eitaa logo
انرژی مثبت😍
5.2هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
4.1هزار ویدیو
5 فایل
به نام خدا تبلیغات نه ازنظرمارد میشود ونه تاییدمیشود😍 تعرف تبلیغات قیمت مناسب 👎 https://eitaa.com/joinchat/866648400C9a1ea12469 ایدی👎 @massomeostadi لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/438763812C2474888f1e
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام افسون هستم ازیه خانواده ی۶نفره که دوتابرادردارم یه خواهر اون شب بستری شدم فرداش بارضایت خودم مرخص شدم..نجمه همکارم درجریان زندگیم بود.میدونست کسی رو ندارم که حمایتم کنه ازخواهرش که توهمون بیمارستان پرستاربودخواهش کردکارهام روانجام بده وسه روزبعدش ازم نمونه برداری کردن وروزی که جوابش امددکترگفت غده ات بدخیم بایدسریع جراحی کنی جلسات شیمی درمانت روشروع کنی..باحرف دکترشایدباورتون نشه فقط یه لبخند زدم وهیچی نگفتم ازاتاقش که امدم بیرون نشستم روصندلی حس عجیبی داشتم اون لحظه تودلم گفتم باشه خدااگرتقدیرمن رواینجوری رقم زدی که بااین مریضی بمیرم شکایتی ندارم شایدایناهمش تاوان اون عشق ممنوعست فقط ازت میخوام این اخرعمری کاری کنی بچه هام کنارم باشن..وقتی رسیدم خونه یه مسکن خوردم خوابیدم دوساعتی گذشته بودکه بازنگ نجمه ازخواب بیدارشدم تاصدام روشنیدگفت افسون خوبی؟میدونستم خواهرش جریان بیماریم روبهش گفته اماچیزی به روی خودم نیاوردم گفتم مگه چمه که خوب نباشم! ادامه در پارت بعدی 👇 سلام افسون هستم ازیه خانواده ی۶نفره که دوتابرادردارم یه خواهر نجمه گفت بخدامن همه جوره کنارتم هرکاری ازدستم بربیادبرای خوب شدنت انجام میدم به خواهرمم میگم کارهات روانجام بده..گفتم تویه دوست واقعی هستی امامن نمیخوام جراحی کنم یاشیمی درمانی اخرش که مردن پس بذارازقیافه نیفتم بتونم بچه هام روباهمین ظاهرببینم بااین حرفم نجمه دادزددیوانه شدی توخوب میشی چراخودت باختی قرارنیست بمیری وشروع کردنصیحت کردن امامن تصمیمم روگرفته بودم..همون شب بازدل درد امدسراغم انقدرحالم بدبودکه تاصبح بالااوردم ازدردبه خودم میپیچیدم نتونستم برم سرکار..نجمه مدام بهم زنگ میزداماحوصلش رونداشتم گوشیم روخاموش کردم نزدیک ظهردیگه دردم به اوج خودش رسیده بودتحملش واقعاسخت بودگریه میکردم..صدای زنگ دررومیشنیدم اماتوان بلندشدن نداشتم چنددقیقه بعدش صدای نجمه روشنیدم که پشت دراپارتمان بودمیگفت افسون خوبی ترخداجواب بده نگرانتم چراگوشیت روخاموش کردی.. ادامه در پارت بعدی 👇 😍😊 @Energyplus_ir
سلام اسمم عباس بزرگ شده ی یکی ازروستاهای غرب کشور فرداش برگشتم رفتم سرکار،،نزدیک ظهرگوشیم زنگ خوردسودافقط جیغ میزدمیگفت خودت روبرسون..وقتی رسیدم خونه دیدم تمام صورتش زخمیه حالش خوب نبود گفتم چی شده،ساریناکو؟گفت خواهرت بردش..سوداگفت خواهرت بچه رو برد و هرچی التماسش کردم فایده نداشت.هنگ بودم گفتم کدوم خواهرم گفت خواهربزرگت ،وای داشتم دیونه میشدم سودا حالش خیلی بد بود گفتم نگران نباش جای نمیتونه ببرش اون بامن درافتاده الان میرم دنبالش...سودا گفت منم میخوام بیام تحمل انتظارکشیدن روندارم..کمک کردم سودازخمهاش روشست بالای ابروش کامل کنده شده بودبخیه لازم داشت هرچی گفتم اول بریم دکتربخیه کن بعدبریم قبول نکرد.طول مسیر چندباری شماره ی خواهرم روگرفتم اماخاموش بوددلشوره ی بدی داشتم میگفت یه وقت خرنشه بلای سردخترم بیاره اماسعی میکردم جلوی سوداخوددارباشم که حال بدش بدترنشه وقتی رسیدیم روستامستقیم رفتیم درخونه ی خواهرم هرچی زنگ زدم کسی درروبازنکردبه ناچاررفتیم سمت خونه ی مادرم درحیاط نیمه بازبودبدون درزدن داخل شدیم.... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎ 😍😊 @Energyplus_ir