غَـــريــق ؛
_
در چشمهای خستهی مردی نگاه کرد ؛ لبخند زد ُ قند بدل اختراع شد .
غَـــريــق ؛
- هنذفری الی الرجوع .
عزیزانِ من ، تا حد امکان این را گوش نکنید ، چرا که احتمال گریستن بسیار است .
بگذارید وقتی تنها گریه دوای درد شما بود ، آنگاه یک دستمال بردارید ، چراغ ها را کم کنید ، پاهایتان را محکم در آغوش بگیرید و بعد این را پلی کنید .
و هزاران کاش که هیچ وقت دچارِ گوش دادنش نشوید .
من نمیتوانم کسی را مجبور به دوسم داشتنم بکنم ؛ پس اگر مرا دوست نداشتی .
می ایستم ، به تو نگاه میکنم ، و از کنارت میگذرم ؛ جوری که از کنار یه غریبه میگذرم . . .
غَـــريــق ؛
_
داد زد ؛ اسلحه هایتان را همانطور دستتان بگیرید که انگار دست معشوقه تان است .
به رسمِ ایامی که "خلوص" را برای چند لحظهای هم درک میکنیم ، احوالمان خوب است .
تایپ کردم:
دلم واست تنگ شده ، دیدم کوچکنماییِ و حقِ مطلب و دل رو به خوبی اَدا نمیکنه ؛ نوشتم :
دلم واست کوچولو شده ؛ یه مرحله بالاتر و بیشتر از دلتنگیِ ، که دل به کوچکترین حالتِ ممکن رسیده و امکانِ کوچکتر شدن یا به اصطلاح تنگتر شدن رو نداره و به اندازۀ نقطههای آخرِ هر جمله شده .