آدم وقتی جوان است به پیری جور دیگری فکر میکند ؛ فکر میکند پیری یک حالت عجیب و غریبی است که به اندازه صدها کیلومتر و صدها سال از آدم دور است !
اما وقتی به آن میرسد میبیند که هنوز همان دخترک پانزده ساله است که موهایش سفید شده است ، دور چشمهایش چین افتاده ، پاهایش ضعف میرود و دیگر نمیتواند پلهها را سه تا یکی کند . .
چهلسالگی .
قیمتِ یک بوسه گفتی ترکِ دین و مذهب است ؛ من اگر کافر شوم ، چند بوسه بر من میدهی؟
چه اجباریست که فکر کردن به تو درماندهام میکند اما باز هم فکرم رهایت نمیکند .
هدایت شده از - مـڪتوم -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قربون ِگریه هات بشم : )!
دختر مهربون ، میدونم دوری ِپدر خیلی طاقت فرساس و در فراقشون اشک ها میریزی ! میدونم دیگه شبا کسی نیست که تو بغلش بخوابی و واست قصه بخونه ، میدونم دیگه تو خیابون کسی نیست که وقتی دستت و تو دستاش میزاری حس میکنی از جهان فارغی و محو نوازش دستان گرم ِپدرتی ! میدونم دیگه آغوشش رو نداری ! اما دختر ِناز دونه و حریر ِسرخ ِدل بابا این دنیا به تو پدرت خیلی افتخار میکنه ، من یه دختر کوچولو رو میشناسم که وقتی سه سالش بود باباشو جلو چشاش کشتن : ) 💔 پس آرزو میکنم خود ِهمون دختر ِسه ساله بشه آرامش ِقلبت : )
نمیدونم چی بگم قلمم به حرکت در نمیاد ، شاید فقط دلم میخواد گریه کنم با گریه هات : ) !
- مـڪتوم -
تعریف از عشق؟
[ عین ؛ شین ؛ قاف ]
تیغ نزدیک به شاهرگ ؛ نمِ بارون بعد از یه شب طوفانی ؛ دونههای پر خونِ انار ؛ پناهگاه تاریك اما امن .
از درد ترک خورده و از زخم کبودیم ؛ کوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیم .
-حامدعسکری .
لبریز از سخنانِ ناگفته هستم .
نفسها بیجان میآیند و میروند تنمان نیز سالم است ؛ به زندگی نکبت بارش ادامه میدهد .
تنها چیزی سخت کلافهام کرده ؛ آنهم افکاریست که از این بنده ، دیوانه ساخته . دودمانمان را به باد داده !
نه خواب داریم و نه خوراک ؛ مشتی پوست و استخوان شدهایم .
کلافگی از چهره زارمان بیداد میکند قصد دارم جانِ خود را بگیرم و خلاصش کنم ؛ به امید اینکه زندگیِ پس از مرگ ، بهارانی در پی نداشته باشد .
شبِ دیرپا؛ - خرداد ۴۰۳ -
مخترع دوربین عکاسی اگه میدونست
ساعتها حرف زدن با یه عکس بی جون
چی به سر آدما میاره ، هیچ وقت دست
به این چنین اختراعی نمیزد !
البته که عکسای تو جون دارن !
اینو من نمیگما حالِ پریشون من میگه
وگرنه هیچ دیوونهای صفحهی گوشی
رو نمیبوسه و در آغوش نمیکشه(:
- بعضی از حرفها شنیدنش یه جوریِ که یهو یچیزی تو وجودت خراب میشه ؛
مثل یه ساختمون ، عمارت ، برج ،
یا یه چیزی که روی لجن بنا شده باشه ،
انگاری صدایِ خراب شدن خودتُ میشنوی ،
چطوری بگم؟
فقط میشنوی که یه چیزی درونت روهم ریخت ؛ خراب شد .
این چند شب که نبودم همش در حال کلنجار با این وامونده بودم واسه اینکه دیگه تو رو یادم نیاره .
دستشو گرفتم توی دستم "محکم" !
بردمش یه هوایی بخوره به کلهاش بلکه بپره فکرت از سرش ؛ بردمش دریا ؛ بغلش کردم ؛ براش آواز خوندم ؛ براش گیتار زدم ؛ ولی اون میلرزید سردش بود انگار .
بردمش جنگل براش آتیش روشن کردم
ولی اون بازم سردش بود(:
گفتم: چته؟
گفت: ببین دستمو ول کن من آدم نمیشم .
میخواست گم بشه ، که دیگه نباشه تو دنیایی که تو دوسش نداری .
دستشو ول کردمُ رفت . . .
حالا دیگه "دل" ندارم !
⁰³/³/⁵