سومین روز چلمونه
شهید امروزمون:شهید حمید سیاهکالی مرادی🌹❤️
شهید حمید سیاهکالی مرادی،دومین شهید مدافع حرم عقیله بنی هاشم در استان قزوین میباشد.
شهید حمید سیاهکالی مرادی در چهارم اردیبهشت ماه سال۱۳۶۸ در استان قزوین ولادت یافته اند.
و در پنجم آذر ماه سال۱۳۹۴ د راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) در نبرد با گروه تکفیری تروریستی داعش در سوریه به شهادت رسیدند...❤️🌹
زبان در وصف کردنت به لکنت می افتد ...❤️🌹
@EsEsEa
از زبان همسر شهید حمید سیاهکالی مرادی:
هرجمعه با رفقاش هیئت میرفتن گاهی اوقات ما زناهم باهاشون میرفتیم هیئت.
هروقت میرفت هیئت ،خیلییی محکم سینه میزد.
زیاد اهل بالا پایین پریدن نبود ،اما خیلی محکم سینه میزد .
یه بار بهش گفتم :حمید یکم یواش تر سینه بزن.
گفت: این سینهزدن ها باعث میشه که سینه همه جا و حتی اون دنیا سالم بمونه ،این سینه زدن ها باعث میشه سینت هیچوقت نسوزه،این سینه زدن ها ارزش داره...
و وقتی که شهید شد ،تمام بدنش حتی سر و صورتش ،ترکش خورده بود اما حتی یک ترکش هم به سینه اش نخورده بود...🌹
@EsEsEa
🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷
از زبان همسر شهید حمید سیاهکالی مرادی:
آخرین بار که باهم صبحانه خوردیم،گفت: فرزانه، منکه برم سوریه،پیش دوست و رفیقام،درست نیست بگم دوست دارم. چکار کنم؟!
منم یاد کتابایی که از شهدا خوندم افتادم که زناشون اینجور موقع ها چی میگفتن!
گفتم :بگو یادت باشد ،منظورتو میفهمم.
از این پیشنهاد من خیلی خوشش اومد.
وقتی که سر راه پله ها داشت میرفت سوریه همش هی میگفت:یادت باشد،یادت باشد
منم میگفتم:یادم هست،یادم هست.
@EsEsEa
از زبان همسر شهید حمید سیاهکالی مرادی:
داشتم با تلفن صحبت میکردم ،حمید همش با سر و دستانش به من اشاره میکرد که مواظب باشم که غیبت نکنم.
منم با حرکت دستام و صورتم بهش گفتم:نگران نباش مواظب هستم غیبت نکنم!
وقتی که صحبت کردنم تمام شد گفت: باید چندتا حدیث راجب به غیبت نکردن به دیوار خانه بزنم که مواظب باشیم غیبت نکنیم.
و این کار را انجام داد...🌹
@EsEsEa
#رمان سه دقیقه در قیامت
#فصل چهارم
نیت:
«و کتاب اعمال آنان درآنجا گذارده می شود.پس گناهکاران را میبینی درحالی که از آنچه در آن است ترسان و هراسان هستند و میگویند: وای بر ما،این چه کتاب است که هیچ عمل کوچک و بزرگ را کنار نگذاشته،مگر اینکه ثبت کرده است.اعمال خودرا حاضر میبینند و پروردگارت به هیچکس ستم نمیکند»( کهف۴۹) صفحات را که ورق میزدم ،وقتی عملی بسیار ارزشمند بود،آن عمل درشت در بالای صفحه نوشته شده بود.
در یکی از صفحات، بزرگ نوشته شده بود: کمک به یک خانواده فقیر
شرح جزئیات و فیلم آن موجود بود.ولی راستش را بخواهید من هرچه فکر کردم به یاد نیاوردم که به آن خانواده کمک کرده باشم!یعنی دوست داشتم،اما توان مالی نداشتم که به آن خانواده کمک کنم.آن خانواده را میشناختم.آنها همسایه ما بودند و اوضاع مالی خوبی نداشتند.خیلی دلم میخواست به آنها کمک کنم،برای همین یکروز از خانه خارج شدم و به بازار رفتم.به دونفر از اعضای فامیل که وضع مالی خوبی داشتند مراجعه کردم.
من شرح حال آن خانواده را گفتم و اینکه چقدر در مشکلات هستند اما آنها هیچ اعتنایی نکردند.حتی یکی از آنها به من گفت:بچه،این کارها به تو نیامده.این کارها مال بزرگترهاست.
آن زمان،من پانزده سال بیشتر نداشتم.وقتی ای برخورد را با من داشتند من هم دیگر پیگیری نکردم.اما عجیب بود که در نامه اعمال من،کنک به آن خانواده فقیر ثبت شده بود!
به جوان پشت میز گفتم:منکه کاری برای آنها نکردم!
او گفت:تو نیت این کار را داشتی و برای آن تلاش کردی،اما به نتیجه نرسیدی.برای همین نیت و عملی که کردی در نامه اعمالت ثبت شده.
یاد حدیث رسول گرامی اسلام در نحج الفصاحه ،ص۵۹۳ افتادم:«خدای والا میفرماید:وقتی بنده من کار نیکی اراده کند و نکند(یانتواند انجام دهد)آن ذا یک کار نیک برای وی ثبت میکنم...»البته فکر ونیت کار خوب در بیشتر صفحه ها ثبت شده بود.هرجایی که دوست داشتم کار خوبی انجام دهم ،توانش را نداشتم یا نتوانستم،اما برای انجام آن قدم برداشته بودم،درنامه اعمال من ثبت شده بود. ولی خداروشکر که نیت های گناه و نادرست ثبت نمی شد.البته باز هم مشاهده میکردم که اعمال خوبم را زا ندانم کاری ها و اشتباهات و گناهانی که بیشتر در رابطه با دیگران بود از بین بردم.هرچه جلو میرفتم،نامه عملم بیشتر خالی میشد!خیلی از این بابت ناراحت بود،ازطرفی نمیدانستم چه کنم.ای کاش کسی بود که میتوانستم گناهانم را گردن او بی اندازم و اعمال خوبش را بگیرم!اما هرچه میگذشت،بدتر میشد.
جوان پشت میز ادامه داد:وقتی اعمال شما بوی ریا بدهد پیش خدا ارزشی ندارد.کاری که غیرخدا در آن شریک باشد،به درد همان شریک میخورد.اعمال خالصت را انجام بده تا کار شما سریع حل شود. مگر نشنیده ای«اعمال به نیت ها بستگی دارد»
#ادامه دارد
@EsEsEa
#رمان سه دقیقه در قیامت
#فصل پنجم
نجات یک انسان:
همیمطور که با ناراختی کتاب اعمالم را ورق میزدم و با اعمال نابود شده ام مواجه میشدم،یک باره دیدم بالای صفحه با خط درش نوشته شده:«نجات یک انسان»خوب به یادداشتم که ماجرا چیست.این کار خالصانه برای خدا بود.به خودم افتخار کردم و گفتم:خداراشکر این کاررا واقعا خالصانه برای خدا انجام دادم .ماجرا از این قرار بود که یکروز در دوران جوانی،با دوستانم برای تفریح و شنا کردن،به اطراف سد زاینده رود رفتیم.رودخانه در آن دوران پر از آب بود و ماهم مشغول تفریح.
یکباره صدای جیغ زدن یک زن و فریاد های یک مرد همه را میخکوب کرد!یک پسر بچه داخل آب افتاده بود و دست و پا میزد.هیچکس هم جرأت نمیکرد داخل آب بپرد و بچه را نجات دهد.من شنا و غریق نجات بلدبودم.آماده شدم که به داخل آب بروم اما رفقایم مانع شدند. آنعا گفتند:اینجا نزدیک سد است و ممکن است آب تورا به زیر بکشد و با خودش ببرد خطرناک است و....
اما یک لحظه با خودم گفتم:فقط برای خدا و پریدم تو آب . خداروشکر که توانستم این بچه را نجات بدهم.هرطور بود اورا به ساحل آوردم و به کمک رفقا بیرون آمدیم.پدر و مادرش حسابی از من تشکر کردند.خودم را خشک کردم و لباسام رو عوض کردم.آماده رفتن شدیم.خانواده این بچه شماره تماس من و آدرس خانه ام را گرفتند.
این عمل خالصانه خیلی خوب در پیشگاه خدا ثبت شده بود.من هم خوشحال بودم.لاقل یک کار خوب با نیت الهی پیدا کردم.میدانستم که گاهی وقت ها،یک عمل خوب و با نیت خالص یک انسان را در آن اوضاع نجات میدهد.اما یکباره مشاهده کردم که این عمل خالصانه هم در حال پاک شدن است!با ناراحتی گفتم:مگه نگفتید کارهای خالصانه برای خدا حفظ میشه.خب من این کار را فقط برای خدا انجام دادم.پس چرا داره پاک میشه؟! جوان پشت میز لبخند زد وگفت:درست میگی!اما شمادر برگشت ،در مسیر خانه با خودت چه گفتی؟
یکباره فیلم آن لحظات را دیدم.انگار نیت درونی من مشغول صحبت بود.من با خودم گفتم:خیلی کار مهمی کردم.اگر جای پدر و مادر این بچه بودم،به همه خبر میدادم که یک جوان به خاطر فرزند ما خودش را به هطر انداخت.اگر جای مسئولین این استان بودم یک هدیه حسابی تهیه میکردم و مراسم ویژه میگرفتم.اصلا باید روزنامه ها و خبرگزاری ها با من مصاحبه کنند.من خیلی کار مهمی کردم.
فردای آن روز تمام این اتفاقات افتاد.
جوان پشت میز گفت:تو ابتدا برای خدا این کار را کردی ،اما بعد خرابش کردی...آرزوی اجر دنیای کردی و مزدت را هم گرفتی..درسته؟
گفتم:راست میگی .همه اینها درسته . وبعد با حسرت گفتم:چکار کنم؟دستم خالیه.
جوان پشت میز گفت:خیلی ها کارهاشون رو برای خدا انجام میدهند.اما باید تلاش کنند تا آخر این اخلاص را حفظ کنند.بعضی ها کارهای خالصانه رو در همان دنیا نابود میکنند.
#ادامه دارد
@EsEsEa
[°علیرضا علوی °]
#رمان سه دقیقه در قیامت #فصل پنجم نجات یک انسان: همیمطور که با ناراختی کتاب اعمالم را ورق میزدم و ب
دوستان عزیز ،اگر توجه کرده باشید،من هرروز یک فصل از رمان سه دقیقه در قیامت میزارم.
اما امروز به دلیل اینکه فصل چهارم کم بود،فصل پنجم هم براتون گذاشتم.
امیدوارم که دوست داشته باشین.
سپاس از همراهیتون🙏🙏🌹
❤️❤️❤️❤️❤️
پیامبر خدا(ص) می فرمایند:و
چه خوب فرزندانی هستند دختران باحجاب،هرکس یکی از آنها داشته باشد خداوند اورا برای وی پوششی از آتش جهنم قرار میدهد....
❤️@EsEsEa❤️