هوالحی
#من_از_برزخ_بازگشته ام !
1️⃣ بخش اول
▫️آذر 1374. آن روز هم مانند امروز #برف میباريد
▪️ من كه آن زمان مديركل پست استان كردستان بودم،
▫️ ساعت 8 صبح به اتفاق #راننده، سوار يك پاترول شديم تا به قروه برويم.
▪️وقتي حركت كرديم، متوجه شدم #او شب قبل به دليل آن كه به خانهاش مهمان آمده خوب نخوابيده بود.
▫️از او خواستم تا اجازه دهد #من رانندگی كنم.
▪️برف بشدت میباريد، به طوری كه #پنج ساعت طول كشيد تا از سنندج به قروه رسيديم.
▫️خيلی #خسته بودم.
▪️وقتی برای سوختگيری در #پمپ بنزين توقف كردم،
▫️ او از خواب بيدار شد و خواست رانندگی كند!
▪️ من نيز در صندلی عقب #خوابيدم و 42 روز بعد #چشم باز كردم!!!
▫️ بعدها شنيدم كه در نزديكی صالحآباد،
▪️خودروی ما با يك تريلی حاوی سنگ برخورد كرده !
▫️و شدت اين #تصادف به حدی بود كه از شيشه عقب خودرو به #ميان جاده #پرتاب شده بودم.
▪️پس از حادثه من #نفس نمی كشيدم
▫️و به تصور اين كه #فوت كردهام رويم پتو انداخته بودند!
▪️آن روز #جسد مرا پشت يك وانتبار عبوری قرار داده و به اميد #نجات به بيمارستان برده بودند
▫️ در آنجا پس از معاينه و به دليل آن كه#آثار و علائم حياتی در من وجود نداشت
▪️مرا تحويل سردخانه میدهند!
☝️اما گویا هنوز #مهلت من در دنیا پایان نیافته بود !
▪️ظاهرا 24 ساعت بعد يكی از #كارگران سردخانه بيمارستان
▫️كه مشغول #جابهجايی اجساد بوده
▪️در يك لحظه متوجه میشود #انگشت شست پايم تكان می خورد
▫️او سراسيمه #موضوع را به پزشكان اطلاع میدهد.
▪️وقتی مرا از #سردخانه خارج می کنند پزشک جراح در بیمارستان حضور نداشته !
😩 ظاهرا تنها پزشك جراح آنجا پس از چند ساعت عمل بيمارستان را ترك كرده بود..
ادامه دارد 😊
https://eitaa.com/JAVALDUZ
هوالحی
#من_از_برزخ_بازگشته ام !
2️⃣ بخش دوم
☝️اما تقدير چنين بود كه من #زنده بمانم.
▫️پزشك جراح پس از #خروج از بيمارستان و در نزديكی خانهاش
▪️متوجه میشود #سررسيد خود را در #بيمارستان جا گذاشته!
▫️و چون نياز به آن داشته برای برداشتن سررسيد به بيمارستان بر می گردد !
▪️با مشاهده #وضعيت من بلافاصله 7 عمل جراحی سخت روی من #انجام میدهد !
▫️ سپس مرا به بخش #مراقبتهای ويژه بيمارستان منتقل میكنند!
▪️تصادف را كه به ياد نمی آورم،
☝️ اما در بخش مراقبتهای ويژه بيمارستان خود را میديدم كه در اتاق به پرواز درآمده بودم.
▫️مدام در گوشهای از سقف كه حالت#زاويه را داشت قرار میگرفتم
▪️ و پيكر خود را میديدم كه در زير دستگاه تقلا میكند.
▫️احساس سبكی خاصی داشتم !
▪️ خيلی خوشحال بودم.
▪️هر بار كه همسر و فرزندانم را میديدم كه با ديدنم #گريه میكنند،
▫️به آنها #میخنديدم و از آنها میخواستم گريه نكنند،
☝️اما انگار آنها صدای مرا نمیشنيدند.
▫️دلم میخواست اتاق را #ترك كنم!
▪️خيلی تلاش می كردم، اما نمیتوانستم!!
😊پدربزرگم را میديدم
▪️ او نيز پس از #سالها كه از زمان مرگش میگذشت به #ملاقاتم آمده بود.
▫️من او را خيلی #دوست داشتم.
▪️از او پرسيدم كجا زندگی میكند!؟
▫️فقط به من لبخند میزد و میگفت در جايی خيلی #خوب.
▪️وقتی از او #خواستم مرا هم همراه خود ببرد،
✋گفت نه، تو بايد برگردی!!!
😪التماسهايم بیفايده بود و او #توجهی نمیكرد!
ادامه دارد 😊
https://eitaa.com/JAVALDUZ
فرصت حضور🇮🇷🇵🇸
هوالحی #من_از_برزخ_بازگشته ام ! 2️⃣ بخش دوم ☝️اما تقدير چنين بود كه من #زنده بمانم. ▫️پ
هوالحی
#من_از_برزخ_بازگشته ام !
🔚 بخش پایانی
▪️42 روز #بيهوش بودم
▫️ سرانجام وقتی به #كالبدم بازگشتم
▪️با گرمای #آفتابی كه از پنجره اتاق بيمارستان به صورتم افتاده بود،
▫️از خواب بيدار شدم!
▪️چقدر لذتبخش بود اون لحظه !
☝️اما آن حال و هوای #برزخی تجربه #شیرینی بود !
▪️یک سفر در #خواب و رویا !
👈اما واقعی !
▪️وقتی که چشم بازکردم #فرزندانم کنار من بودند !
😃دیدار با آنها بسیار #لذتبخش بود !
▪️سفر به #برزخ هرچه بود برای من زود گذشت!
▫️حالا میدانم كه #خداوند به من فرصت زندگی دوباره داده است
▪️حالا باور دارم که #مرگ و فاصله زندگی تنها ميان #اذان و نماز است؛
👈همان نکته جالب که وقتی فردی متولد میشود در گوش او اذان میگويند و وقتی میميرد برايش نماز میخوانند!
▪️جالا باور دارم که زندگی يك ودیعه الهی است كه مدام بايد #شكر آن را با استفاده از فرصتها بجای آورد !
🔸من آرزوهای زیادی داشتم !
🔸دوست داشتم فوتباليست شوم، پايم شكست.
🔸رفتم كشتی كتفم در رفت.
☝️اما حالا احساس میكنم پس از حادثهای كه برايم رخ داد،
▪️دیگر برخي از آرزوهايم رنگ باخت
▪️حالا به اين باور رسيدم كه فرصت كوتاه است
👈و کارهای مهم برجای مانده #فراوان !
▪️قدر این #فرصت را می دانم
✋و از همه می خواهم که قدر داشته های خود را بدانند !
والعاقبه للمتقین 💐✋
https://eitaa.com/JAVALDUZ