیزی بگم خیلی تو فکر بودم اصلا به خواستگاری خودم فکر نمی‌کردم..بی بی که متوجه حال و روزم شده بود ازم سوال کرد و گفت پروین از وقتی از خونه ی معصومه برگشتی رنگت پریده و ناراحتی، برای معصومه اتفاقی افتاده بود؟؟نمیدونم چی شد که شروع کردم به گریه کردن گفتم بی بی معصومه داره اذیت میکشه،ولی قسمم داده که به کسی چیزی نگم بی بی زد پشت دستشو گفت دخترم چی شده چی داری میگی همه ی ماجراروبگو ببینم .. ادامه در پارت بعدی 👇 داستانهای_آموزنده 😍😊 @Energyplus_ir