eitaa logo
[°علیرضا علوی °]
235 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
844 ویدیو
66 فایل
«﷽» • یادت‌باشدشھید اسم‌نیست‌رسم‌است!(: شھیدی‌دههـ‌هشتادی ڪهـ‌سربازۍامام‌زمان"عج"روڪرد آخرهم‌خودآقاخریدتش مے‌توانست‌گناھ‌ڪند. PV: @Alireza_Ba_velayat
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌼🌸🌼 سه دقیقه در قیامت سوم حسابرسی: جوان پشت میز،به آن کتاب بزرگ اشاره کرد.وقتی که تعجب من را دید ،گفت:کتاب خودت هست،بخوان.امروز برای حسابرسی ،همین که خودت آن را ببینی کافیست. چقدر این جمله آشنا بود .در یکی از جلسات قرآن،استاد ما این آیه را اشاره کرده بود:(اقرا کتابک،کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا ) این جوان درست ترجمه همین آیه را به من گفت. نگاهی به اطرافیانم کردم.کمی مکث کردم و کتاب را باز کردم. بالای سمت چپ صفحه اول،با خطی درشت نوشته شده بود«۱۳سال و۶ماه و ۴ روز» از آقایی که پشت میز بود،پرسیدم این عدد چیه؟! گفت:سن بلوغ شماست.شما دقیقا در این تاریخ به بلوغ رسیدی. توی ذهنم بود که این تاریخ،یکسال از پانزده سال قمری کمتر است. اما آن حوان که متوجه ذهن من شده بود،گفت:نشانه های بلوغ فقط این نیست که شما در ذهن داری. من هم قبول کردم. قبل ازآن و در صفحه سمت راست،اعمال خوب زیادی نوشته شده بود. از سفرزیارتی مشهد تا نماز های اول وقت و هیئت و احترام به والدین و...پرسیدم:این ها چیست؟گفت:اینها اعمال خوبی است که قبل از بلوغ انجام دادی.همه این کارهای خوب برایت حفظ شده.قبل از اینکه وارد صفحه اعمال پس از بلوغ شویم،جوان پشت میز،نگاهی کلی به کتاب من کرد و گفت:نمازهایت خوب و مورد قبول است.برای همین وارد بقیه اعمال میشویم. یاد حدیثی افتادم که پیامبر فرمودند:نخستین چیزی که خدای متعال بر امتم واجب کرد،نماز های پنج گانه است .و نخستین چیزی که در باره آن از امتم حسابرسی میشود،نمازهای پنجگانه می باشد. من قبل از بلوغ،نمازم را شروع کرده بودم و با تشویق های پدر و مادرم،همیشه در مسجد حضور داشتم.کمتر روزی پیش می آمد که نماز صبحم قضا شود. وقتی آن ملک (جوان پشت میز)به عنوان اولین مطلب،اینگونه به نماز اهمیت داد و بعد به سراغ بقیه اعمال رفت،یاد حدیثی افتادم که معصومین(ع)فرمودند:اولین چیزی که مورد محاسبه قرار میگیرد،نماز است. اگر نماز قبول شود، بقیه اعمال قبول میشوند و اگر نماز رد شود.... خوشحال شدم،به صفحه اول کتابم نگاه کردم،از همان روز بلوغ تمام کارهای من با جزئیات در آن کتاب نوشته شده بود.کچکترین کارها.حتی ذره ای کار خوب و بد را دقیق نوشته بودند و صرف نظر کرده بودند. تازه فهمیدم که«فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره»یعنی چه.هرچه که ما اینجا شوخی حساب کرده بودیم،آنها جدی جدی نوشته بودند. در داخل این کتاب، در کنار هرکدام از کارهای روزانه من ،چیزی شبیه یک تصویر کوچک وجود داشت که وقتی به آن خیره میشدیم،مثل فیلم به نمایش در می اومد.درست مثل قسمت ویدئو در موبایل های جدید .فیلم آن ماجرا را مشاهده میکردیم . آنهمه فیلم سه بعدی با تمام جزئیات.یعنی در مواجه با دیگران ،حتی فکر افراد را هم میدیدم.لذا نمیشد هیچکدام از ان کارهارا انکار کرد.غیر از کارها،حتی نیت های ما ثبت شده بود آنها همه چیز را با دقت نوشته بودند.جای هیچگونه اعتراضی نبود.تمام اعمال ثبت بود.هیچ حرفی هم نمیشد بزنیم .اما خوشحال بودم که از کودکی،همیشه همراه پدرم در مسجد و هیئت بودم.از این بابت به خودم افتخار میکردم .و خودم را از همین حالا در بهترین درجات بهش میدیدم. همینطور که به صفحه اعمال خوبم نگاه میکردم وبه خودم افتخار میکردم،یه دفعه دیدم اعمال خوبم یکی یکی درحال محو شدن است.صفحه پر از اعمال خوب بود اما الان به صفحه سفید تبدیل شده بود. با عصبانیت به آقایی که پشت میز بود ،گفتم: چرا اینا محو شد؟!مگه من این کارهای خوب رو نکردم؟! گفت:بله درسته ولی همان روز غیبت یکی از دوستانت را کردی.اعمال خوب شما به نامه عمل او منتقل شد . با عصبانیت گفتم:چرا؟چرا همه اعمال من؟! اوهم غیر مستقیم به حدیثی از پیامبر اشاره کرد که می فرماید:سرعت نفوذ آتش در خوردن گیاه خشک به پای سرعت اثر غیبت در نابودی حسنات یک بنده نمی رسد. رفتم صفحه بعد.آنروز هم پر از اعمال خوب بود .آن زمان دفاع مقدس بود و خیلی ها مثل من بچه مثبت بودند.خیلی از کارهای خوبی که فراموش کرده بودم،تماما برا من یادآوری میشد. اما با تعجب دوباره مشاهده کردم که اعمال های من درحال محو شدن است!گفتم:این دفعه چرا؟منکه در این روز غیبت نکردم!؟ جوان گفت:یکی از رفقای مذهبی ات را مسخره کردی . این عمل زشت باعث نابودی اعمالت شد. بعد بدون اینکه حرفی بزند،ایه سی ام سوره یس را برایم یاد آوری شد:روز قیامت برای مسخره کنندگان روز حسرت بزرگی است.
سه دقیقه در قیامت چهارم نیت: «و کتاب اعمال آنان درآنجا گذارده می شود.پس گناهکاران را میبینی درحالی که از آنچه در آن است ترسان و هراسان هستند و میگویند: وای بر ما،این چه کتاب است که هیچ عمل کوچک و بزرگ را کنار نگذاشته،مگر اینکه ثبت کرده است.اعمال خودرا حاضر میبینند و پروردگارت به هیچکس ستم نمیکند»( کهف۴۹) صفحات را که ورق میزدم ،وقتی عملی بسیار ارزشمند بود،آن عمل درشت در بالای صفحه نوشته شده بود. در یکی از صفحات، بزرگ نوشته شده بود: کمک به یک خانواده فقیر شرح جزئیات و فیلم آن موجود بود.ولی راستش را بخواهید من هرچه فکر کردم به یاد نیاوردم که به آن خانواده کمک کرده باشم!یعنی دوست داشتم،اما توان مالی نداشتم که به آن خانواده کمک کنم.آن خانواده را میشناختم.آنها همسایه ما بودند و اوضاع مالی خوبی نداشتند.خیلی دلم میخواست به آنها کمک کنم،برای همین یکروز از خانه خارج شدم و به بازار رفتم.به دونفر از اعضای فامیل که وضع مالی خوبی داشتند مراجعه کردم. من شرح حال آن خانواده را گفتم و اینکه چقدر در مشکلات هستند اما آنها هیچ اعتنایی نکردند.حتی یکی از آنها به من گفت:بچه،این کارها به تو نیامده.این کارها مال بزرگترهاست. آن زمان،من پانزده سال بیشتر نداشتم.وقتی ای برخورد را با من داشتند من هم دیگر پیگیری نکردم.اما عجیب بود که در نامه اعمال من،کنک به آن خانواده فقیر ثبت شده بود! به جوان پشت میز گفتم:منکه کاری برای آنها نکردم! او گفت:تو نیت این کار را داشتی و برای آن تلاش کردی،اما به نتیجه نرسیدی‌.برای همین نیت و عملی که کردی در نامه اعمالت ثبت شده. یاد حدیث رسول گرامی اسلام در نحج الفصاحه ،ص۵۹۳ افتادم:«خدای والا میفرماید:وقتی بنده من کار نیکی اراده کند و نکند(یانتواند انجام دهد)آن ذا یک کار نیک برای وی ثبت میکنم...»البته فکر ونیت کار خوب در بیشتر صفحه ها ثبت شده بود.هرجایی که دوست داشتم کار خوبی انجام دهم ،توانش را نداشتم یا نتوانستم،اما برای انجام آن قدم برداشته بودم،درنامه اعمال من ثبت شده بود. ولی خداروشکر که نیت های گناه و نادرست ثبت نمی شد.البته باز هم مشاهده میکردم که اعمال خوبم را زا ندانم کاری ها و اشتباهات و گناهانی که بیشتر در رابطه با دیگران بود از بین بردم.هرچه جلو میرفتم،نامه عملم بیشتر خالی میشد!خیلی از این بابت ناراحت بود،ازطرفی نمیدانستم چه کنم.ای کاش کسی بود که میتوانستم گناهانم را گردن او بی اندازم و اعمال خوبش را بگیرم!اما هرچه میگذشت،بدتر میشد. جوان پشت میز ادامه داد:وقتی اعمال شما بوی ریا بدهد پیش خدا ارزشی ندارد.کاری که غیرخدا در آن شریک باشد،به درد همان شریک میخورد.اعمال خالصت را انجام بده تا کار شما سریع حل شود. مگر نشنیده ای«اعمال به نیت ها بستگی دارد» دارد @EsEsEa
سه دقیقه در قیامت پنجم نجات یک انسان: همیمطور که با ناراختی کتاب اعمالم را ورق میزدم و با اعمال نابود شده ام مواجه میشدم،یک باره دیدم بالای صفحه با خط‌ درش نوشته شده:«نجات یک انسان»خوب به یادداشتم که ماجرا چیست.این کار خالصانه برای خدا بود.به خودم افتخار کردم و گفتم:خداراشکر این کاررا واقعا خالصانه برای خدا انجام دادم .ماجرا از این قرار بود که یکروز در دوران جوانی،با دوستانم برای تفریح و شنا کردن،به اطراف سد زاینده رود رفتیم.رودخانه در آن دوران پر از آب بود و ماهم مشغول تفریح. یکباره صدای جیغ زدن یک زن و فریاد های یک مرد همه را میخکوب کرد!یک پسر بچه داخل آب افتاده بود و دست و پا میزد.هیچکس هم جرأت نمیکرد داخل آب بپرد و بچه را نجات دهد.من شنا و غریق نجات بلدبودم.آماده شدم که به داخل آب بروم اما رفقایم مانع شدند. آنعا گفتند:اینجا نزدیک سد است و ممکن است آب تورا به زیر بکشد و با خودش ببرد خطرناک است و.... اما یک لحظه با خودم گفتم:فقط برای خدا و پریدم تو آب . خداروشکر که توانستم این بچه را نجات بدهم.هرطور بود اورا به ساحل آوردم و به کمک رفقا بیرون آمدیم.پدر و مادرش حسابی از من تشکر کردند.خودم را خشک کردم و لباسام رو عوض کردم.آماده رفتن شدیم.خانواده این بچه شماره تماس من و آدرس خانه ام را گرفتند. این عمل خالصانه خیلی خوب در پیشگاه خدا ثبت شده بود.من هم خوشحال بودم.لاقل یک کار خوب با نیت الهی پیدا کردم.میدانستم که گاهی وقت ها،یک عمل خوب و با نیت خالص یک انسان را در آن اوضاع نجات میدهد.اما یکباره مشاهده کردم که این عمل خالصانه هم در حال پاک شدن است!با ناراحتی گفتم:مگه نگفتید کارهای خالصانه برای خدا حفظ میشه.خب من این کار را فقط برای خدا انجام دادم.پس چرا داره پاک میشه؟! جوان پشت میز لبخند زد وگفت:درست میگی!اما شمادر برگشت ،در مسیر خانه با خودت چه گفتی؟ یکباره فیلم آن لحظات را دیدم.انگار نیت درونی من مشغول صحبت بود.من با خودم گفتم:خیلی کار مهمی کردم.اگر جای پدر و مادر این بچه بودم،به همه خبر میدادم که یک جوان به خاطر فرزند ما خودش را به هطر انداخت.اگر جای مسئولین این استان بودم یک هدیه حسابی تهیه میکردم و مراسم ویژه میگرفتم.اصلا باید روزنامه ها و خبرگزاری ها با من مصاحبه کنند.من خیلی کار مهمی کردم. فردای آن روز تمام این اتفاقات افتاد. جوان پشت میز گفت:تو ابتدا برای خدا این کار را کردی ،اما بعد خرابش کردی...آرزوی اجر دنیای کردی و مزدت را هم گرفتی..درسته؟ گفتم:راست میگی .همه اینها درسته . وبعد با حسرت گفتم:چکار کنم؟دستم خالیه. جوان پشت میز گفت:خیلی ها کارهاشون رو برای خدا انجام میدهند.اما باید تلاش کنند تا آخر این اخلاص را حفظ کنند.بعضی ها کارهای خالصانه رو در همان دنیا نابود میکنند. دارد @EsEsEa
سه دقیقه در قیامت ششم سفر کربلا: حسابی به مشکل خورده بودم.همه اعمال خوبم به خاطر شوخی های بیش از حد و غیبت ها و...نابود میشد و اعمال زشت من باقی می ماند.البته وقتی یک کار خالصانه انجام داده بودم،همان عمل باعث پاک شدن اعمال زشت میشد ،چرا که در قرآن آمده بود:«ان الحسنات یذهبن السیئات»(سوره هود آیه ۱۱۴)«کارهای خوب گناهان را پاک میکند» اما خیلی سخت بود.اینکه هرروز ما دقیق بررسی و حسابرسی میشد.اینکه کوچکترین اعمال مورد بررسی قرار میگرفت خیلی مشکل بود. همینطور که اعمال روزانه بررسی میشد،به یکی از روزهای دوران جوانی رسیدیم،اواسط دهه هشتاد. یکباره جوان پشت میز گفت:به دستور آقا اباعبدالله(ع)پنج سال اژ اعمال شما را بخشیدیم.این پنج سال بدون حساب طی میشود. باتعجب گفتم:یعنی چی؟! گفت:یعنی پنج سال اعمال زشت شما بخشیده شده و اعمال خوبتان باقی میماند. نمیدانید چقدر خوشحال شدم. اگر در آن شرایط بودید،لذتی که من داشتم رو حس میکردین. گفتم:علت این دستور آقا برای چی بوده؟ همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند.در دهه هشتاد و بعد از نابودی صدام،چندین بار توفیق یافتم که به سفر کربلا بروم.در یکی از این سفرها یک پیرمرد کر و لال در کاروان ما بود . مدیر کاروان به من گفت:میتوانی این پیرمرد را مراقبت کنی و همراه او باشی؟ من هم مثل خیلی های دیگه دوست داشتم تنها به حرم بروم .اما با اکراه قبول کردم.کار از آنچه فکر میکردم،سخت تر بود .این پیرمرد هوش وحواس درست و حسابی نداشت.اورا باید کاملا مراقبت میکردم. اگر لحظه ای اورا رها میکردم،گم میشد. خلاصه تمام سفر کربلای ما تحت الشعاع این پیرمرد شد. این پیرمرد هرروز با من به حرم می آمد و برمیگشت. حضور قلب من کم شده بود.چون باید مراقب این پیرمرد میبودم. روز آخر ،قصد خرید یک لباس داشت.فروشنده وقتی فهمی که او متوجه نمیشود،قیمت را چندین برابر گفت. من جلو آمدم و گفتم:چی داری میگی؟این آقا زائر مولاست.چرا اینطور قیمت میدی؟این لباس قیمتش خیلی کمتره. خلاصه اینکه من لباس را خیلی ارزانتر برای او خریدم.باهم از مغازه بیرون آمدیم.من عصبانی و پیرمرد خوشحال. با خودم گفتم:عجب دردسری برای خودمون درست کردیم.ایندفعه کربلا اصلا به ما حال نداد. یکباره دیدم پیرمرد رو به حرم ایستاد و با انگشت دست،مرا به آقا نشان داد و با همان زبان بی زبانی برای من دعا کرد. جوان پست میز گفت:به دعای این پیرمرد،آقا امام حسین(ع)شفاعت کردند و گناهان پنج سال تورا بخشیدند. باید در آن شرایط قرار میگرفتید تا بفهمید چقد خوشحال شدم. صدها برگه در کتاب اعمال من جلو رفت. اعمال این سال ها همگی ثبت شد و گناه هانش محو شده بود. دارد @EsEsEa