eitaa logo
انرژی مثبت😍
5.1هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
5 فایل
به نام خدا تبلیغات نه ازنظرمارد میشود ونه تاییدمیشود😍 تعرف تبلیغات قیمت مناسب 👎 https://eitaa.com/joinchat/866648400C9a1ea12469 ایدی👎 @massomeostadi لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/438763812C2474888f1e
مشاهده در ایتا
دانلود
خدیجه هستم ۳۸ساله و ساکن یزد… عتیاد جعفر هرروز شدیدتر میشد و به مژده هم اصلا توجه نمیکرد و حتی گاهی که مژده به طرفش میرفت از خودش دور میکرد و زیر لب حرفهایی رو میزد که من متوجه نمیشدم چی با خودش میگه…این روال زندگی ادامه داشت تا اینکه یه روز وقتی مژده دو سالش بود و شیرین زبونی میکرد جعفر سر یه موضوع پیش پا افتاده سر بحث رو باز کرد و همون بحث تبدیل به دعوا شد..دعوایی که باعث ترس مژده شد و خودشو توی بغلم پنهون کرد…تا مژده توی بغلم جا گرفت جعفر گفت:ارررره دیگه.!بچه ی یه مرد دیگه رو من باید خرجشو بدم و نگهدارم…با تعجب گفتم:جعفر؟این چه حرفیه ی پیش بچه میزنی؟جعفر که عصبانی بود گفت:فکر نکن که من نمیدونم چطور بچه دار شدی!!کدوم جنین؟؟؟الکی منو پیچوندی و بردی توی اون خونه که اسمشو مرکز باروری گذاشتند و اونجا این حرومزاده بدنیا اومده…از تعجب شاخ دراوردم و گفتم:جعفر!!اصلا میفهمی چی داری میگی؟؟؟جعفر گفت:هنوز یادم نرفته که شوهر داشتی ولی با من اومدی خونه ی خواهرم…. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎ 😍😊 @Energyplus_ir
🌿✨ معذرت خواهی کردن شکستن غرور نیست، نمایشِ شعوره.. 😍😊 @Energyplus_ir
🌺✨ ذهن مقایسه‌گر باعث میشه هیچ‌وقت از هیچی لذت نبری و حس خوبی پیدا نکنی، حتی وقتی غرق خوشبختی باشی ... 😍😊 @Energyplus_ir
کلبه ای که در آن مهربانی هست و ساکنینش می خندند،، بهتر از کاخی ست که مردمانش دلتنگ هستند! ‌ 😍😊 @Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✴️این ما آدمهاست که تعیین میکنه روزمون خوب بگذره یا بد... ✴️"امروز" به خودی خود روز خوبیه مگه اینکه بخوای با فکر دیروز خرابش کنی... ‌ 😍😊 @Energyplus_ir
خدیجه هستم ۳۸ساله و ساکن یزد… عتیاد جعفر هرروز شدیدتر میشد و به مژده هم اصلا توجه نمیکرد و حتی گاهی که مژده به طرفش میرفت از خودش دور میکرد و زیر لب حرفهایی رو میزد که من متوجه نمیشدم چی با خودش میگه…این روال زندگی ادامه داشت تا اینکه یه روز وقتی مژده دو سالش بود و شیرین زبونی میکرد جعفر سر یه موضوع پیش پا افتاده سر بحث رو باز کرد و همون بحث تبدیل به دعوا شد..دعوایی که باعث ترس مژده شد و خودشو توی بغلم پنهون کرد…تا مژده توی بغلم جا گرفت جعفر گفت:ارررره دیگه.!بچه ی یه مرد دیگه رو من باید خرجشو بدم و نگهدارم…با تعجب گفتم:جعفر؟این چه حرفیه ی پیش بچه میزنی؟جعفر که عصبانی بود گفت:فکر نکن که من نمیدونم چطور بچه دار شدی!!کدوم جنین؟؟؟الکی منو پیچوندی و بردی توی اون خونه که اسمشو مرکز باروری گذاشتند و اونجا این حرومزاده بدنیا اومده…از تعجب شاخ دراوردم و گفتم:جعفر!!اصلا میفهمی چی داری میگی؟؟؟جعفر گفت:هنوز یادم نرفته که شوهر داشتی ولی با من اومدی خونه ی خواهرم…. ادامه در پارت بعدی 👇
‌ خنده‌هایت دلیلِ زنده ماندنِ من است! بگذار بچرخد چرخِ زندگی به همین روال...! مژگان‌بوربور 😍😊 @Energyplus_ir
🤍شکرگزاری مانند عمل می کند. 🤍شکرگزاری پلی است به سوی عشق 🤍شکرگزاری ای مهم است. 🤍شکرگزاری بالاتربن ابراز عشق است 🤍شکرگزاری ریسمان جذب و وفور است. 🤍 !یکی از قدرتمندترین احساساتی است که تو می توانی با به کار بردن آن،تمام نعمت ها را با وفور محض وارد ات کنی. تو هر کس و هر جا که باشی،و شکرگزاری به هر شکلی که باشد،می تواند تمام ها را در زندگی ات از بین ببرد. داستانهای_آموزنده ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌رابطه زناشویی👩‍❤️‍👨 ⁣⁣‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ ⁣⁣‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎زنانشویی @zanashoyi1 ┅═•💋زنـاشـویـے ‎‌‌‌‌‌‌‌‌
خدیجه هستم ۳۸ساله و ساکن یزد… با حرفهای جعفر واقعا دلم شکست و اشکم سرازیر شد….نتونستم حرفی بزنم و تا ساعتها گریه کردم…بعد از اینکه جو خونه اروم شد دیدم مژده مظلومانه توی بغلم خوابیده….بلند شدم و بردم توی رختخوابش گذاشتم و به کارهام رسیدم…در حال انجام کارهای خونه به حرفهای جعفر هم فکر کردم..خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که کاش نازا بودنمو از جعفر پنهون نمیکردم…..حداقل متوجه میشد که مژده اهدایی هست نه ح ر و م ز ا د ه…بیشتر از خودم دلم برای مژده میسوخت که هیچ کسی رو نداشت و به خواست یه عده انسان بوجود اومده بود و از خودش هویتی نداشت و نمیدونست اصالتش چیه و اصل و نسبش کیه؟؟خیلی خودمو سرزنش کردم که باعث و بانی بدنیا اومدنش بودم اما دیگه کاری نمیشد کرد و وظیفه ی من بود که مراقبش باشم و به سرانجام برسونمش… روز به روز اعتیاد جعفر بیشتر میشد و توانایی کار کردنش کمتر….هرچی درآمد داشت پای دود و مواد میداد و برای خونه هم نداشت و هم بخاطر مژده خرجی نمیداد..هر روز هم بدون استثنا جروبحث داشتیم…. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎ 😍😊 @Energyplus_ir
12.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امروز یه متنی رو خوندم خیلی قشنگ بود؛ «من پرندگان غمگین زیادی را دیدم که هنوز پرواز میکنند.!» ‏ امید یه همچین چیزیه...🤍🦋 😍😊 @Energyplus_ir
خدیجه هستم ۳۸ساله و ساکن یزد… وقتی مژده۴ساله شدمجبورشدم کلاس حسابداری رفتم و اموزش دیدم تا بتونم کار کنم و درآمد داشته باشم اما بخاطر مژده کار حسابداری رو توی خونه و بصورت دورکار انجام میدادم…یه شب که با صاحب کارم تلفنی در رابطه با کارم صحبت میکردم یهو دیدم جعفر با عصبانیت اومد سمتم و گوشی رو از دستم گرفت و پرت کرد گوشه ی اتاق و غرید:هااا.چه خبره؟؟ازم خسته شدی و دنبال یکی دیگه هستی تا اونو تور بزنی؟؟در حالیکه از رفتارش شوکه شده بودم با من من گفتم:صاحبکارمه….غریبه نیست…جعفر در حالیکه از عصبانیت سرخ شده بودفریاد کشید:از نظر تو هیچ کسی غریبه نیست و همه بهت محرم هستند.همونطوری که من اون موقعها محرم بودم….تو منو بدبخت کردی.تو منو معتاد کردی تا هر کاری دلت میخواهد انجام بدی…گفتم:جعفر.چرا همچین فکری میکنی،؟؟مگه من چیکارت کردم آخه؟؟؟ ما میتونیم خیلی خوشبخت باشیم…مگه چی کم و کسری داریم که تو ناراحتی؟؟؟جعفر عرقی که از زور عصبانیت روی پیشونیش نشسته بود رو پاک کرد و نفس نفس زنان و در حالیکه بزحمت میخواست روی زمین بشینه زیر لب گفت: ادامه در پارت بعدی 👇 😍😊 @Energyplus_ir