🌹💥🌹💥🌹💥🌹💥🌹💥
#عاشقانه_شهدا
#دفاع_مقدس
همیشه با تبسم بود
#همسر_سردار_شهید_علیرضا_عاصمی:
همیشه یک تبسم زیبا داشت. وارد خانه که می شد، قبل از حرف زدن لبخند می زد. عصبانی نمی شد. صبور بود. اعتقادش این بود که این زندگی موقت است و نباید سر مسائل کوچک خود را درگیر کنیم. گاهی وقتها از شدت خستگی خوابش نمی برد. یک روز مشغول آشپزی بودم، علی هم کنار دیوار تکیه داد و مشغول صحبت با من شد تا چند دقیقه بعد آب و غذایی برای او ببرم، نگاه کردم دیدم کنار دیوار خوابش برده. ولی با همین وضعیت خیلی از مواقع کمک کار من در منزل بود، مثلاً اجازه نمی داد که هر شب از خواب بلند شوم و به بچه برسم. می گفت: یک شب من، یک شب شما... یک شب شام آماده کرده بودم که متوجه شدیم همسایه ما شام درست نکرده ـ چون تصور می کرده که همسرشان به منزل نمی آید ـ فوراً علی غذای ما را برای آنها برد. گفتم: خودمان؟! گفت: ما نان و ماست می خوریم...
❤️ @Ezdevaje_Beheshti❤️
هدایت شده از خانواده ی بهشتی 🌸
❣️#عاشقانه_های_شهداء
💢 تابستون بود و هوا خیلی گرم بود. رفتم پنکه رو روشن کردم و خوابیدم من به گرما خیلی حساسم. خواب بودم و احساس کردم هوا خیلی گرم شده و متوجه شدم برق رفته بعداز چند ثانیه احساس خیلی خنکی کردم و به زور چشمم رو باز کردم تا مطمئن بشم برق اومده یا نه...
👈 دیدم کمیل بالای سرم یه ملحفه رو گرفته ومثل پنکه بالای سرم می چرخونه تا خنک بشم... بعد چند دقیقه پاشدم گفتم کمیل تو هنوز داری می چرخونی؟ خسته شدی!
❤️ گفت خواب بودی و برق رفت و چون تو به گرما حساسی می ترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشی.
🌷 برشی از زندگی شهید مدافع حرم کمیل صفری تبار
📚 کتاب 365 خاطره برای 365 روز، ص 86
📎 #خانواده_سبک_زندگی
📎 #دفاع_مقدس
📎#شهدا
🌸@khanevade_Beheshti
❣️#عاشقانه_های_شهداء
💢 کت و شلوار دامادیاش را خیلی دوست داشت. تمیز و نو در کمد نگه داشته بود. به بچههای سپاه میگفت: «برای این که اسراف نشود، هر کدام از شما خواستید داماد شوید، از کت و شلوار من استفاده کنید. این لباس ارثیهی من برای شماست.»
🔹کت و شلوار دامادی محمد حسن، وقف بچههای سپاه شده بود و دست به دست میچرخید.
❤️ هر کدام از دوستانش که میخواستند داماد شوند،
برای مراسم دامادیشان، همان کت و شلوار را میپوشیدند. جالبتر آن که، هر کسی هم آن کت و شلوار را میپوشید؛ به شهادت میرسید!
🌷 به روایت: فاطمه فخار همسر شهید محمدحسن فایده
📚 منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 73
📎 #خانواده_سبک_زندگی
📎 #دفاع_مقدس
📎 #سیره_شهدا
📎 #شهدا
♥️✨♥️♥️✨♥️
@Ezdevaje_Behesht
❣️#عاشقانه_های_شهداء
💢 بعد از ظهر نتایج آزمایش آماده می شد. به من گفت میایی باهم برویم؟ گفتم «با چی؟» گفت «موتور!» گفتم «ما هنوز نامحرمیم! چطور با موتور برویم؟» گفت «بله. من خودم میروم.»
👈 تماس گرفت و گفت «من عذرمیخوام که اذیتتون کردم. اما نتایج آزمایشمون به هم نخورد!» شیطنتش را فهمیدم. گفتم «اشکالی ندارد. ان شاالله خوشبخت شوید.»
❤️ فردای آن روز با یک جعبه شیرینی به خانه ما آمد و گفت «فکرکنم مبارک است.» خیلی خوشحال بود. سریع گفت «برای عصر نوبت محضر گرفتم!» گفتم «حالا چرا با این همه عجله؟» آنقدر سرعت کار بالا بود که حتی وقت عقد، تنها خواهرش هم نتوانست بیاید!
🌷 روای همسر شهید محمد کامران
📚 منبع: کتاب 365 خاطره برای 365 روز، ص 98
📎 #خانواده_سبک_زندگی
📎 #دفاع_مقدس
📎 #سیره_شهدا
📎 #شهدا
╔ 🦋🦋 ═══════╗
@Ezdevaje_Beheshti