بنویسید . . .
در تاریخ این هلهله های برآمده از کنجِ گلو ها را بنویسید ،اشک شوق مادر ها را جلوی تلویزیون بنویسید ، حال و هوای مردم در خیابان ها. لکنت گرفتن گوینده ی خبر از فرط خوشحالی ، الله اکبر سر دادن های پسر بچه ها از کوچه های منتهی به حرم را بنوبیسید ، بچه ها سال ها بعد در کتاب های تاریخشان نیاز دارند که این ها را هم بخوانند .
درست صفحه ی بعد از شهادت سید حسن ، که بدانند قصه همانجا تمام نشد ، که بدانند قطعا سنتصر !
غَـــريــق ؛
_
در چشمهای خستهی مردی نگاه کرد ؛ لبخند زد ُ قند بدل اختراع شد .
غَـــريــق ؛
- هنذفری الی الرجوع .
عزیزانِ من ، تا حد امکان این را گوش نکنید ، چرا که احتمال گریستن بسیار است .
بگذارید وقتی تنها گریه دوای درد شما بود ، آنگاه یک دستمال بردارید ، چراغ ها را کم کنید ، پاهایتان را محکم در آغوش بگیرید و بعد این را پلی کنید .
و هزاران کاش که هیچ وقت دچارِ گوش دادنش نشوید .
من نمیتوانم کسی را مجبور به دوسم داشتنم بکنم ؛ پس اگر مرا دوست نداشتی .
می ایستم ، به تو نگاه میکنم ، و از کنارت میگذرم ؛ جوری که از کنار یه غریبه میگذرم . . .
غَـــريــق ؛
_
داد زد ؛ اسلحه هایتان را همانطور دستتان بگیرید که انگار دست معشوقه تان است .