🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️
♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️
🔥♥️🔥♥️🔥♥️
♥️🔥♥️🔥♥️
🔥♥️🔥♥️
♥️🔥♥️
🔥♥️
♥️
#پارت_750
#رمان_حامی
***
همان موقع، خواست کمی جلو برود و از اکبر ماجرا را بپرسد که
یکی از حضار برخاست و شروع به حرف زدن کرد. ستاره نیز به ناچار سر جای اولش بازگشت.
آن مرد، توضیحاتی درباره مزایده و مبلغ پیشنهادی گفت.
و طولی نکشید که مزایده شروع شد.
با ستاره شروع کردند.
چون تمام حواسشان به او بود.
از هزار یورو شروع شد و به پنجاه هزار یورو ختم شد.
هرچه قیمت بالا تر می رفت، اکبر لبخندش غلیظ تر می شد.
حق هم داشت آن همه پول خوشحالی هم داشت.
و ستاره به مبلغ پنجاه هزار یورو به یکی از شیخ های عرب فروخته شد.
میانشان از همه قشری بود.
انگلیسی، ایتالیایی، اسپانیایی، بلژیکی، مکزیکی، فرانسوی، عرب!
این ها را هم به لطف مسعود می دانستم.
و الا نمی شد تشخیص داد چه کسی متعلق به کدام کشور است.
همان مرد خریدار، چشمکی حواله ستاره کرد که باعث شد ستاره صورتش را با نفرت جمع کند.
رو کرد به من و گفت :
مرتیکه هیز، اه
حالم بهم خورد.
اینا دارن چی کار می کنن لیلا؟!
- خریدنت!!
هدایت شده از عــــشق ممنـــوعه؛
🌱
راز ۱۲۰ سال سلامت زندگی کردنت اینجاست😎
در کانال حکیم گیلانی، شما بهطور
طبیعی، سریع و بدون عوارض جانبی به سلامت واقعی 🥰دست پیدا خواهید کرد.
درمان بیماریها با روشهای سنتی و اثباتشده😎
زیبایی و جوانی که هر روز با شما میماند😍
انرژی و طول عمر که زندگی شما را به تجربهای شاداب و پرنشاط تبدیل میکند😁💪
تصور کنید…🤔
هر روز بدون خستگی، با پوستی درخشان و بدنی پر از انرژی، در حالی که از داروهای شیمیایی بینیاز هستید.
این زندگی رویایی، میتواند به واقعیت شما تبدیل شود.
همین حالا عضو شوید و زندگیای سالمتر، زیباتر و طولانیتر را شروع کنید.
چون شما شایسته بهترینها هستید!❤️🤴👸
با این کانال دیگه لازم نیست دکتر بری😍👇🏾
https://eitaa.com/joinchat/1870463234C5e8c9fd415
🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️
♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️
🔥♥️🔥♥️🔥♥️
♥️🔥♥️🔥♥️
🔥♥️🔥♥️
♥️🔥♥️
🔥♥️
♥️
#پارت_751
#رمان_حامی
چشمانش را گرد کرد و نود درجه به طرفم چرخید.
حق داشت شوکه شود.
اگر من نیز بدون هماهنگی وارد آن سالن می شدم،شوکه که می شدم هیچ، الم شنگه ای نیز به پا می کردم.
اما ستاره ی بیچاره آنقدر بهت زده بود که حتی فرصت نکرد بخواهد یاقی گری کند و با اشاره ی اکبر، مجبور شد از روی سن پایین بیاید و همراهش برود.
نوبت به من رسید.
حال تمام نگاه ها زوم اندام من بود.
ای کاش یک پارچه ای، چادری، گونی ای چیزی پیدا می کردم و آن لحظه می کشیدم روی خودم تا از شر آن نگاه ها در امان بمانم.
مدام نگاهم به سمت حامی سوق پیدا می کرد.
اگر کارد می زدی خونش در نمی آمد.
از همان فاصله نیز می توانستم تشخیص دهم تا چه حد رو غیرتش باد کرده و دلش می خواهد سر تک تک حاضرین در صحنه را بببرد و بگذارد روی سینه هاشان.
مزایده شروع شد.
رقابت کم کم شدت گرفت و در نهایت فقط دو نفر ماندند
یک مرد کت شلواری بور و یک عرب سفید پوش دیگر.
ارقام پیشنهادی شان از مبلغی که ستاره را خریده بودند، کمی بالاتر رفت و بالاخره، مرا هم صاحب شدند!!
هدایت شده از ༆ funFaotball ༆
🔴 هزاران نوزاد لبنانی هنوز نیاز فوری به شیرخشک دارند؛با آغاز فصل سرما شرایط خیلی سخت شده است
💢 کمکهای شما بطور مستقیم به این نوزادان مظلوم خواهد رسید. تمام برنامههای مجموعه شبابالمقاومة با هماهنگی دفاتر رسمی حزبالله لبنان در بیروت و قم صورت میگیرد.
🔸 کمکهای خود به مردم لبنان و امور اجتماعی مربوطه را به شماره زیر واریز کنید👇👇
🔻
6037997750004344بنام: «جبهه جهانی شباب المقاومة» 🔸 الجبهة العالمية لشباب المقاومة https://eitaa.com/joinchat/3545694224Ccf85b685fb
عــــشق ممنـــوعه؛
🔴 هزاران نوزاد لبنانی هنوز نیاز فوری به شیرخشک دارند؛با آغاز فصل سرما شرایط خیلی سخت شده است 💢 کمک
🟥دعای خیر مادران لبنانی پشت سر همه کمک کنندگان خواهد بود؛مجموعه " شبابالمقاومة" که مورد تایید ما میباشد؛ مطمئن ترین راه ارتباطی برای رساندن کمک های نقدی شما به لبنان است؛در این شبهای عزیز مسلمانان لبنان را فراموش نکنیم
نذر کردم گراز این غم بهدرآیم روزی
تا درِمیکده شادان و غزلخوان بروم
به هواداری او ذَرِّه صفت، رقص کنان
تا لبِ چشمهیخورشیدِدرخشان بروم
#حافظ
و چقدر آرامش میده این گفتهی
#شاهرخ_مسکوب:
چه لذّتی دارد
از فردای نیامده نترسیدن،
گوش به باران دادن،
چای درست کردن،
پادشاهِ وقتِ خود بودن ...
#پرنیان_شب
#پارت_126
این تمام سرعت و قدرت کیان نبود و مینو در برابر همین قدر هم کم آورده بود.
درسته خوب جا خالی میداد اما هنوز نتونسته بود حتی یه ضربه هم به کیان بزنه.
هر ضربه ای که کیان میزد مینو به موقع جا به جا میشد اما کیان به مینو فرصت کاری نمیداد و ضربه بعدیو میزد.
تو یه لحظه مینو جا خالی نداد و به جای اینکه از خودش دفاع کنه مشتشو تو پهلو کیان فرو کرد.
دست کیان محکم با کتف مینو برخورد کرد .
مینو از ضربه دست کیان پرت شد رو زمین و کیان از ضربه دست مینو یه قدم عقب رفت.
مینو سریع بلند شد و اینبار خودش حمله کرد.
گویا تصمیم گرفته بود درد ضربه ها رو تحمل کنه و در عوضش بتونه به کیان ضربه بزنه.
دامون گفت " روحیه مینو عالیه" ...
سیامند گفت " دوست نداره کم بیاره ... عاشق این اخلاقشم "
دوباره مینو با ضربه کیان که اینبار به پهلوش خورده بود پرت شد رو زمین.
از طرز بلند شدنش مشخص بود خسته شده.
اما ادامه داد.
کیان:::::::
دختر زرنگ ... دیگه کم آورده بود... رنگش پریده بودو حسابی نفس نفس میزد... اما
نمیخواست قبول کنه .
از سرعت واقعیم استفاده کردمو یه ضربه به پهلوش زدم که نفسش رفت.
حس کردم زیاده روی کردم.
چون اینبار زانوهاش شل شد و چشماشو بست.
https://eitaa.com/joinchat/1718551518C1751a467fb
اولین و ممنوعه ترین کانالیه که رمانی با موضوعه عاشقانه و خون آشامی میزاره😍
پس زود جوین شو تا پاکش نکردم👆
https://eitaa.com/joinchat/1718551518C1751a467fb
نرفتی..؟!🙈
🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️
♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️
🔥♥️🔥♥️🔥♥️
♥️🔥♥️🔥♥️
🔥♥️🔥♥️
♥️🔥♥️
🔥♥️
♥️
#پارت_752
#رمان_حامی
سهم آن مرد کت شلواری شدم.
ولی به خیال خودش..
اکبر که از گوشه ی سالن نظاره گر بود، این بار به من اشاره کرد که دنبالش بروم.
ستاره را برده بود. دلم برایش سوخت.
تا این ماموریت تمام شود، چند بار می مرد و زنده می شد
به کار گروه، اطمینان کامل داشتم. اما باز هم برایش دعا کردم که بلایی سرش نیاورند.
**
همراه اکبر رفتم، اما چهره ای عصبی به خود گرفتم تا شک نکند.
تا قبل از خروج، نگاهم زوم حامی بود و بس.
وقتی از آن سالن کذایی بیرون رفتیم، با لحنی طلبکار خطاب به اکبر گفتم :
دقیقا دارین چی کار می کنین؟
این دیگه چه مسخره بازی ایه
بدون آنکه به طرفم بازگردد گفت :
مسخره بازی؟
چه مسخره بازی ای؟
- این کاره یعنی چی اکبر خان؟!
ما کجا داریم می ریم؟ ستاره رو کجا بردین؟
اونجا دیگه کجا بود؟