#رمان سه دقیقه در قیامت
#فصل پنجم
نجات یک انسان:
همیمطور که با ناراختی کتاب اعمالم را ورق میزدم و با اعمال نابود شده ام مواجه میشدم،یک باره دیدم بالای صفحه با خط درش نوشته شده:«نجات یک انسان»خوب به یادداشتم که ماجرا چیست.این کار خالصانه برای خدا بود.به خودم افتخار کردم و گفتم:خداراشکر این کاررا واقعا خالصانه برای خدا انجام دادم .ماجرا از این قرار بود که یکروز در دوران جوانی،با دوستانم برای تفریح و شنا کردن،به اطراف سد زاینده رود رفتیم.رودخانه در آن دوران پر از آب بود و ماهم مشغول تفریح.
یکباره صدای جیغ زدن یک زن و فریاد های یک مرد همه را میخکوب کرد!یک پسر بچه داخل آب افتاده بود و دست و پا میزد.هیچکس هم جرأت نمیکرد داخل آب بپرد و بچه را نجات دهد.من شنا و غریق نجات بلدبودم.آماده شدم که به داخل آب بروم اما رفقایم مانع شدند. آنعا گفتند:اینجا نزدیک سد است و ممکن است آب تورا به زیر بکشد و با خودش ببرد خطرناک است و....
اما یک لحظه با خودم گفتم:فقط برای خدا و پریدم تو آب . خداروشکر که توانستم این بچه را نجات بدهم.هرطور بود اورا به ساحل آوردم و به کمک رفقا بیرون آمدیم.پدر و مادرش حسابی از من تشکر کردند.خودم را خشک کردم و لباسام رو عوض کردم.آماده رفتن شدیم.خانواده این بچه شماره تماس من و آدرس خانه ام را گرفتند.
این عمل خالصانه خیلی خوب در پیشگاه خدا ثبت شده بود.من هم خوشحال بودم.لاقل یک کار خوب با نیت الهی پیدا کردم.میدانستم که گاهی وقت ها،یک عمل خوب و با نیت خالص یک انسان را در آن اوضاع نجات میدهد.اما یکباره مشاهده کردم که این عمل خالصانه هم در حال پاک شدن است!با ناراحتی گفتم:مگه نگفتید کارهای خالصانه برای خدا حفظ میشه.خب من این کار را فقط برای خدا انجام دادم.پس چرا داره پاک میشه؟! جوان پشت میز لبخند زد وگفت:درست میگی!اما شمادر برگشت ،در مسیر خانه با خودت چه گفتی؟
یکباره فیلم آن لحظات را دیدم.انگار نیت درونی من مشغول صحبت بود.من با خودم گفتم:خیلی کار مهمی کردم.اگر جای پدر و مادر این بچه بودم،به همه خبر میدادم که یک جوان به خاطر فرزند ما خودش را به هطر انداخت.اگر جای مسئولین این استان بودم یک هدیه حسابی تهیه میکردم و مراسم ویژه میگرفتم.اصلا باید روزنامه ها و خبرگزاری ها با من مصاحبه کنند.من خیلی کار مهمی کردم.
فردای آن روز تمام این اتفاقات افتاد.
جوان پشت میز گفت:تو ابتدا برای خدا این کار را کردی ،اما بعد خرابش کردی...آرزوی اجر دنیای کردی و مزدت را هم گرفتی..درسته؟
گفتم:راست میگی .همه اینها درسته . وبعد با حسرت گفتم:چکار کنم؟دستم خالیه.
جوان پشت میز گفت:خیلی ها کارهاشون رو برای خدا انجام میدهند.اما باید تلاش کنند تا آخر این اخلاص را حفظ کنند.بعضی ها کارهای خالصانه رو در همان دنیا نابود میکنند.
#ادامه دارد
@EsEsEa
[°علیرضا علوی °]
#رمان سه دقیقه در قیامت #فصل پنجم نجات یک انسان: همیمطور که با ناراختی کتاب اعمالم را ورق میزدم و ب
دوستان عزیز ،اگر توجه کرده باشید،من هرروز یک فصل از رمان سه دقیقه در قیامت میزارم.
اما امروز به دلیل اینکه فصل چهارم کم بود،فصل پنجم هم براتون گذاشتم.
امیدوارم که دوست داشته باشین.
سپاس از همراهیتون🙏🙏🌹
❤️❤️❤️❤️❤️
پیامبر خدا(ص) می فرمایند:و
چه خوب فرزندانی هستند دختران باحجاب،هرکس یکی از آنها داشته باشد خداوند اورا برای وی پوششی از آتش جهنم قرار میدهد....
❤️@EsEsEa❤️
🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷
من آفریده شدم....
برا خندیدن و خنداندن...
برای زندگی بخشیدن و عشق ورزیدن...
من برای خودم زندگی میکنم....
کاری به روزگار و آدم هایش ندارم!
هرکس مختار است آنگونه که میخواهد زندگی کند،
خوب یا بدش با خودش،من قاضی روزگار نیستم!
و تنها میتوانم کلاه خودم را سفت بچسبم،که باد نبرد....
من اگر بخواهم به روزگار و آدم هایش دلخوش باشم،زندگی را باخته ام....
پس خودم آنچه که هستم را میپذیرم...
و به سمت آرزوهایم حرکت میکنم...🌸
🌼@EsEsEa🌼
به روایت همسر شهید حمید سیاهکالی مرادی:
اگه یه روزی برم سرکار یا دانشگاه،خسته باشم،حوصله نداشته باشم،غذا درست نکرده باشم،خونه شلوغ باشه،شما ناراحت نمیشی؟
گفت:
اشکال نداره،زن مثل گل میمونه،حساسه.شما هرچقدر هم که حوصله نداشته باشی،من مدارا میکنم.
خلاصه...
به هردری زدم حمید روی همان پله اول مانده بود.ازاول،تمام عزمش را جزم کرده بود که جواب بله را بگیرد.
محترمانه باج می داد و هرچیزی میگفتم،قبول میکرد....
و اینجا صحبت عشق درمیان است....❤️
@EsEsEa
🍀🍃🍀🍃🍀🍃🍀
#چادرانه
خواهرم
بدان که در پس سیاهی چادرت
غربت زهرا(س)را در کوچه های مدینه،...
صبر زینب(س) را در کربلا....
شیدایی رقیه را در خرابه شام...
تمام شیعه و مظلومیت آن را میتوان دید...
و تو نیز به خود ببال که عالمیان تو را در این لباس رزم و مبارزه در انتظار و قیام مهدی(عج)نظاره گر خواهند بود....
🍃@EsEsEa🍃
دوستان طبق قرار هرشب همه باهم زیارتنامه شهدارو بخونیم
ممنون از همراهیتون🙏🙏